دانلود رمان دختر خون بس (سه جلدی) از فاطمه

دانلود رمان دختر خون بس (سه جلدی) از فاطمه رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان دختر خون بس (سه جلدی) از فاطمه با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان راجع به زندگی دختری به نام فاطمه که به علت درگیری بین دو خانواده مجبور میشه خون بس شه و زن کیارش میشه. کیارش پسری مغرور و خودخواه، بداخلاق، شیطون، زورگو…فاطمه دختری معصوم و مظلوم، صاف بی ریا و پاکدل و… فاطمه زندگی پر از فراز و نشیب داره و با این سن کمش مجبور به زندگی با کیارش میشه…

خلاصه رمان دختر خون بس

کیارش _ خندم میگیره که انقد خوب نقش دختر مظلوما رو بازی میکنه اما صبر کن یه خوابایی براش دیدم که شب روز بشینه گریه کنه دختر پاپتی. دم در تالار نگهداشتم یه گله آدم دورمون جمع شدن چون خانوادش تعصبی بودن و اجازه نمی دادن عروسی مختلط باشه مجبور شدیم مردونه زنونه کنیم به ناچار دستش رو گرفتم رفتیم تو قسمت زنانه بهترین تالار شهرشونو بابام کرایه کرد بهترین عروسی رو گرفت ولی این دختره لیاقت هیچ کدوما نداره اگه اجبار بابا نبود حتی حاضر نبودم تو روش نگاه کنم.

ولی اینم خوبه که میتونم عقده هامو سرش خالی کنم وقتی یادم میوفته امیر رو دستام جون داد. خون جلو چشمامو میگیره یه جوری همشونو زجر میدم که به فکرشون نرسه از همین امشبم میخوام شروع کنم. اونا رسم دارن عروس سه روز تو خونه پدرش بمونه و روز سوم مراسم پاتختی بگیرن و راهیش کنن خونه شوهر ولی چه حالی میده که از تالار عروس رو با خودم ببرم خونه خودم!  آخ که چه حالی میده وقتی فکر میکنم همشون تو حسرت دیدنش کور میشن ولی حتی نمیبیننش! خون بس کوچولو چقد زجر میکشه.

تو حسرت دیدن خانوادش زجرای که میدمش یه طرف این یکی یه طرف… دو ساعت طول کشید تا رسیدیم به جایگاه عروس داماد وقتی نشستیم مجبور شدم تورشو عین عاشقا بالا کنم. ازحق نگذریم قیافش قشنگ شده بود. سرش پایین بود به من نگا نمی کرد مثلا خجالت می کشید صورتمو اون طرف کردم تا نبینمش همه دورمون جمع بودن و تبریک میگفتن وآرزوی خوشبختی می کردن، اونم چه خوشبختی هه! از تو آینه روبه رو نگاش کردم اونم داشت تو آینه نگاه می کرد ولی فکرش جای دیگه بود…

دانلود رمان دختر خون بس (سه جلدی) از فاطمه رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان شیطان یا فرشته از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان شیطان یا فرشته از نیلوفر قائمی فر pdf بدون سانسور

دانلود رمان شیطان یا فرشته از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

تاحالا شد به عواقب رفتار و گفتار و کردارتون در مقابل اطرافیانتون فکر کنید؟ شده کارما پس بدید و قربانیِ کسی بشید که تا دیروز خردش می کردید به سُخره می گرفتید و ذلیلش می کردید؟ آیا به این ضرب المثل عقیده ای دارید که با هردستی بدید با همون دست پس می گیرید ؟ شور و عشقو با انتقامِ عُقده ها رو تجربه کردید؟ آیا شده حتی از یک ثانیه ی بعد زندگیتونم خبر نداشته باشید؟ شده گاهی در چاهی بیفتید که قبلا ً برای کسی کنده بودید و حالا درست بالای اون چاه همون آدمه و در قعر چاه خود شما؟ میخوام داستانی رو براتون تعریف کنم که هرخط رمان اوج هیجان و شور و احساس کنید و هر لحظه به خودتون بگید آیا منم مثل او هستم؟

خلاصه رمان شیطان یا فرشته

روی صندلی، پشت اون ویترین لعنتی نشسته بودم. تنم می لرزید، تا حالا بی حجاب، حتی جلوی پسر خاله و پسر عمو و… هم نبودم حتی جلوی (طاها) که می دونستم چند وقت دیگه باهم ازدواج می کنیم. حالا روی این صندلی لعنتی نشستم، با یک شلوار جین جذب آبی یخی و تیشرت جذب سفید، تیشرتم رو از روی قسمت شکم کشیدم به سمت جلو، که از حالت چسبونکی و جذب رها بشه. موهام رو جمع کردم و زیر لب گفتم: خدایا نجاتم بده.

