دانلود رمان لحظه ای عشق از فاطمه ماهرانی

دانلود رمان لحظه ای عشق از فاطمه ماهرانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان لحظه ای عشق از فاطمه ماهرانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آرزو دختر هجده ساله و نابغه‌ای که زندگیش با روال عادی طی می‌شه تا این که پدرش اون رو مجبور به ازدواج اجباری کرده و آرزو درست روز عقد تصادف کرده و …

خلاصه رمان لحظه ای عشق

ستاره در را بست، تلفنش را از جیبش در آورد. _میشه سریع تر بگی باید برم پیش شایان. _حتما عزیزم. تلفن را مقابل ترانه روی میز گذاشت و گفت: این یک صدای ضبط شده است، فقط بهش گوش بده، در حد پنج دقیقه. بعد هر سوالی داشتی من در خدمتم. دکمه ی پخش را زد. صدای پویان در سرش طنین انداخت. لرزش نامحسوسی کل وجودش را فرا گرفت کم کم اشک روی گونه هایش جاری شد. این صدای شایان عزیزش بود! دستش مشت شده بود و از شدت استرش لبش را گاز می گرفت.صدای ضبط شده که تمام شد تلفنش را برداشت و گفت:

سوالی نداری عزیزم؟ -این ها چی بود، شایان من چی میگه، آرزو کیه؟ چی تو این گذشته لعنتی وجود داره که من نباید بفهمم. _یکی یکی سوال کن تا جواب بدم. _تو چی از گذشته ام میدونی؟ با صدای بلندی ادامه داد. -بگو لعنتی، از این عذاب خلاصم کن. شایان هیچ وقت به من دروغ نمیگه بگو همه اش یه شوخیه. ستاره مستانه خندید. _هیچ چیز شوخی نیست شوهر عزیزت شایان مهربونت رذل تر از چیزی که فکر کنی یک شیاد متقلب. اون از تو و وجودت سو استفاده کرده. هیچ وقت هویت ترانه امینی وجود نداشت. تو آرزو فرخ نژادی

دختر محمد فرخ نژاد نابغه‌ی هجده ساله اهل اصفهان که به اجبار قرار بوده ازدواج کنه کسی که روز عقد قرار کرد و دقیق همون روز باماشین شایان رادمهر تصادف میکنه همه ی گذشته رو از یاد میبره. آرزویی، آرزو. _خفه شو تو دروغ میگی. من آرزو نیستم من ترانه ام همسر شایان. با کسی غیر از شایان قرار ازدواج نگذاشتم، اولین و آخرین من شایانه. _احمق تر از تو جایی ندیدم. فکر کردی شایان دلش برات سوخته اون بهت دروغ گفته تو رو گول زده. اصلا تا حالا ازش در مورد گذشته پرسیدی، عکس العملش چی بوده؟ چشمات رو باز کن، یکم فکر کن …

دانلود رمان لحظه ای عشق از فاطمه ماهرانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان آکچین از عاطفه. م

دانلود رمان آکچین از عاطفه. م pdf بدون سانسور

دانلود رمان آکچین از عاطفه. م با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

برکــه دختر زیبا و شیطونی که برای کمک به شرکت پدرش که در استانه ورشکستگیه صیغه بزرگتری رقیب پدرش “میلاد ” مردی متعصب و غیرتی میشه و شرط می بنده میتونه اونو عاشق خودش کنه اما با کاری که میلاد می کنه…

خلاصه رمان آکچین

شروع به بالا رفتن می‌کند و من حیرت‌زده فقط نگاهش می‌کنم. _ بیا بالا نترس… _خفه‌شو نمی‌ترسم… فقط می‌گم این طناب پاره نشه… _ تا بالا نیای که نمی‌فهمیم طاقت توی سنگین وزنو داره یا نه… اولین قدم را که رویش می‌گذارم قیژ عجیبی می‌کند و تکان شدیدی می‌خورم… از این هیجان کوچک به شور آمده‌ام… بالا و بالاتر می‌روم. آن‌قدر که پویان نزدیکم است و دست زیر بازویم می‌اندازد بالا می‌کشدم… نفس می‌کشم به اطراف نگاه می‌کنم از این‌جا همه چیز زیباتر و نفس گیرتر است.

