دانلود رمان دریا پرست از فاطمه زایری

دانلود رمان دریا پرست از فاطمه زایری بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان دریا پرست از فاطمه زایری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌ القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌ پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ ای ناشناس به شهر آباء و اجدادی‌ اش باز می‌گردد تا تهمت‌ ها و افتراهای مردم را از نام قبلی‌ اش پاک کند که درست در بدو ورودش، با خواستگاریِ تک‌پسر حاج‌فتاح زرمهر، مواجه می‌شود. مَردی که در روزهای دور، یکی از داوطلبان بُریدن سرش بود…

خلاصه رمان دریا پرست

و عصایش را که بیشتر شبیه اسباب بازی ای برای رخ کشیدن قدرتش بود از لبه ی میز برداشت و آن را با صلابت روی زمین کوبید و سمت در رفت تا چند قدم دنبالش کردم و بعد در اولین صندلی میز ده نفره نشستم و با دیدن عماد که در رأس میز نشسته بود تلخ شدم فکر نمی کنی بهتر باشه طرف دیگه ی میز بشینی و مقابل من باشی؟ اینکه تو بالاترین قسمت میشینی شبیه تبعیضه در حالی که فکر نمیکنم بین ما فرق از دیدگاه انسانی باشه…

نفهمیدم چقدر متوجه حرفهایم شد. فقط فنجانش را بالا برد و قبل از اینکه جرعه ای بنوشد، نگاهی به لباس های بیرونی که برتنم بود انداخت و پرسید جایی میری؟ باید اجازه بگیرم؟ بعد از شیندن حرف های خاتون گارد محکمی در برابرش داشتم و به هیچ وجه نمیخواستم زیر چتر استبدادش یک گوشه پناه بگیرم و دلم را خوش کنم به یک زندگی عاری از آزادی برای من اینکه خودم باشم حرف اول را در زندگی می زد.

و عماد هم انگار در چشمهایم چیزی خواند که با دم عمیقی
گفت: اجازه نه اما خبر دادن ضروریه. تای ابرویم بالا پرید به تو؟ حالا لب هایش چسبیده بود به لبه ی فنجان اما باز هم برای نوشیدن مکث کرد. وقتى من نیستم به خاتون
به نظر میاد خاتون بیشتر از به خدمتکاره. انگار درست حدس زده بودم که پس از نوشیدن جرعه ای و پایین آوردن فنجانش بی نگاه به صورتم سر تکان داد. نخواست توضیحی دهد و فقط تأیید کرد.

دانلود رمان دریا پرست از فاطمه زایری بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان تشریفات از سرو روحی  

دانلود رمان تشریفات از سرو روحی   pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان تشریفات از سرو روحی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سوفیا شایگان دختری مستقل است که مدیریت رستوران تشریفات که متعلق به پدرش است را بر عهده دارد. با افتتاح رستورانی شیک درست رو به روی رستورانش اتفاقاتی جدید برای زندگی شخصی و حرفه ای او رقم می خورد.

خلاصه رمان تشریفات

باورم نمیشد. ماتم برده بود. خشک شده بودم! از پشت شیشه به سردر رو به رو زل زده بودم. سردری با نوشته ای طلایی روی زمینه ای قرمز و طرح قلیون و فرش و پشتی و بته جقه ! مثل خار بود تو چشمم! پوست لبم رو جویدم. یعنی مزه اش اهمیتی نداشت… ویار پوست لب هم نداشتم! اما دلم می خواست فکم بجنبه! دلم می خواست آرواره هام حرکتی نا متعارفی از خودشون نشون بدن! دلم می خواست عوض ساییدن دندون هام روی هم… پوست لبم رو می جویدم و فکر می کردم…

محکمه ی توی ذهنم حق رو به من می داد! حق ناراحتی… حق دلخوری! حق رنجیدگی! حق برای من بود ! مال من بود … حقم رو خورده بودند! با نهایت سی تا چهل قدم فاصله! حقم رو اون نوشته ی طلایی روی سردر خورده بود! حقم رو این خیابون و این دو نبشی اون دست خیابون خورده بود! دادگاه خیالم حق رو به من می داد و حقیقت… واقعیت… اون دست خیابون! حق رو از من گرفته بود! پوست لبم رو می جویدم و توی خیالم هزار جمله و کلمه نقش می بست و پاک میشد! اما صدایی ازم در نمیومد!