خدایا خدایا از این خاری و خفت نجاتم بده. حتی نمی دونستم یه دقیقه بعد چه بلایی سرم میاد. من برای زیارت یک ماه و نیم مونده به عروسیم اومدم کربلا. نمی دونم… شاید قسمت بود… شاید حکمتی بود… اما تو راه برگشت، به اتوبوسی که سوارش بودم حمله شد و یه سری مرد که سر و صورتاشونو پوشونده بودند و عربی حرف می زدند فقط زن های اتوبوس رو با خودشون بردند. فقط زن ها… چه ترسی!… داشتیم قالب تهی می کردیم…

دانلود رمان شیطان یا فرشته از نیلوفر قائمی فر pdf بدون سانسور

دانلود رمان سلطان از میم. صحرا

دانلود رمان سلطان از میم. صحرا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سلطان از میم. صحرا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نفس که به همراه پدرش در عمارت بزرگ پاشا خدمت کار بود،بامرگ پدرش همه چیز تو زندگیش تغییر می کنه،پاشا ازش می خواد که زن دوم پسرش مهران بشه،و اون چاره ای نداره جز قبول این شرط ولی همسراول مهران نفس رو متقاعد می کنه که ازعمارت فرارکنه… نفس شبانه به کمک زن مهران از امارت فرا می کنه و به روستای رقیب می ره اما از شانس بد یا شایدم خوبش،به دست افراد سلطان می اوفته…

خلاصه رمان سلطان

دراین میان راز هایی مگویی وجود داره که نفس از اون ها بی خبره… سلطان که قدرت و شهامتش چشم خیلی هارو ترسونده ونفس که همیشه به این مرد به چشم دشمن نگاه کرده وحالا بهش پناه میاره از دست گرگ های آشنایی که می خوان تن و بدنش رو بدرن،فقط به جرم اینکه بی کس و بی پناه… وافراد پاشا که سرسختانه به دنبال این بچه راعیتن که برش گردونن به عمارت… این وسط اسرار ناگفته ای وجود داره که نفس ازاون ها بی خبره…

ناگاه درگیر بازی وحشتناکی میشه که رهایی ازش به این آسونی ها نیست… سلطان جلوی بخار ی کوچیک گوشه ی اتاقم چمباتمه زدم… دستای یخ زده ام رو جلو بردم و تقریبا به بدنه ی بخار ی چسبوندم! کمی گرم شدم،باحس خوب گرما که به دست های یخ زدم منتقل شد،لبخندرضایت مندی زدم وچشم هام رو بستم. انقدر خسته بودم،که نفهمیدم کی خواب سخاوتمندانه به روم آغوشش رو بازکرد. ومن باز هم نشسته خوابم برد…

دانلود رمان سلطان از میم. صحرا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان یادداشت های یک گمشده از بهاره حسنی

دانلود رمان یادداشت های یک گمشده از بهاره حسنی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان یادداشت های یک گمشده از بهاره حسنی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان زندگی امیر و رخساره که با وجود اختلاف و دشمنی قدیمی خانواده هایشان به قصد ازدواج و شروع زندگی مشترک باهم فرار می کنند، از طرفی الا خواهر امیر و کاوه برادر ناتنی رخساره برای پیدا کردن سرنخی از آنها به هر دری می زنند، ولی هیچ ردی از آنها پیدا نمی کنند، در این میان یادداشت ها و پیام های مشکوکی از طرف امیر برای الا فرستاده می شود که همگی به بن بست ختم می شود و در انتها به نظر می آید که …

خلاصه رمان یادداشت های یک گمشده

با صدای یک زنگ بلند و ممتد از خواب پریدم. برای لحظه ایی صدای زنگ در خانه و زنگ موبایل و زنگ تلفن، و حتی محل اقامت ام را قاطی کردم. گیج و اشفته چرخی در تخت نااشنا زدم. زمان و مکان را فراموش کرده بودم. دوباره تلفن کنار تخت زنگ خورد. گوشی را برداشتم. _بله؟ سرفه ایی کردم تا صدایم را صاف کنم. در همان حال در نور کم مهتاب، ساعت مچی ام که کنار تخت گذاشته بودم را چک کردم. هیچ وقت با موبایل به تخت نمی رفتم. جای موبایل در خارج از اتاق خواب من بود. _اِلا…