پس‌گردنی به پویان می‌زنم. _ چرا زودتر من‌و این‌جا نیاوردی… _ چون این‌جا مال منه. مشت محکم‌تری به کمرش می‌زنم. _ گنده‌تر از دهنت زر نزن… مال خودم و مال تو داره؟ نکنه این‌جا مکان تو و ساراجونته… از اون پشت مشت‌ها میاری کسی هم متوجه نمی‌شه نه؟! گردن عقب می‌کشد. _ بابا چی می‌گی خودت که می‌دونی سارا از این پاها به من نمی‌ده! رو برمی‌گرداند. _ برو خودتی… به اتاق کوچک چوبی با دقت نگاه می‌کنم با هر قدمم صدای جیر‌جیر از زیر کفش‌هایم می‌آید._خوشم اومد…

چه مجهز هم هست… یک فرش قدیمی چند دست لحاف و تشک… پنجرهٔ کوچکی که پرده‌های گل‌گلی دارد… این‌جا مثل یک خانهٔ کوچک است. _ چند سال پیش من و پوریا و نوه‌‌های عمو درستش کردیم… عید به عید یا تو دورهمی‌ها همهٔ پسرا این‌جا جمع می‌شیم. خونه کوچیک بود و ما هیچ جا نداشتیم که باهم چهار کلوم حرف بزنیم… می‌نشینم به تپهٔ رختخواب‌ها تکیه می‌دهم و پا را دراز می‌کنم، پویان هم چفت من می‌نشیند هر دو به بیرون زل می‌زنیم. _ پویان… مکث می‌کند تا جوابم را بدهد…

دانلود رمان آکچین از عاطفه. م pdf بدون سانسور

دانلود رمان آجر کج از شادی منعم

دانلود رمان آجر کج از شادی منعم pdf بدون سانسور

دانلود رمان آجر کج از شادی منعم با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان دختری به نام یاسمن که خبرنگار و فعال حقوق زنان است. بر اثر یک اتفاق با پزشک جوانی به نام امیرحسین حریری آشنا و عاشق او می شود. بدون اینکه شناخت کاملی از گذشته امیرحسین پیدا کند با او ازدواج می کند و مشکلات سر باز می کند…

خلاصه رمان آجر کج

باز هم یک روز تکراری دیگر شروع شده است و من باید راهی پیدا کنم تا تمام روز سرم به کاری گرم باشد و بلکه این گونه کمتر به شخم زدن گذشته بپردازم و کمتر زجر بکشم. این روزها غزاله هم بدتر از من مدام در فکر است و کمتر صدایش در می آید. چه بهتر، من وقتی که باید فکر می کردم، تصمیم گرفته بودم و ضعم شده است این و حالا صبح تا شب کاری جز فکر کردن و بردن خودم تا مرز دیوانگی ندارم اما غزاله، شاید اگر فکرهایش را بموقع بکند، دیگر در آینده، مثل من از اینجا مانده و از آنجا رانده نشود.

بیچاره مه رو که افتاده است میان دو تا دیوانه. خیلی دوست دارم بگویم نگران نباش و این همه از زندگی ات به خاطر من نزن اما نمی شود. خودم هم می دانم هنوز این قدر خوب نشده ام که نگرانم نباشند. نگاهی به سمت مه رو می اندازم که دستانش تند و تند روی کاغذ حرکت می کند و چیزی می نویسد. کنارش می نشینم: -چه کار می کنی؟ بی حواس می گوید: -باید این مقاله رو تا امشب تموم کنم که پس فردا چاپش کنیم. یک آن حس می کنم تمام سلول های تنم وا می رود و سطل آب یخی روی تنم خالی می شود.

چند وقت است هیچ خبری از مجله ندارم؟به کجا رسیده ام که در این دو هفته حتی یک بار هم به فکر ماهنامه و چگونه اداره شدنش نیفتاده ام؟ مه رو تکانم می دهد: -چته؟ -اصلا یاد مجله نبودم! -عیبی نداره. طبیعیه خب تو ااین وضعیت. نمی خواد نگران باشی. -همه چی رو به راهه؟ -آره نگران نباش. بچه ها همه مشغول کارن. منم می گم کارا رو برام ایمیل می کنن و از همین جا کنترل می کنم. باید اعتراف کنم البرز هم خیلی تو این هفته کارها رو راه انداخته. -برای چاپ، امضای من لازم بود، چه جوری…