تو دلم فریاد بود و غوغا… اما من لال فقط به رو به روم نگاه می کردم! سر کی داد می زدم ؟! زورم نمی رسید ! که اگر می رسید اینجا نبودم! من فقط زورم به لبم رسیده بود! حتی اگر یه ادمس موزی از باقی پولم تو دهنم میذاشتم بازم به جون پوست لبم میفتادم! دلم می خواست این حرص توی وجودم رو یه جوری… یه جایی خالی می کردم! ماهیچه ی لبم در دسترس ترین عضوی بود که میشد بهش حمله کرد. میشد حرص و سرش خالی کرد! میشد خشم رو باهاش تا حدی سرکوب کرد! پوست لبمو کندم و جویدم و نگاه کردم! به رو به روم…

دانلود رمان تشریفات از سرو روحی   pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان تا تلاقی خطوط موی از ی  زکیه اکبری

دانلود رمان تا تلاقی خطوط موی از ی زکیه اکبری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود pdf رمان تا تلاقی خطوط موازی از زکیه اکبری با لینک مستقیم

موضوع رمان :

دانلود رمان تا تلاقی خطوط موازی از زکیه اکبری با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک
بهار به دلایلی از پلیس فراریه اما سرنوشتش با یکی از اونا رقم میخوره… اپیزود اول: بهار ،هفت سال پیش مرتکب خطایی می شود. خطایی که دو دوست نوجوانی اش هم در آن دخیل هستند. خطایی که جبرانی ندارد. خطایی که یک خط بطلان روی تمام آینده و آرزوهای بهار می کشد. اپیزود دوم: بهار از دوستانش جدا می شود و سعی می کند گذشته را فراموش کند. تا حدودی هم موفق می شود. زندگی خودش را دارد. روزمرگی هایش را .مثل یک “دختر، عادی. اپیزود سوم: ماه همیشه پشت ابر نمیماند! با ورود سرگرد سید امیر احسان حسینی به زندگی بهار همه چیز بهم میریزد… نمیدانم؟!شاید هم برعکس، همه چیز مرتب می شود…

خلاصه رمان تا تلاقی خطوط موازی

به خانه رسیدم و سوال های مادرم که از زود رفتن من به خانه متعجب بود بی جواب گذاشتم، تا شب خوابیدم و وقتی بیدار شدم پدر هم آمده بود. سرسفره پرسید: چرا اخراج شدی بابا؟ ( لقمه در دهانم ماند ) از کجا فهمیدید. مادرت زنگ زده آرایشگاه خب؟ نگفتی ؟ مامان نپرسیدی چرا اخراجم کردن؟ -پدر: جواب منوبده؟ ( جدیدا حس میکردم پدر دوستم ندارد) -با به خانومه دعوام شد. به من بی احترامی کرد موقع کاشت ناخن سوهان به دستش گرفت بی ادبی کرد. خب بابا جان من به شما یاد دادم کسی که شعورش پائینه کتک بزنی؟ من اینجوری تربیتت کردم؟ پدر… دیگه چیزی نشنوم.

تو تا هفده هجده سالگیت گستاخ بودی و من امیدوار بودم با ترک دوستات درست بشی و همینم شد دختری شدی که مثل نسیم آرزوش رو داشتم. خودت حجاب خوب رو انتخاب کردی و مثل خواهر ومادرت شدی اما حالا مدتیه که حس میکنم بازم شر و شور شدی دروغگو شدی چشمات دو دو میزنه اون از جریان خانواده ی سیّد، اینم از امروز. اگه خفه خون میگیرم نشونه ی احمق بودنم نیست فقط حس میکنم خودت اونقدر شخصیت داری که بفهمی چقدر کارات زشته. اول اون دست بلند کرد. (دوباره بغض) به جهنم اگه میزدی می کشتیش پاش وایمیستی؟؟ خانم تأثیری به مادرت گفته تا حد مرگ اونو کتک زدی!