چشمانم گشاد شد. در ساعت شش بامداد توقع تماس از جانب هر کسی را داشتم، جز از جانب انا. الان انا باید با ربدوشامبر ابریشمی بلند و شرابی رنگش مشغول راه انداختن رها برای رفتن به مهد باشد. سیگار اول صبح در دستش و با حوصله در اشپزخانه قدم بزند و صبحانه مهیا کند. این اِلا گفتن اشفته، اصلا برازنده انا نبود. _چی شده؟ _امیر گم شده… _هان؟! زیر گریه زد. اگر انا، ان هم در ان ساعت از صبح به گریه می افتاد، پس حتما موضوع وخیم تر از این حرف هاست. _با دوستاش تماس گرفتی؟

رضا و شاهین… و اون یکی اسمش چی بود؟ اون هیکلیه. همون که زیبایی اندام کار می کرد… حتی در ان زمان هم تظاهر کردم که اسم ثانی را فراموش کردم. با گریه گفت: _ثانی… _اره همون ثانی… بیشتر به گریه افتاد. بینی اش را مثل همیشه لوکس و فانتزی گرفت و گفت: _پاشو بیا، من دارم دیوانه میشم. این جا همه چی ریخته بهم لحاف را کنار زدم و از جا برخاستم. _چند روزه امیر نیومده خونه؟ _دو روز… سرش جیغ کشیدم _الان به من خبر میدی؟ بیشتر به گریه افتاد. _همه اش این نیست…

دانلود رمان یادداشت های یک گمشده از بهاره حسنی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان مثل قهوه تلخ تلخ از lord of fea

دانلود رمان مثل قهوه تلخ تلخ از lord of fea بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان مثل قهوه تلخ تلخ از lord of fea با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مرد از فشار زندگی پشت ماشین نشسته بود و بی هدف رانندگی می کرد و ناسزا بار آن زندگی بی در و پیکر می کرد. حال اسفناکی داشت، چشمانش گویی جایی را نمی دید که دختر دست فروش کنار خیابان را زیر کرد. گویی تازه به خود آمده بود که دختر را تا بیمارستان رساند و داستان از حوالی صورت همان طفل معصوم شروع شد…

خلاصه رمان مثل قهوه تلخ تلخ

دنده رو که عوض میکنم همه چیز یادم میفته… نمیدونم که دوباره کی شروع کرد… من یا تو… اصلا یادم نمیاد… شاید هم اصلا دلم نمیخواد یادم بیاد… دیگه هیچ چیز رو نمیخوام رو به یاد بیارم… دوباره دنده رو جا میندازم و برمیگردم عقب… عقب… خیلی عقب تر… به جایی که قرار نبود به اینجا برسه… قرار نبود… ته تهش بشه سه تا نقطه و یه علامت سوال… گاهی فکر میکنم… معادله ی زندگیم از اولشم غلط بوده… نمیخوام سفسطه بکنم… نمیخوام مغلطه بکنم… مرد و چه به این حرفا ولی…

واقعا اگر زوم کنم رو یه بخشایی ازاین زندگی خاکستری… درست میرسم به همین جا… پشت همین ماشین… توی همین خیابون… ولی این دفعه باید برگردم عقب… گاهی برای جلو رفتن باید دنده عقب گرفت… شاید بشه برگردیم و یه چیزایی رو درست کنیم… شاید.. ولی من میخوام مردونه دور بزنم و برم تو اعماق همون جایی که تازه تصمیم گرفتم یه زندگی رو بسازم… یه شکل دیگه… یه مدل دیگه… می خواستم یه خانواده بشیم…مثل همه… مثل همه ی آدمای روی کره ی زمین…!