دانلود رمان آجر کج از شادی منعم pdf بدون سانسور

دانلود رمان به زلالی برکه  سعیده بر از سعیده بر

دانلود رمان به زلالی برکه سعیده بر از سعیده بر pdf بدون سانسور

دانلود رمان به زلالی برکه از سعیده براز با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

عشق یه دختر نویسنده به پسری که اعتیاد به مواد مخدر داره و هم دانشگاهی قدیمیشه، این عشق تا کجا دووم میاره و آیا میثم قدر این فداکاری رو میدونه؟

خلاصه رمان به زلالی برکه

میثم با پیراهن قهوه ای رنگی که پوشیده بود، حسابی خوش تیپ شده بود. جعبه شیرینی را به دستم داد و گفت: چه جالب !!! با هم ست کردیم اونم بدون اطلاع قبلی. اوهوم، بابت شیرینی ممنون. هرچه در توانم بود، داستان ساختم که وانمود کنم این قدر حیاط خانه مان دلنشین است که اکثر مهمانی ها را این جا روی تخت بر گزار می کنیم. پرستار را به عنوان دایی ام معرفی کردم و کلی خدا را شکر کردم که بابت تک فرزند بودن مادرم با میثم صحبت نکرده بودم.

پرستار با میثم رو بوسی کرد و چون صورتش مقابل صورتم بود، متوجه شدم در حال بوییدن میثم است و بر استرسم اضافه شد. عزیز آمد و با فاصله از میثم نشست و احوال پرسی کرد. خوش بختانه میثم اولین بار بود که عزیز را می دید و نمیدانست که عزیز خیلی بیش تر از یک احوال پرسی ساده با مهمانش گرم می گیرد و چون به اعتیادش مشکوک است این گونه سرد برخورد می کند. در حال چیدن سفره ی شام روی تخت بودیم که میثم برای کمک کردن از جا یش بلند شد تا به آشپزخانه بیاید. حسابی هول کرده بودم .

نه… نه شما زحمت نکش، خودم از عهدش بر میام. میدونم میتونی ، ولی میدونی چند بار باید بری و بیایی تا سفره رو بچینی؟ بزار کمکت کنم تا زود تر سفره آماده بشه. چشمم به عزیز افتاد که انگشت اشاره اش را به نشانه تهدید برایم تکان می داد. حسابی دست پاچه شده بودم اما پرستار که اسمش صابر بود برای کمک به من از جایش بلند شد و من توانستم میثم را از کمک کردن منصرف کنم و عزیز هم دیگر برایم با چشم و ابرو خط و نشان نکشید.

دانلود رمان به زلالی برکه سعیده بر از سعیده بر pdf بدون سانسور

دانلود رمان پولتو به رخم نکش از کیانا بهمن زاد

دانلود رمان پولتو به رخم نکش از کیانا بهمن زاد رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان پولتو به رخم نکش از کیانا بهمن زاد با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان زندگی دختریه به اسم ترانه که مشکلات زیادی توی زندگیش داره و هرچه قدر خودشو به درو دیوار میکوبه تا شرایطو تغییر بده نمیشه تا اینکه برادرش کلی بدهی بالا میاره و ترانه مجبور میشه که برخلاف میلش کارایی بکنه که اصلا ازش خوشش نمیاد در این بین سر راهش یه پسر مغرور و خودخواه قرار میگیره که دست تقدیر این دوتارو همش روبه روی هم قرار میده تا اینکه یه روز اتفاقی می افته که هیچکس منتظرش نیست اما…

خلاصه رمان پولتو به رخم نکش

دستمو محکم روی بازوش فشار دادمو اشکامو با عصبانیت پس زدم وقتی دیدم چه طوری داره نفس نفس میزنه و خون ازش میره وحشت کرده بودم به خاطره همین با دست آزادم محکم چندتا کوبیدم به صورتش. _نباید بخوابی لعنتی… چشماتو وا کن. می دونستم جایه سیلی هام روی گونش میمونه وقتی حالش خوب شد انتقام این سیلی هارو ازم می گرفت اما چی کار کنم تنها راه چاره ای بود که داشتم. از شدت درد ناله دیگه ای کرد که باعث شد هر لحظه بیشتر از قبل از ترس بدنم بلرزه.