معذ، معذرت میخوام. (بازهم نسیم مشفقانه گفت) : -پدر خواهش میکنم بذار غذاش رو بخوره. -بخوره کاریش ندارم. (اما من دیگر نتوانستم لقمه ای بخورم بلند شدم به اتاقم پناه بردم.) یک هفته ای گذشته بود و روزگارم به خوروخوسب می گذشت. در فکر زدن یک آرایشگاه در محله ی خودمان بودم اینطور فایده نداشت چند سال کار کردم و حالا خیلی راحت اخراج شدم، تلفن زنگ خورد، در حالی که نیم خیز شدم برای جواب، مادرم تلفن را برداشت. بله. -… ( اخم کرد ) به مرحمت شما. -… حرفی نداریم، خیلی ببخشیدا. (…لهجه ی مادرم لبخندی روی لب هایم آورد) -.. نه (سکوت مادرم طولانی شد و شنونده بود!

دانلود رمان تا تلاقی خطوط موی از ی زکیه اکبری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سیگار نقره ای از فاطمه تابع بردبار

دانلود رمان سیگار نقره ای از فاطمه تابع بردبار pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سیگار نقره ای از فاطمه تابع بردبار با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

شعله‌های آتش انتقام بی‌امان زبان می‌کشند و خون چنان در رگ‌های آدریانای خون‌خواه به جوشش میفتد که دیگر چیزی جلو دارش نیست. دست‌های زیادی پشت پرده نشسته‌اند و سیگارها را نخ به نخ به آتش می‌کشند، زندگی‌ها را می‌سوزانند، چشم‌ها را به اشک می‌نشاند و قلب‌ها به خون می‌نشند. حال، دلدادگی که به میان می‌آید، جنون جان می‌گیرد و خشم رنگ می‌بازد. دست‌ها در هم می‌پیچند و التیامی برای سوختگی‌ها می‌شوند.

خلاصه رمان سیگار نقره ای

حس خنثی بودن رو داری، وقتی تو خودتی و خودت تو این تنهایی شب. بوم نقاشی رو میذاری جلوت و قلمت رو برمیداری، تا شاید خودت بتونی سرنوشتت رو رقم بزنی. قلمت رو آغشته به رنگ سفید میکنی، تا دنیات از سیاهی ها دور باشه. اوّلین نقش سفید رو روی بوم میکشی، یکی از راه میرسه و سطل رنگ سیاه رو برمیداره، رنگ سیاه رو یه ضرب روی بوم میریزه، حالا دیگه رنگ سفید، توی سیاهی محو شد… خنده های از ته دل هم محو شد… رنگ خاکستری رو بر میداره، این دنیا همه چیزش تیره هست…

حتی آدمهاش! رو صفحه ی سفید، چهارتا آدم کشید که همه با لبخندهای تلخ، به هم نگاه می کردن. خب دست خودشون نیست که به دنیا اومدن و تو این دنیای تیره و تار قدم گذاشتن، ولی دست خودشون بود که مثل بقیه، بد بشن یا نه! اونا راه اول رو انتخاب کردن… بد شدن… سازه های زندگی بقیه رو خراب کردن و خودشون با غرور، روی خرابه ها راه رفتن و زندگی جدیدی برای خودشون ساختن. ولی اونا نمیدونن سازه هایی که ساختن خراب میشن! پا روی پا میاندازن و در انتظار باخت بقیه.