دوباره با افسوس دستم روی دهنم میکشم… دیگه زبون به دردم نمیخوره، این بار باید از این جا بگم… از عمق دلم… از یه مرد که کوه بود ولی شکستیش… شایدم من خودم شکسته شدم… خیلی تقصیر تو نبود… شایدم من به اندازه ی کافی برای این زندگی بزرگ نبودم… شایدم… آرزوهام خیلی از من بزرگ تر بودن… ای بابا… بازم که زندگیم شده پر ازشایدم… شایدم… شایدم…. هنوز هم بعد از این همه سال نمیفهمم کی مقصره… بازم حاضرم مجرمه تموم اتهاماتت باشم…ولی…

دانلود رمان مثل قهوه تلخ تلخ از lord of fea بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان محکمه از راضیه درویش زاده

دانلود رمان محکمه از راضیه درویش زاده pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان محکمه از راضیه درویش زاده با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نفس دختری که بخاطر شرایط زندگیش، با زیبایی خیره کننده ش مردهای پولدار و گاهی زن دار رو به خودش جذب میکنه با اونا دوست میشه و بعد با تهدید ازشون پول میکشه، تا اینکه با مردی خشن و جذابی به اسم آریا صدر آشنا میشه. با هم عقد می کنند بی خبر از اینکه آریا از گذشته ی سیاهش خبر داره و قصدش…

خلاصه رمان محکمه

چشم هایش به تاریکی و بوی نم اتاق کوچکی عادت کرده بود که در صدای در آهنی اتاق رعشه به تنش انداخت. دست به زمین زد و از جایش بلند شد. -چی از جونم می خواید؟ برق اتاق روشن شد، از روشنی اتاق چشم هایش اذیت شد و سرش را پایین انداخت. حامد نیشخندی زد خم شد سینی غذا را کنار پای نفس گذاشت. کم و بیش از دلیل زندانی شدن نفس در این اتاق خبر داشت و هر چه می گذاشت دلش را بیشتر صابون میزد که با فرمان آقایش یه دل سیر خوشی کند با این دختر چموش..
نگاهش را با لذت به سر تاپای نفس گرداند و بالاخره لب گشود. -عجله نکن بالاخره می فهمی. لحنش چنان با شیطنت آمیخته بود که نفس با ترس و حیرت سرش را بالا گرفت که ترس مشهود در نگاهش حامد را به خنده انداخت. متوجه منظور حرف و نگاه کثیف حامد شد، ابرو در هم کشید با پایش زیر سینی زد. با صدای تیز سینی چشم هایش را لحظه ای بست و باز کرد حرصی گفت: -میخوام آریا رو ببینم. قدمی جلو برداشت و فریاد زد. -آریا… آریا…

حامد خیز برداشت دستش را جایی میان گلو و فک نفس جا داد و جسم نحیفش را محکم به دیوار کوبید. -خفه شو دختره ی هرجایی آریا خان با تو چه حرفی داره بزنه! نفس کم آورده بود نگاهش در پس ترسی که داشت نفرتی از حامد گرفته بود و تیز به نگاه وحشی حامد انتقالش می داد. حامد جری تر فشار دستش را بیشتر کرد. نفس، نفس کم آورد اما ناله نکرد تا جلوی این مردک ب ی رحم کم نیاورد. صدای بشکن زدنی در اتاق ساکت و سرد پیچید، بدون آنکه دستانش را از دور گردن نفس باز کند سربرگرداند چشمش که به آریا افتاد…

دانلود رمان محکمه از راضیه درویش زاده pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان لیلیم باش مجنون میشوم از آیسا سادات حسینی

دانلود رمان لیلیم باش مجنون میشوم از آیسا سادات حسینی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان لیلیم باش مجنون میشوم از آیسا سادات حسینی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آرسین با زانو نشست رو زمین و یقم و تو دستش گرفت. جرات نگاه کردن به چشمای عصبانیش و نداشتم انقدر عصبانی بود که هر لحظه ممکن بود بزنه بلایی سرم بیاره. گند زده بودم  گندی که هیچ جوابی براش نداشتم چون از قبل برام خط و نشون کشیده بود که وارد این اتاق نشم. با صدایی که از شدت عصبانیت خشدار شده بود غرید:_اینجا چه غلطی می کنی؟ مگه نگفتم حتی به این اتاق نزدیکم نشو ها؟!صداش انقد بلند بود که از ترس چشمام و رو هم گذاشتم. سکوتم و دید همون طور که یقم تو دستش بود تکونم داد._با توام مگه نگفتم به این اتاق نزدیک نشو سرم و بلند کردم و زل زدم تو چشماش…