_آروم باش بیتا…نگران نباش. بیتا به سختی نفس می کشید بازوشو محکم تر فشار دادم تا خون کمتری ازش بره با چشمای اشکیم به اطراف نگاه کردم حتی پرنده هم پر نمیزد چه برسه به آدم. خب چیه؟ نکنه انتظار داری الان اینجا ترافیک باشه؟ احمق ساعت سه نصفه شبه. گوشه خیابون روی زمین نشسته بودم بیتارو گوشه دیوار گذاشته بودمو بازوش محکم توی دستام بود. سعی می کردم بیدار نگهش دارم اما احساس می کردم کم کم سیلی هامم کارساز نیست.

از شدت دویدنای زیادی که کرده بودیم هنوز داشتم نفس نفس میزدم اما بیتارو نمیدونم از درد نفس نفس میزد یا از فراری که کرده بود. موبایل لعنتیمو جا گذاشته بودم حتی کیفمم جا مونده بود پولای نازنینمو بگو ای خدا آخه این چه مصیبتی بود که سرمون اومد؟حالا من جواب خونواده اینو چی بدم؟ بیتا محکم چنگ زد به بازوم به سختی دستمو دورش انداختمو با هر عذابی که بود از روی زمین بلندش کردم عینه خرس بود نگاه چه قدر سنگینه آخه مگه داریم آدم به این لاغری اینقدر سنگین
باشه…

دانلود رمان پولتو به رخم نکش از کیانا بهمن زاد رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان حباب خیال از پریسا حصیری

دانلود رمان حباب خیال از پریسا حصیری pdf بدون سانسور

دانلود رمان حباب خیال از پریسا حصیری با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دلارام دختر کم سن و سال بلند پروازی که کنار خانواده ش احساس خفگی می کند و وقتی مجبور با ازدواج با انتخاب پدرش می شود به طور قاچاقی به کمک دخترعمویش از ایران به آمریکا فرار می کند و سال ها از خانواده خبر نمی گیرد تا بااینکه با دیدن پسرعمویش به دروغ می گوید در آمریکا ازدواج کرده است و گفتن به خانواده اش سودی ندارد و این ازدواج صوری را با دوست آمریکایی‌ش بنام دیوید برگزار می کند غافل از اینکه دیوید واقعا عاشق اوست و ‌….

خلاصه رمان حباب خیال

با رسیدن به سر کوچه نفس نفس می زند و دهانش را برای بلعیدن اکسیژن باز و بسته می کند. از خودش بدش آمد! مثل ترسوها فرار کرده بود، آن هم از یک پسر لاغر مردنی! برای خود شانه ای بالا می اندازد و جواب خودش را می دهد:”این دلیلی نمی شه که آزار رسوندن به یه دختر رو بلد نباشه”! بند کوله اش را بین انگشتانش می گیرد و با نفس عمیقی جلوی در خانه می ایستد. زنگ سفید و کوچک خانه را می فشارد و با باز شدن در توسط دلشاد خواهر کوچکش زانو می زند.

عاشق همین ته تغاری می بود که او را بند این خانه ی کلنگی و کوچک کرده بود. موهای بلند و خرمایی رنگش را می بوسد: -مامان کجاست؟ دلشاد انگشت در دهان می گذارد و متعجب به موهای کوتاه کرده ی خواهرش چشم می دوزد. دلارام با نگاه خیره ی دلشاد دست روی پیشانیش می گذارد و با فهمیدن بیرون آمدن موهایش سریع آن ها را به داخل مقنعه هل می دهد. سلام مادر اومدی؟ با شنیدن صدای مادرش رنگ از رخساره اش رخت می بندد: -آ…آره.

مادرش سر تا پایش را کنکاش می کند و می پرسد: “اتفاقی افتاده؟”- سرش را به طرفین تکان می دهد و با تپش قلبی که گریبان گیرش شده بود از سه پله ی منتهی به در ورودی خانه بالا می رود. در اتاقش را محکم باز می کند و پشت در چنبره می زند. دستش را بر روی قلبش می گذارد و با آرامش سعی در منظم کردن ریتم نفس هایش می کند. چه قدر بی عرضه بود که حتی اجازه ی کوتاه کردن موهایش را نداشت و حالا باید در این اتاق با قلبش سر و کله بزند. چه قدر زندگی وحشتناکی داشت!