پوزخند میزنن و اولین نفر خودشونن که میبازن! باران نم نم می بارید. آدریانای هشت ساله دست در دست پسر عموی دوازده ساله اش، لی لی کنان به طرف خانه می رفتند و هر کدام در دنیای شیرین کودکانه ی خود، غرق بودند. چتر رنگارنگی که به درخواست آدریانا بسته شده بود، د رحالی که از آن قطرات ریز و سرد باران می چکید در دست جک، تکان تکان میخورد. آدریانا که چند روزی بود موضوعی ذهن کودکانه اش را به خود مشغول کرده بود، بی مقدمه لب باز می کند و درحالی که به جک نگاه می کند می گوید…

دانلود رمان سیگار نقره ای از فاطمه تابع بردبار pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان گلورونگ در آتش (جلد دوم) از معصومه کاظمی

دانلود رمان گلورونگ در آتش (جلد دوم) از معصومه کاظمی pdf بدون سانسور

دانلود رمان گلورونگ در آتش (جلد دوم) از معصومه کاظمی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

روایتی عاشقانه و پر از هیجان از امپراطور سرزمین عشق که توسط ملکه ی مقبره ی زندگان ربوده می شود تا با تولد وارثی از نسل عشق نفرین چند صد ساله اش شکسته شود…‌

خلاصه رمان گلورونگ در آتش

زمان استراحت رسیده بود و ساکنین مقبره در خواب پر از آرامش به سر می بردند. سابین با گام های آهسته در گوشه ترین قسمت تالار حرکت می کرد. گوشه لباس بلندش را به دست گرفته بود و با فکر فرار از آن مکان جهنمی دور می شد. با نزدیک شدن به ورودی قلعه پشت ستون پناه گرفت و با دیدن نگهبانان تالار به این بی فکریش لعنت فرستاد. ناراحت چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید، با گام آهسته دوباره به اتاقش برگشت و بر روی تحت نشست که با دیدن پنجره ی اتاقش سریعا به سمت او رفت و پرده را کنار زد. هیچ وقت فکرش را هم نمی کرد که روزی با دیدن یک پنجره ی بدون

حفاظ خوشحال شود. دوباره به سمت تختش رفت و شروع به گره زدن ملاقه ها و پرده های دور تخت کرد و ریسمان بلندش را به پایه ی تخت گره زد و ادامه ی آن را از پنجره پایین انداخت. آرام خندید و از پنجره پایین رفت، با حس زمین زیر پایش، هیجان زده ریسمان را رها کرد و بدون نگاه به پشت سرش شروع به دویدن کرد. آنقدر سریع می دوید که چندباری سکندری می خورد ولی هیجان زده از فرارش دوباره بلند می شد و ادامه می داد. در حالی که نفس نفس می زد کنار یک تپه ی شنی ایستاد و خوشحال به اطرافش نگاه کرد که با احساس حرکت یک موجود بر روی پایش ترسیده سرش را پایین انداخت،

روتیل بزرگ و وحشی بر روی پایش حرکت می کرد و سابین و حشت زده نالید: کاری با من نداشته باش… حشره وحشی که منتظر کوچکترین حرکتی از جانب او بود رو به بالا شروع به پیشروی کرد. نیش بزرگش را آماده کرد و سایین ترسیده چشمانش را بست و منتظر درد نیشش شد که دستی روتیل را از او دور کرد. سابین سریع چشمانش را باز کرد و با دیدن آتاناز نفس راحتی کشید و گفت: فکر کردم میمیرم. آتاناز حشره ی وحشی را بر روی زمین انداخت و زیر پایش له کرد و گفت: تا وقتی که من ازت محافظت می کنم هیچ اتفاقی برات نمیفته. سابین که از نجات به موقع اش تحت تاثیر قرار گرفته بود…

دانلود رمان گلورونگ در آتش (جلد دوم) از معصومه کاظمی pdf بدون سانسور

دانلود رمان هم قفس  سان از سان فرجی

دانلود رمان هم قفس سان از سان فرجی pdf بدون سانسور

دانلود رمان هم قفس از ساناز فرجی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