خلاصه رمان لیلیم باش مجنون میشوم

بعد از تموم شدن اون مهمونیه مسخره برگشتم هتل. با عصبانیت وارد اتاق شدم شیشه عطری که روی میز بود و برداشتم و کوبیدم تو آیینه، آیینه با صدای بدی شکست. از شدت عصبانیت فکم منقبض شده بود دستام میلرزید زیر لب گفتم: میکشمت آرسین میکشمت بالاخره تقاص همه ی کاراتو پس میدی همونطور که حرص میخوردم و زیر لب به آرسین دری وری میگفتم دستی روی دهنم نشست. شروع کردم به داد زدن ولی صدای ازم درنمیومد. منو محکم گرفت طوری که نمیتونستم تکون بخورم سعی کردنم خودم و از دستش نجات بدم ولی خیلی قوی تر از من بود. تقلا کردنم بی فایده بود و لحظه ای

بعد تو عالم بی خبری فرو رفتم. با باز شدن چشمام نگاهم و آروم به اطراف چرخوندم. تو اتاقم تو هتل بودم با صدای کسی که گفت”چشماش و باز کرد” سرم و کمی تکون دادم نگاهم به نظری افتاد که نگران بالا سرم وایستاده بود. از جام بلند شدم. سرم کمی سنگینی می کرد دستم و روی سرم گذاشتم و گفتم: چطور نجاتم دادین؟! نظری سری تکون داد _آیینه اتاق که شکسته میشه یه نفر دمه در صداشو میشنوه میره به مدیر هتل خبر میده درست موقعی که طرف می خواست از اتاق بیارتت بیرون گیر میوفته چشمام رو لحظه ای بستم _نفهمیدین دلیلش از این کار چی بود؟! بردنش کلانتری همه چیز

معلوم میشه فقط دخترم… یهو سکوت کرد سری به نشونه ی چیه تکون دادم و ادامه داد: لیلیان دخترم موندن تو اینجا خطرناکه من حس میکنم کسی با تو دشمنی داره؟ با آوردن اسم دشمنی چشمام گرد شد آخه کسی من و نمیشناسه که بخواد باهام دشمنی داشته باشه محکم گفتم: کسی با من دشمنی نداره. پوزخندی زد: وقتی قرار داد به این مهمی و امضاکردی و سهام بالایی داری مطمئنن دشمنم نداشته باشی کم کم پیدا میکنی. با چشمای گرد شده نگاهش کردم چرا خودم به این موضوع به این مهمی دقت نکرده بودم؟! من قرار دادی امضا کردم که چند میلیارد سود داشت پس این امکان وجود داشت که…

دانلود رمان لیلیم باش مجنون میشوم از آیسا سادات حسینی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان گره های روشن از عالیه جهان بین

دانلود رمان گره های روشن از عالیه جهان بین رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان گره های روشن از عالیه جهان بین با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

حوله را دور سرم پیچیدم و از اتاق خارج شدم. وارد آشپزخانه شدم و از کشویِ یخچال، چند گیلاس برداشتم و به دهان انداختم. میوه‌ی نوبرانه… طعم ملسش را دوست داشتم. هنوز هسته‌هایش را از دهانم بیرون نیاورده بودم که موبایلم به صدا درآمد. هسته‌ها را درونِ سطل زباله تف کردم و به طرف صدا رفتم. با دیدن شماره‌ی خشایار، رد تماس دادم. حوصله‌ی شنیدنِ مزخرفاتش را نداشتم…

خلاصه رمان گره های روشن

چقدر سخت بود که هم به حرف خشایار، هم مهیار گوش کنم. لب باز کردم چون این لب‌ها به هم دوخته نمی‌شدند. سرش هنوز روی دستش بود و رگ‌های برجسته‌ی پشت دستش وادارم می‌کرد سکوت نکنم. حالا که تا این‌جای حرف‌ها را گفته بودیم، پس نباید چیزی ناگفته باقی می‌ماند. تعلل کردم تا همه‌ی اتفاقاتِ تلخِ آن شب را به خاطر بیاورم. – اون شبی که لاله اومد تو اتاق من، مستِ مست بودم، ولی خوب یادمه. با لادن رفته بودیم یه پارتی تو شمال شهر… تمام مدت من لادن رو ندیدم، انگار بین شلوغی گم شده بود.