دانلود رمان حباب خیال از پریسا حصیری pdf بدون سانسور

دانلود رمان لواشکم  پرین از پرین عباسی

دانلود رمان لواشکم پرین از پرین عباسی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان لواشکم از پریناز عباسی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من رومیسا دختری که سال‌ ها در حال سر و کله زدن با بیماری ناراحتی قلبی هستم. دختری که مادرش هیچ مهری نسبت به او ندارد چون معتقد است من عامل مرگ خواهر کوچکتر خود بوده‌ام، اما من در آن زمان که خواهرم غرق شد تنها نه سالم بود اما در کنار این بی‌ محبتی‌ها پدری دارم که عاشقانه دوستم دارد و عاشقانه می‌پرستمش و همان پدر مرا به سمت زندگی‌ ای پر‌ هیجان‌ تر سوق می‌ دهد. هنگامی که از من می‌خواهد که عمل پیوند قلب انجام دهم که این کار ترسناکیست، اگر بمیرم چه؟ یا اگر شرایط سخت‌تر از قبل شود؟

خلاصه رمان لواشکم

چه خبر از سفرتون؟ خوش گذشت؟ لنا با بغض گفت: نه بابا فداتشم. چه خوشی؟ تا اومدم حرفی بزنم، باران جیغ زد: بچه ها مهرزاد و زهرا رو ببینید! چشم چرخوندیم که با دیدن مهرزاد و زهرا، چشمهامون گرد شد. همزمان با حرف باران با لنا به عقب برگشتیم و با دیدن مهرزاد و زهرا مات موندیم. بعد از چند دقیقه سه نفری زدیم زیر خنده و باران خواست به سمتشون بره که لنا دستش رو کشید و گفت: آهای! کجا؟

میخوام برم بهشون بگم تموم کنن. بچه اینجا هست. بعد هم به من اشاره کرد. متعجب نگاهش کردم و گفتم: من بچهم؟ باران خندید و گفت: نه، آخه هم من و هم لنا جفتمون این صحنه رو تجربه کردیم و تو تجربه نکردی خب، بچه ای دیگه. چپ چپ نگاهش کردم که گفت: پس من رفتم. لنا عصبی گفت: باران نرو زشته، وارد حریم خصوصیشون نشو. خوبه خوبه، اینجا یه محل عمومیه حریم خصوصی کجا بود؟ به بحثشون خندیدم و گوشیم رو توی دستم گرفتم و به زهرا زنگ زدم.

زهرا بعد از چند دقیقه جواب داد که گفتم: کجایید دختر؟ سلام عزیزم، من و مهرزاد بام کرجیم. ماهم رسیدیم، الان میایم پیش شما. اوکی فداتبشم. گوشی رو که قطع کردم باران با اخم گفت: چرا همچین کردی؟ میخواستم برم و توی همون حالت سورپرایزشون کنم. بسه باران انقدر کرم نریز، بیاین بریم که منتظرن. باران با اخم من و لنا رو تا بالا همراهی کرد. وقتی به کنارشون رسیدیم.

دانلود رمان لواشکم پرین از پرین عباسی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان ابهام از مژگان فخار

دانلود رمان ابهام از مژگان فخار بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان ابهام از مژگان فخار با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ابهام، داستان زندگی دختری به ظاهر شاد است. دختری که سعی می کند باهمه مهربان باشد و انتظار دارد همه جواب مهربانی او را با خوبی بدهند. اما آدم ها متفاوتند، رفتارشان، گفتارشان و طرز فکرشان یکی نیست. مستانه داستان ما، برای اولین بار عشق به قلبش رسوخ می کند ولی بعدها سعی در فراموشی عشق دارد. اما عشق به راحتی از ذهن بیرون نمی رود. اما درست در لحظه ای که فکر می کند که نتیجه هایش برای فراموشی نتیجه داده، اتفاقی میفته که…

