دانلود رمان لحظه ساز عاشقی از نغمه کیانی راد با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
با نوازش نسیم، پلک هایم را به نرمی می گشایم، نگاهم در لابلای ابرهای خاکستری سرگردان می شود و در خلوت دلگیر آن غوطه ور می ماند. در فراسوی ابرها مرز خیال درهم می شکند و واقعیتی تلخ، جان می گیرد. هاله ای از سکوت سرد وجودم را می پوشاند. ناگاه ترنم نرم قطرات باران بر وجود تشنه ام می بارد و من، حریصانه و با ولع آن را به روح خسته ام پیشکش می کنم تا سیراب شود…
خلاصه رمان لحظه ساز عاشقی
آرمیتا چشم از خواب نیمروزی گشود. از روی تخت بلند شد و پرده را کنار زد تا هوای تازه را که با باران بهاری همراه بود به اتاقش دعوت کند. دقیق تر به آن چه که از پشت پنجره می دید نگریست. پدرش با شهیاد مشغول صحبت بود پاکت سفید رنگی در دست پدر توجه آرمیتا را به خود جلب کرد. آقای راکفلر دست شهیاد را فشرد و از او خداحافظی کرد آرمیتا با عجله از اتاق خارج شد. پدر وارد سالن شد و پاکت را به طرف آرمیتا گرفت. _ فکر نکنم بتونی حدس بزنی، بیا خودت بخونش!
آرمیتا پاکت را گشود و کارت زیبایی را از داخل آن خارج کرد پدر ادامه داد: _ دعوت شدیم به جشن ورود آقا و خانم فرزام، تو که می یای، مگه نه؟ آرمیتا نگاهی به کارت انداخت و بی تفاوت آن را روی میز گذاشت هیچ دلش نمی خواست در آن جشن شرکت کند. پدر کنارش نشست و دست دخترکش را به دست گرفت و گفت: _اگه تو نخوای مجبور نیستیم بریم. مطمئن باش. آرمیتا نگاه اشک آلودش را به پدر دوخت. به نظرش شکسته تر شده بود. دوش آب سرد، انرژی تازه ای به او بخشید.
آرایشگر نگاهی موشکافانه به او انداخت و گفت: _ من چطور این تابلو رو نقاشی کنم تا به زیبایی طبیعیش لطمه ای نخوره؟ آرمیتا رویش را به طرف لباسی که پدرش به تازگی از فرانسه آورده بود برگرداند زیبایی چشم گیری داشت. آرایشگر گفت: _ لباست بسیار زیباست درست مثل خودت! آرمیتا روی راحتی جابه جا شد و نشان داد که آماده است ولی در دلش غوغائی برپا بود. آرایش مو و صورتش در کمتر از یک ساعت به پایان رسید، چشم های آرایشگر از رضایت می درخشید. _ خب، تموم شد. بهتره لباستو بپوشی که دیر به جشن نرسین…