یکی اومد کنارم، اصلا نمی‌دونم چی شد که دست اون دختر رو رد نکردم. اون‌قدر خوردم که چشام چهارتا می‌دید، بعد یهو سروکله‌ی لادن پیدا شد و برگشتیم خونه، در حالی که من اصلا روی پا بند نبودم. کمکم کرد رو تخت دراز کشیدم، وقتی رفت تازه لاله اومد. قسم می‌خورم یه نقشه بود. هنوزم نمی‌دونم اون دختر کی بود به من مشروب تعارف کرد؟ قصدشون چیزِ دیگه بود مهیار… نبضِ شقیقه‌ها و تغییرِ رنگ‌دانه‌های پوستی‌اش را می‌دیدم و من از حالِ خودم بی‌خبر بودم.

بینی بالا کشیدم و دستم روی گردنم نشست و مهیار ابدا تکان نخورد. -من نامردی نکردم، حتی وقتی لاله گفت همیشه منو می‌خواسته، نه التماسش نه ناله‌هاش برام مهم نبود، نه چون خودم عاشق لادن بودم چون اون نامزدِ تو بود. قسم می‌خورم یه لحظه هم به چشمی غیرِ خواهری نگاش نکردم. این وسط گناه من چیه؟ تو بگو… آهِ جانسوزش وجودم را مثل شمع آب کرد. خودم را وادار کردم که بلند شوم، کنارش روی تخت نشستم. از زرد شدنِ سر انگشتانش متوجه فشاری که به سرش می‌آورد شدم و دستش را گرفتم، این‌ بار پَسَم نزد…

دانلود رمان گره های روشن از عالیه جهان بین رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سیگار نقره ای از فاطمه تابع بردبار

دانلود رمان سیگار نقره ای از فاطمه تابع بردبار pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سیگار نقره ای از فاطمه تابع بردبار با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

شعله‌های آتش انتقام بی‌امان زبان می‌کشند و خون چنان در رگ‌های آدریانای خون‌خواه به جوشش میفتد که دیگر چیزی جلو دارش نیست. دست‌های زیادی پشت پرده نشسته‌اند و سیگارها را نخ به نخ به آتش می‌کشند، زندگی‌ها را می‌سوزانند، چشم‌ها را به اشک می‌نشاند و قلب‌ها به خون می‌نشند. حال، دلدادگی که به میان می‌آید، جنون جان می‌گیرد و خشم رنگ می‌بازد. دست‌ها در هم می‌پیچند و التیامی برای سوختگی‌ها می‌شوند.

خلاصه رمان سیگار نقره ای

حس خنثی بودن رو داری، وقتی تو خودتی و خودت تو این تنهایی شب. بوم نقاشی رو میذاری جلوت و قلمت رو برمیداری، تا شاید خودت بتونی سرنوشتت رو رقم بزنی. قلمت رو آغشته به رنگ سفید میکنی، تا دنیات از سیاهی ها دور باشه. اوّلین نقش سفید رو روی بوم میکشی، یکی از راه میرسه و سطل رنگ سیاه رو برمیداره، رنگ سیاه رو یه ضرب روی بوم میریزه، حالا دیگه رنگ سفید، توی سیاهی محو شد… خنده های از ته دل هم محو شد… رنگ خاکستری رو بر میداره، این دنیا همه چیزش تیره هست…

حتی آدمهاش! رو صفحه ی سفید، چهارتا آدم کشید که همه با لبخندهای تلخ، به هم نگاه می کردن. خب دست خودشون نیست که به دنیا اومدن و تو این دنیای تیره و تار قدم گذاشتن، ولی دست خودشون بود که مثل بقیه، بد بشن یا نه! اونا راه اول رو انتخاب کردن… بد شدن… سازه های زندگی بقیه رو خراب کردن و خودشون با غرور، روی خرابه ها راه رفتن و زندگی جدیدی برای خودشون ساختن. ولی اونا نمیدونن سازه هایی که ساختن خراب میشن! پا روی پا میاندازن و در انتظار باخت بقیه.