خلاصه رمان ابهام

صبح، صدف رو به مدرسه میرسونم و برمیگردم خونه در هفته فقط دوروز کلاس داشتم و امروز رو تعطیل بودم. میفتم به جون خونه و تمام جاها رو یه جارو برقی میکشه دلم برای معصومه میسوزه، هم کار کارخونه، هم کارا و آشپزی اون عمارت، هم نگه داری صدف  کلی اذیت میشد بیچاره. آخرین تیکه فرش هال رو جارو برقی میکشم و سیم رو از پریز میکشم بیرون. یه لیوان آب سرد از یخچال برای خودم میریزم و روی یکی از صندلی‌های مبل هفت نفره توی هال، که تقریبا رنگ و روش رفته بود میشینم،یادش بخیر این مبل جهیزیه معصومه بود، اون روز که جهیزیشو آورده بود طبقه بالای خونمون،

مامان چقدر خوشحال بود، چقدر خوشحال بود که تنها پسرش داره ازدواج میکنه، تمام همسایه ها رو خبر کرده بود تا جهیزیه عروسشو ببینن. چه زود گذشت، انگار دیروز بود. تو همین فکرا بودم که تلفن زنگ میخوره. _بله؟ _سلام مستانه یه زحمت دارم برات. _جانم معصومه با شنیدن حرف های معصومه نگاه خستم رو به جاروبرقی میندازم کاش خودمو خسته نمی کردم، اه. _باشه. _همه چی هست هرچی خواستی درست کن. _الان کسی اونجاست؟ _نه نمیدونم شاید باشه. _واه، باشه. تیشرتمو با یه تونیک و شلوار پارچه ای عوض میکنم و شالم رو روی سرم میندازم و گوشی رو توی جیب تونیکم

میذارم و میرم سمت عمارت شاهانه و سفید رنگ… آخرین پله رم بالا میرم و در رو آروم باز میکنم. سرمو میبرم تو. تلویزیون که خاموشه لامپ ها هم خاموشه.‌ خب خداروشکر. میرم تو و در رو میبندم. حالا که تنها بودم می تونستم یه نگاه درست حسابی به اینجا بندازم. تلویزیون و کاناپه کرم رنگ و چرم، کنارش. سمت دیگه یه دست مبل سلطنتی کرم رنگ و چند تا مجسمه بزرگ. میز ناهار خوری بزرگی که با مبلاست بود. کلی تابلو فرش که روی دیوارا نصب بود. یدست مبل زرشکی رنگ که گوشه دیگه بود و میرم سمت در آشپزخونه و به کنارش چشم میدوزم. وارد آشپزخونه میشم و با لبخند خیره میشم به…

دانلود رمان ابهام از مژگان فخار بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان پارادوکس چشمانش از آلما شایسته

دانلود رمان پارادوکس چشمانش از آلما شایسته رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان پارادوکس چشمانش از آلما شایسته با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

جانا دختری که سالها پیش طی یک حادثه پدر و مادرش را از دست می‌دهد و زمانی که می‌فهمد پدر و مادرش به دست پرویز فولادوند به قتل رسیده اند تصمیم می‌گیرد برای انتقام به عمارت فولادوند ها برود و کاری کند که پسر پرویز فولادوند یعنی مسیحا فولادوند عاشقش شود تا بتواند از این قضیه سو استفاده کند و انتقامش را به نحو احسن بگیرد،غافل از اینکه مسیحا یک مرد عادی نیست،او درگیر یک بیماری روانی است و با وجود گذشته ی نامعلوم و شخصیت مرموز اش جانا پشیمان شده می خواهد به هر نحوی از آن عمارت شوم فرار کند ولیکن موانعی سد راه اش می شود..!