صندوق پست خانه اش با نامه هایی برخورد می کند که برای او جالب است او کم کم عاشق نویسند نامه ها می شود. در هر جا می تواند دنبال نشانی از او می گردد. هیوا درتحقیقاتی که می کند می فهمد نام آن پسر افشین است که عاشق دختری به نامه ستاره بود و این عشق او را تا اوج می رسانده ولی روزی می فهمد که ستاره به او خیانت کرده و از همه زنان متنفر می شود. هیوا که دانشجوی پزشکی بوده روزی با بیماری مواجه می شود که پدر افشین است. هیوا طرح دوستی با خواهر افشین را می ریزد و قصد برقراری ارتباط با افشین را دارد ولی…

خلاصه رمان هم قفس

چند ساعتی همون طوری توی ماشین نشستم و بعدش بی هدف ماشین رو روشن کردم و از این خیابون به اون خیابون رفتم. فکرم خیلی مشغول بود. اتفاقی بود که افتاده بود و من نمی تونستم جلوشو بگیرم. شب بود که با خودم کنار اومدم و این قضیه رو برای خودم حل کردم. به جای خالی مهرداد نگاه کردم، دو تا ساندویچ دست نخورده روی صندلی مونده بود. ناراحت شدم. نباید این جوری بهش می گفتم که تنهام بذاره. خیال می کرد با بودنش می تونه بهم آرامش بده. کارم اصلا درست نبود، رفتم در خونه شون. ساعت نه و نیم بود. زنگ در رو زدم. پدرش اف اف رو برداشت: _سلام، معذرت

می خوام مزاحم شدم مهرداد خونه اس؟ _شما؟ _من افشینم، هم کلاسیش. _تشریف بیارید تو. در باز شد. رفتم تو، لحن صدای آقای بردبار یه جوری بود که انگار می خواست دزد بگیره. حیاط نسبتا بزرگی بود که نمای یه ساختمون قدیمی توش بود، از پله ها رفتم بالا که دیدم آقای بردبار جلوی در ورودی ایستاده. تا به حال پدر مهرداد رو ندیده بودم. سن نسبتا زیادی داشت. خیلی مرموزانه نگاهم می کرد. دعوتم کرد توی اتاق پذیرایی و خودش درست روبروم نشست، رفتارش به نظرم عجیب بود. _شما گفتید هم کلاسی مهرداد هستید؟ _بله، خودش خونه نیست؟ _چرا، خونه اس، نگفته بود امشب مهمون داره!

_من قرار نبود مزاحم بشم، حقیقتش اومدم تا با مهرداد شام بریم بیرون، البته با اجازه شما. _شام، فکر نمی کنید برای شام خیلی دیر باشه؟ لبخند گنگی زدم. اصلا نمی فهمیدم این سوال ها برای چیه! پدر مهرداد طوری حرف می زدکه انگار می خواد مچ منو رو بگیره. خیره شده بود تو چشمام و سوال می کرد. انگار می خواست با نگاهش به راست و دروغ بودن حرف هام پی ببره. منم درست مثل یه برده مسخ شده فقط جوابش رو می دادم. ناخودآگاه مواظب حرف زدنم بودم، می ترسیدم یه چیزی بگم که از کوره در بره. رفتارش نشون می‌ داد که منتظر همچین خبریه! _از سر و وضعت پیداست آدم حسابی هستی…

دانلود رمان هم قفس سان از سان فرجی pdf بدون سانسور

دانلود رمان تژگاه از آرزو نامداری

دانلود رمان تژگاه از آرزو نامداری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تژگاه از آرزو نامداری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری می شود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست، پسر اسکندر تیموری، پسر قاتل مادر آرام…

خلاصه رمان تژگاه

از آنجا مستقیم به کارخانه رفت تا جنس های جدید را ببیند… این همه مشغله برایش لازم بود تا کمتر به آن موضوع نحس فکر کند… آهی کشید و فردا روز ملاقات بود. مثل همین یک سال و شش ماهی که قضیه را کش داده بود، خودش هم کش آمده بود… مغزش، دست ها و پاهایش… و حتی قلبش… پس کی می توانست راحت سر روی بالشتش بگذارد و شبی بدون کابوس را بگذراند… شبی بدون جیغ های مأوا… بدون فریادهای ماهان و ناله های پدرش… گاهی فکر می کرد راجب ” آن ” مرد حق را ناحق کرده…