پوزخند میزنن و اولین نفر خودشونن که میبازن! باران نم نم می بارید. آدریانای هشت ساله دست در دست پسر عموی دوازده ساله اش، لی لی کنان به طرف خانه می رفتند و هر کدام در دنیای شیرین کودکانه ی خود، غرق بودند. چتر رنگارنگی که به درخواست آدریانا بسته شده بود، د رحالی که از آن قطرات ریز و سرد باران می چکید در دست جک، تکان تکان میخورد. آدریانا که چند روزی بود موضوعی ذهن کودکانه اش را به خود مشغول کرده بود، بی مقدمه لب باز می کند و درحالی که به جک نگاه می کند می گوید…

دانلود رمان سیگار نقره ای از فاطمه تابع بردبار pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان عشق او زیباست از فروزان امانی

دانلود رمان عشق او زیباست از فروزان امانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان عشق او زیباست از فروزان امانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دریا وای خدا… برای بار ششم با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم. از اون ادمایی بودم که باید حداقل ۵ تا ۶ بار آلارم تنظیم کنم تا از خواب بیدار شم. زنگ گوشی را خاموش کردم، خواستم دوباره بخوابم که نگام افتاد به ساعت و جیغم هوا رفت. _ هیییی ساعت ۸ شد دیر رفتم…

خلاصه رمان عشق او زیباست

نگاهی سرد و غمگین به پدر و برادرش انداخت. نفس عمیقی کشید تا به خودش مسلط بشه، به سمت آوش برگشت و گفت _امیدوارم حالا توجیه شده باشید که چرا همش پیش دریام و چرا اون انقدر برام عزیزه! حالا هم اگه اجازه میدید من برم؟ آوش غمگین و شرمنده سرش را پایین انداخت.
امیرحسین پوزخندی زد و بدون خداحافظی از خونه بیرون زد. هردو از حرف های امیرحسین خیلی شکه شده بودند. آرش غمگین وناراحت به سمت اتاقش میره. آوش هم بهت زده و ناباور از حرف هایی که شنیده، روی مبل میشینه و سرش را بین دستاش می گیره.

باورش نمیشد امیرحسین این همه اتفاقات ناگوار را پشت سر گذرونده باشه. پوزخندی به خودش میزنه. نباید هم باورش بشه به قول امیرحسین اون تو هیچ کدوم از مراحل زندگیش کنارش نبوده که بفهمه چه بلایی سر پسرش اومده. هر چی به یاد داشت امیر همش گوشه گیر و تنها بود، اکثر مواقع هم تو اتاقش بود. توی مهمونی ها هر وقت هم بهش میگفتی بیا بیرون و توی جمع باش، بهونه می آورد و نمیومد، حالا می فهمید که چرا زیاد توی جمعشون حضور نداشت، امیر خودش را کلا ازشون جدا می دونست.

چون فکر می کرد کسی اونو به خاطر بچه ی نگین بودن دوست نداره. درسته که امیرحسین بچه ی نگینه ولی باز هم پسرشه، جزوی از وجودشه. به همون اندازه که آرش را دوست داره اون را هم دوست داره. اینم مطمئن بود که بقیه هم امیر حسین را دوست دارند. تمام این سال ها فکر می کرد که نگین برای آرش کم میزاره ولی برای امیرحسین نه، بلاخره اون پسر خودش بود و آرش پسر دلارام، عشق زندگیش. ولی حالا بعد از بیست و سه سال فهمید که اون امیرحسین را اصلا حساب نمی کرده و توجهی بهش نداشته….

دانلود رمان عشق او زیباست از فروزان امانی بدون دستکاری و سانسور

درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
ابر برچسب ها
دانلود رمان های رویا رستمی دانلود رمان های مژگان فخار دانلود رمان های بهاره حسنی دانلود رمان های نیلوفر قائمی فر دانلود رمان های مریم پیروند دانلود رمان های مریم روح پرور دانلود رمان گلورونگ در آتش (جلد دوم) از معصومه کاظمی pdf دانلود رمان های حامی دانلود رمان معصوم زیبا از حامی pdf دانلود رمان های زاده خون) محیا_م دانلود رمان پیوند ابدی (جلد دوم زاده خون) از زاده خون) محیا_م pdf دانلود رمان های مهدیه رز پور دانلود رمان مترسک تهی قلب مهدیه رز از مهدیه رز پور pdf دانلود رمان های معصومه کاظمی دانلود رمان پرو ققنوس از ققنوس زهرا pdf دانلود رمان های عالیه جهان بین دانلود رمان گره های روشن از عالیه جهان بین pdf دانلود رمان های فاطمه تابع بردبار دانلود رمان سیگار نقره ای از فاطمه تابع بردبار pdf دانلود رمان های فروزان امانی دانلود رمان عشق او زیباست از فروزان امانی pdf دانلود رمان های مونا امین سرشت دانلود رمان فرجام آتش از مونا امین سرشت pdf دانلود رمان های عاطفه انصاری دانلود رمان های آتنا و نرگس
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بندر رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.