رمان پارادوکس چشمانش
تای ابرویش را بالا انداخت و همینطور که ته ریش را نوازش میکرد نزدیک لب هایش لب زد: برعکس من؟! _زمانی که منو ول کردی و رفتی با نوید زیادی وایب این دختره رو میدادی! _وایب خرابارو؟! با اخم گفت: نه! _تو گفتی دختره مثل خرابا چسبید به یه نفر دیگه و تلاشی برای درمان پسره نکرد درست مثل من،نه؟! حرصی گفت: نه تو به لیلی نزدیکی و نه من به رایل! دست اش را نوازش وار روی بازوی سفت و عضلانی اش کشید و بی توجه به اینکه حالا هر دو در مکانی عمومی با فاصله ای کم از هم ایستاده بودند و جانا مدام مسیحا را نوازش میکرد گفت: تفاوتمون چیه؟!
آب دهان اش را قورت داد و پیشانی اش را به پیشانی جانا تکیه داد و همینطور که با انگشت شست لب هایش را لمس میکرد گفت: من مثل رایل بی عرضه نیستم و با تمام حال بدم بلد ام چطور خودم رو کنترل کنم تا دست روت بلند نکنم و وقتی خطایی ازم سر بزنه قبولش میکنم و چه بسا برای اصلاحش تلاش کنم مثل الان، و تو، تو حتی اگر توی رابطمون خطایی کردی هربار پشیمون شدی و برگشتی، خودخواه نبودی و همیشه حق رو کام ًلا به خودت نمیدادی و الان اینجایی چون میخوای کنار ام باشی ،چون امید داری به درمان ام، و به علاوه تو هیچوقت به طور جدی نخواستی من رو از تیدا جدا کنی، درست برعکس لیلی! چهره در هم کشید و گفت: نمیخرمش! و بعد انگار که تازه متوجه وضعیتشان شده باشد مسیحا را به عقب هول داد و گفت: ما داریم چیکار میکنیم؟!
شانه بالا انداخت و گفت: گفتم که،باید برگردیم خونه، الان نه تو به خودت مسلطی و نه من به خود ام! سرش را بالا انداخت و گفت: هنوز کتاب نخریدم، مثل اینکه تو بیشتر از من از کتاب ها سر در میاری،پس تو واسم انتخاب کن! دست اش را کشید و همینطور که به سمت قفسه ی کتاب های روانشناسی میبرد گفت: رمان مزخرفه، جز اینکه وقت آدمو میگیره به درد دیگه ای نمیخوره،روانشناسی بخر! _هوم،ولی تو خودت اون رمانه رو خونده بودی. _آره،به پیشنهاد یه روانشناس بی مغز، میگفت خوندنش کمک میکنه برای درمان ام تلاش کنم تا عاقبت ام مثل رایل نشه! تای ابرویش را بالا انداخت و گفت: خب؟!الان اگه بخوای بهم یه کتاب روانشناسی معرفی کنی اون چیه؟! بی حوصله به کتاب ها نگاه کرد و با خوردن چشم اش به جلد کتابی که روی اش نوشته بود “Hold me tight مرا محکم در آغوش بگیر” با کنجکاوی کتاب را مقابل صورت اش گرفت و

خلاصه رمان پارادوکس چشمانش

تای ابرویش را بالا انداخت و همینطور که ته ریش را نوازش میکرد نزدیک لب هایش لب زد: برعکس من؟! _زمانی که منو ول کردی و رفتی با نوید زیادی وایب این دختره رو میدادی! _وایب خرابارو؟! با اخم گفت: نه! _تو گفتی دختره مثل خرابا چسبید به یه نفر دیگه و تلاشی برای درمان پسره نکرد درست مثل من،نه؟! حرصی گفت: نه تو به لیلی نزدیکی و نه من به رایل! دست اش را نوازش وار روی بازوی سفت و عضلانی اش کشید و بی توجه به اینکه حالا هر دو در مکانی عمومی با فاصله ای کم از هم ایستاده بودند و جانا مدام مسیحا را نوازش میکرد گفت: تفاوتمون چیه؟!

آب دهان اش را قورت داد و پیشانی اش را به پیشانی جانا تکیه داد و همینطور که با انگشت شست لب هایش را لمس میکرد گفت: من مثل رایل بی عرضه نیستم و با تمام حال بدم بلد ام چطور خودم رو کنترل کنم تا دست روت بلند نکنم و وقتی خطایی ازم سر بزنه قبولش میکنم و چه بسا برای اصلاحش تلاش کنم مثل الان، و تو، تو حتی اگر توی رابطمون خطایی کردی هربار پشیمون شدی و برگشتی، خودخواه نبودی و همیشه حق رو کام ًلا به خودت نمیدادی و الان اینجایی چون میخوای کنار ام باشی ،چون امید داری به درمان ام، و به علاوه تو هیچوقت به طور جدی نخواستی من رو از تیدا جدا کنی، درست برعکس لیلی! چهره در هم کشید و گفت: نمیخرمش! و بعد انگار که تازه متوجه وضعیتشان شده باشد مسیحا را به عقب هول داد و گفت: ما داریم چیکار میکنیم؟!