در واقع تمام تقصیرات را گردن او انداخته و تاوان کثافت کاری های آن زن را از او ” گرفته… اویی که آنقدر هم بی گناه نبود، گناهش بی مادر کردن خودش و خواهر و برادر بی گناهش بود… آن زن لعنتی کدام گوری بود که ببیند ماهانش زیر تیغ است و روز به روز بیشتر آب می شود… آن روز که آن بلای ویرانگر آسمانی بر سر دخترش آمد کجا بود؟ حتی برای خاکسپاری هم تشریف نحسش را نیاورده بود و خوب می دانست اگر با این معراج رو در رو شود نابود می شود… به خاک سیاه می نشیند… باید درمورد ” آن ” مرد بیشتر میفهمید…

ولی قطعا اکنون زمان مناسبش نبود… کارهای مهم تری داشت که باید به آنها رسیدگی می کرد… طبق معمول با وحشت از تخت پرید و عرق ریزان به طرف سرویس رفت… باید فکری به حال شب هایش می کرد… قطعا با این کم خوابی ها از پا در می آمد و دوست نداشت بخاطر کسالت کارهایش عقب بمانند… شلوارکش را کند و به حمام رفت… باید کمی در وان دراز میکشید تا این تنش را کم کند… آب را سرد و گرم کرد و داخل وان رفت.. گرمای آب او را به رخوت برد و چشم های خسته اش روی هم لغزیدند..

دانلود رمان تژگاه از آرزو نامداری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان گلاویژ از شبنم کرمی

دانلود رمان گلاویژ از شبنم کرمی pdf بدون سانسور

دانلود رمان گلاویژ از شبنم کرمی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

محسن برادر گلاویژ برای انتقام برای شکنجه عکس های برهنه اش رو برای نامزد گلاویژ فرستاد… عکس هایی رو نشون عماد داد که هیچ وقت واقعیت نداشت….

خلاصه رمان گلاویژ

صبح با کلی استرس موهای طلاییمو سشوار کشیدم و توی آیینه زل زدم به صورت بدون آرایشم.. چشمای آبی.. پوست سفید.. موهای طلایی بلوند که به لطف مدل عکس شدن بهار بلوندش کرده بودم.. لب های گوشتی و دماغ کوچولو! قیافه امو از مادرم به ارث برده بودم.. بجز رنگ چشمام که آبی بودو ازپدرم به ارث بودم.. لنز مشکی خریده بودم و روزایی که از رنگ چشمم متنفر میشدم لنز می ذاشتم که هیچ اثری از پدرم نداشته باشم… دیوارهای اتاق پر بود از عکس های من.. عکس های هنری که بهار ازم گرفته بود..

قیافه ام خوب بود اما نه اونقدر که بهار ازم توی آرایش و عکس ها ساخته بود!!! کاش این چشم هارو هم از اون نداشتم.. ازش متنفرم.. می دونم ترکیه زندگی می کنه و زن و بچه داره.. چندسال پیش عرفان پسرخاله ی بهار واسم ته توشو در آورد! پوف کلافه ای کشیدم وسعی کردم امروزو بیخیال فکر کردن به گذشته و سرنوشتم بشم. با وسواس خاصی آرایش لایت کردم و سعی کردم شبیه به وقت هایی باشم که بهار می خواد.. ساعت حدودا ۹صبح بود که با پولی که بهار واسم روی میز گذاشته بود اسنپ گرفتم و