شانه بالا انداخت و گفت: گفتم که،باید برگردیم خونه، الان نه تو به خودت مسلطی و نه من به خود ام! سرش را بالا انداخت و گفت: هنوز کتاب نخریدم، مثل اینکه تو بیشتر از من از کتاب ها سر در میاری،پس تو واسم انتخاب کن! دست اش را کشید و همینطور که به سمت قفسه ی کتاب های روانشناسی میبرد گفت: رمان مزخرفه، جز اینکه وقت آدمو میگیره به درد دیگه ای نمیخوره،روانشناسی بخر! _هوم،ولی تو خودت اون رمانه رو خونده بودی. _آره،به پیشنهاد یه روانشناس بی مغز، میگفت خوندنش کمک میکنه برای درمان ام تلاش کنم تا عاقبت ام مثل رایل نشه! تای ابرویش را بالا انداخت و گفت: خب؟!الان اگه بخوای بهم یه کتاب روانشناسی معرفی کنی اون چیه؟! بی حوصله به کتاب ها نگاه کرد و با خوردن چشم اش به جلد کتابی که روی اش نوشته بود “Hold me tight مرا محکم در آغوش بگیر” با کنجکاوی کتاب را مقابل صورت اش گرفت و خلاصه وار ورق زد و بعد آن را مقابل جانا گرفت و گفت این خوبه،همینو بخر!

دانلود رمان پارادوکس چشمانش از آلما شایسته رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان فصل دیوونگی از آذین بانو

دانلود رمان فصل دیوونگی از آذین بانو بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان فصل دیوونگی از آذین بانو با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

در مورد دختریه که بعد از طلاقش مجبور به ازدواج با برادر شوهرش می شه….

خلاصه رمان فصل دیوونگی

باران بی وقفه می بارید و من بی وقفه اشک می ریختم. ماشین ها با سرعت رد می شدند و سوارم نمی کردند. اگر حاج حسین آن حرف ها را نمی زد بر می گشتم و از ضرغامی منشی حاج حسین میخواستم برام آژانس خبر کنه. اما حاضر بودم زیر بارون خیس بشم اما با حاج حسین رو برو نه. با صدای بوق ماشینی از فکر حاج حسین بیرون آمدم. برای لحظه ای از دیدن آزارای مشکی صدرا جا خوردم. شیشه ی سمت شاگرد رو پایین داد و مثل همیشه با احترام گفت ” بفرمایید میرسونمتون ” – مرسی آقا صدرا شما بفرمایید. خم شد و در را باز کرد و گفت: بفرمایید خواهش می کنم. به سفارش پدر اومدم.

تعللم رو که دید با حرص گفت “خیس شدی. اینجا هم بیابونه، ماشین گیرت نمیاد. فکر کن من راننده آژانسم. بی حرف سوار شدم. آب از سر و صورتم می چکید. شیشه رو بالا داد و درجه بخاری ماشین رو بیشتر کرد. با شرمندگی گفتم ” ماشین خیس میشه “. انحنای گوشه ی لبش رو دیدم. دستش رو مقابل دریچه ی بخاری ماشین گرفت و در حالی که به طرفم فیکسش می کرد گفت: بهونه بهتر از خیس شدن ماشین پیدا کن آرد که نیست خیس بشه خمیر بشه، پارچه ست. خشک میشه. چشم هام رو بستم و سرم رو به صندلی تکیه دادم. از پخش ماشین آهنگ جان جوانی ابی پخش میشد. آهنگی که

اولین بار در سفر شمال فرهاد گذاشته بود. – بابا بهم گفت چه گفته که حالت بد شده. سکوت کردم حرفی نداشتم برا گفتن ” سکوتم رو که دید مصرانه گفت ” – چیزی نمیگی؟ -چیزی ندارم که بگم. گفتم به پدرتون ” من با آدم خائن زیر یک سقف زندگی نمی کنم. برادر شما برا من گذشته است. من دیگه به گذشته بر نمی گردم… – برادرم به من دخلی نداره. پدرم گفته بعد از پیشنهاد فرهاد راجع به من حرف زده. وقاحت تا چه حد؟ با تحکم گفتم هم به پدرتون گفتم هم به شما میگم. فعلا تصمیم ندارم از تجرد خارج بشم. نفس های عمیقش نشان از حرص خوردنش می داد. دکمه ی بالای پیرهنش رو باز کرد و گفت….

دانلود رمان فصل دیوونگی از آذین بانو بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بندر رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.