به طرف شرکت حرکت کردم! زیر لب دائما ذکر می خوندم و دعا کردم اونقدرا هم که رضا می گفت رئیس شرکت سگ اخلاق نباشه! ساعت نه و نین بود که جلوی شرکت پیاده شدم و با دیدن اسم شرکت نمی دونم چرا دلم به شور افتاد! ” شرکت فنی مهندسی آتیه سازان پایتخت”انگار شرکت بزرگیه .. به کفش هام نگاه کردم.. به شلوارم.. به لباسام.. مالک هیچ کدومشون نبودم!!!! من اینجا چیکار می کنم؟ منو چه به این جاها؟ بالاشهر و کار با حقوق زیاد… من کجا اینجا کجا!!!!! _ گلاویژ؟؟؟ باصدای آشنایی ترسیده به عقب برگشتم…

 

دانلود رمان گلاویژ از شبنم کرمی pdf بدون سانسور

دانلود رمان رقصنده بادها از آیریس جنسن

دانلود رمان رقصنده بادها از آیریس جنسن pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان رقصنده بادها از آیریس جنسن با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نام شخصیت اصلی این داستان فردی به نام آندرس است، این فرد قصد دارد که مجسمه بسیار ارزشمند و خانوادگی که دزدیده شده بود را پس بگیرد. او برای باز پس گیری این مجسمه به کمک یک دزد احتیاج دارد. کسی که توانایی های لازم برای باز پس گیری این مجسمه را داشته باشد، این شخص که آندرس برای دزدی مجسمه انتخاب کرده است، دخترک برده ای است به نام سانکیا که با فقر دست پنجه می زند، آن ها برای گرفتن مجسمه راهی می شوند اما در این راه افراد دیگری هم وجود دارند که به جستجوی مجسمه می گردند و حاضرند برای گرفتن این مجسمه دست به هر جنایتی بزنند. در حین این ماجرا آندرس و دخترک هم ناگهان احساسی به هم پیدا می کنند.

خلاصه رمان رقصنده بادها

انگار صدای مرا نمی شنود. مثل آدم های ناشنوا جسیکا از کنار آورد شد و رفت به طرف پائین راهرو و گفت: داو کر نیست. همه چیز را خوب در اطرافش میفهمد ولی دارد همه را انکار میکند فقط زمانی آسیب پذیر است و هر چیزی را به درونش راه میدهد که خواب باشد. تبریزا گفت: پس بهتر است موقعی که خواب است درمانش کنی. هیپنوتیزم یا یک کاری دیگر قطعاً وقتی بیدار است که کاری از دستت بر نمی ایده جسیکا گفت: «فرصت» بده.

فقط یکماه است که او را به من داده اند. تازه داریم با هم آشنا میشویم اما تریزا حق داشت به ظاهر هیچ پیشرفتی بدست نیآمده بود. بچه از هشت ماه پیش بعد از آن واقعه ای که در واسارو رخ داده بود در زندانی از سکوت حبس. شده بود. مطمئناً می بایست تا به حال تغییری در وضعیت او ایجاد میشد اما وقتی که خوب فکر کرد تردید را کنار گذاشت او فقط از این وضع خسته شده بود یک بچه ای که به مدت هشت ماه در اثر عارضه روانی خود را از دست داده است، چیزی نیست که قابل مقایسه با بچه های دیگر باشد که او معالجه کرده بود.

اما قبول این واقعیت سخت بود که مریض او بچه ای هفت ساله است که باید در این شن بدود و بازی کند و از زندگی اش بطور کامل استفاده کند: به عقیده من باید قدم اول را جهت بازگشت خودش بردارد من نمیخواهم او را مجبور کنم. تریزا گفت دکتر شمائید اما اگر یک پرستار دست پائین هم بتواند کمی راهنمایی کند فکر نمیکنم اشکالی داشته باشد. جسیکا لبخندی زد و گفت: دست پائین این دیگر از کجا آمده؟ تو از سال اول رزیدنتی داری مرا راهنمایی میکنی…

دانلود رمان رقصنده بادها از آیریس جنسن pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان لبخند سرد (جلد اول)  بهن از بهن گرگانی

دانلود رمان لبخند سرد (جلد اول) بهن از بهن گرگانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان لبخند سرد (جلد اول) از بهناز گرگانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

راجبه دختری به نام دلربا که برای فرار از استبداد خانوادش، از خونه فرار می کنه… با یه خواهر و برادر به نام شهریار و شهناز آشنا می شه… کم کم دلربا عاشق شهریار می شه اما شهریار خودش یه نفر و دوست داره… تا این که روز عروسی شهریار یه اتفاقاتی می افته که ماجرا رو زیر و رو می کنه…

خلاصه رمان لبخند سرد

از خواب پریدم… تمام تنم خیس از عرق بود… دلم می خواست فریاد بزنم و تمام درد هایی که روی دلم سنگینی می کرد رو بیرون بریزم… ولی به کی؟ به بابام که کارش شده فقط تحقیر کردن من اونم جلوی جمع! یا مامانم؟ که میگه اینجوری حرف نزن اینجوری نپوش مردم چی میگن… خسته تر از همیشه بودم… تو زندگیم به نقطه ای رسیدم که دیگه چیزی نمی تونه خوشحالم کنه… خیلی گرمم بود به سمت پنجره ی اتاقم رفتم و پنجره رو به آرومی باز کردم… دونه های برف خیلی زیبا و آهسته روی زمین می نشستند…
آدما مثله دونه های برفن میان و چند صباحی روی زمین می شینند و سپس از این دنیای غریب محو میشن… قبال چقدر برف رو دوست داشتم… اما الان از چیز هایی که روزی عاشقشون بودم متنفرم… زیر لب شروع کردم به خوندن: _یه سایه رو سر من نمی ذاره بخوابم شبا به جای رویا تو فکر انتقامم! باد سردی وزید که موهام رو به رقص در آورد… آروم گفتم: _دلربا تنها تو نیستی خیلیا این شرایط رو حتی بدتر از تو دارن اما قوی ان تو هم باید قوی باشی و یاد بگیری برای چیز هایی که می خوای بجنگی.

جاری شدن اشک های گرمم روی گونه های سردم لذت بخش بود… این اشک ها همیشه مرهمی بودن برای دل شکستم… پنجره رو بستم و به سمت تختم رفتم با امید این که شاید الان بتونم بدون کابوس بخوابم… صبح با کرختی و بی حالی از رختخوابم بلند شدم. بعد از یه دوش مختصر یه دست مانتو و شلوار ساده ی مشکی و مقنعه مشکی کولمو برداشتم و هر چی کتاب تست دستم اومد ریختم توش و به سمت آشپزخونه راهی شدم… طبق معمول نه سماوری قل قل می کرد و نه بوی نون تازه ای می اومد..

دانلود رمان لبخند سرد (جلد اول) بهن از بهن گرگانی pdf رایگان بدون سانسور

درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
ابر برچسب ها
دانلود رمان های نیلوفر قائمی فر دانلود رمان های مریم پیروند دانلود رمان های بهاره حسنی دانلود رمان های مژگان فخار دانلود رمان های مریم روح پرور دانلود رمان های رویا رستمی دانلود رمان سرنوشت عاشقی از آتنا و نرگس pdf دانلود رمان های ققنوس زهرا دانلود رمان پرو ققنوس از ققنوس زهرا pdf دانلود رمان های معصومه کاظمی دانلود رمان گلورونگ در آتش (جلد دوم) از معصومه کاظمی pdf دانلود رمان های حامی دانلود رمان معصوم زیبا از حامی pdf دانلود رمان پیوند ابدی (جلد دوم زاده خون) از زاده خون) محیا_م pdf دانلود رمان های راضیه درویش زاده دانلود رمان های آتنا و نرگس دانلود رمان محکمه از راضیه درویش زاده pdf دانلود رمان های آیسا سادات حسینی دانلود رمان لیلیم باش مجنون میشوم از آیسا سادات حسینی pdf دانلود رمان های عالیه جهان بین دانلود رمان گره های روشن از عالیه جهان بین pdf دانلود رمان های فاطمه تابع بردبار دانلود رمان سیگار نقره ای از فاطمه تابع بردبار pdf دانلود رمان های زاده خون) محیا_م دانلود رمان های فروزان امانی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بندر رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.