دانلود رمان تمام شهر خوابیدن از شقایق لامعی

دانلود رمان تمام شهر خوابیدن از شقایق لامعی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان تمام شهر خوابیدن از شقایق لامعی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پرتو، درمانگر بیست و چهارساله ای که در مرکز توانبخشی ذهنی کودکان کار می‌کند، پس از مراجعه ی کسری بهراد، پدری جوان همراه با پسر چهارساله اش که به اوتیسم مبتلا است، درگیر شخصیت عجیب و پرخاشگر او می‌شود. از نظر پرتو، کسری کتابی است قطور که به هیچ کدام از زبان های دنیا نوشته نشده، اما او قصد فهمیدنش را دارد. درگیر شدن با زندگی کسری با همه ی فراز و نشیب ها و مجهولاتش برای دخترک جذاب است تا جایی که او را به دوست داشتنی عجیب و غریب وا می دارد…!

خلاصه رمان تمام شهر خوابیدن

سه شنبه صبح، در کمال ناباوری، اولین مراجعم آراد بهراد بود! عجیب تر از اون این بود که درست راس ساعت، بغل پدرش پشت در ایستاده بود. به نازی نگاه کردم، شونه بالا انداخت! جلو رفتم . متوجهم شد و اجازه داد که داخل اتاق شم. سلام نکرد! بعد از من وارد اتاق شد و گفت: -الان منظمم؟ متوجه منظورش نشدم، نگاه سردرگمم رو که دید، گفت: -صبح روز های فرد، همین موقع! تازه پی به منظورش بردم. اما خودم رو به اون راه زدم و گفتم: -این ساعت هم درمانگر آقا داریم. رو لب هاش لبخند کمرنگی نقش بست! چشم هاش رو ریز کرد و گفت: -من تصمیم می گیرم کی بچه ام رو ببینه.

ماتم برد! ادامه داد: -هر وقت بخوام تغییر می دم. درمانگر رو ، کلینیک رو ، در مان رو! هرچیزی که بشه رو! دلم می خواست بگم” بهتره خودتون رو تغییر بدین” اما سکوت انتخاب بهتری بود! به آراد نگاه کردم که آروم بود. داشت با قالب های رنگ انگشتی بازی می کرد. نگاهم رو به پدرش منتقل کردم و گفتم: -باید باهاتون صحبت کنم! باید حالا که تصمیم به اومدن و منظم شدن گرفته بود، حرف های لازم رو بهش می زدم. با لحن نچسبی گفت: -بله! سعی کردم نادیده بگیرم لحنش رو. گفتم: -تو منزل باهاش کار می شه؟ چند ثانیه نگاهم کرد و بعد گفت: نه.نمی تونستم سوال هام رو از این آدم بپرسم.

یه جور عجیبی وادارم می کرد به لال شدن. بعد از سکوتی طولانی از سرناچاری گفتم: -تو منزل چی کار می کنین؟ -زندگی می کنیم! لحنش جوری بود که داشت مسخره ام می کرد! سعی کردم به خودم مسلط باشم. من منظورم این بود که چطور با آراد رفتار می شه و در واقع چطور از پسش بر می آد. اما این آدم انگار قصد دیگه ای داشت. پرسیدم: -کسی جز شما دو نفر تو منزل هست؟ لب هاش رو جمع کرد و گفت: -قائدتا که ما دو نفریم. اما اگه مایلید در مورد لحظه های خصوصی خودم بدونید براتون شرح بدم که کیا می رن و می آن. خدای من… چرا این شکلی بود این موجود؟ با عصبانیتی که…

دانلود رمان تمام شهر خوابیدن از شقایق لامعی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان به رنگ یاقوت از پریا

دانلود رمان به رنگ یاقوت از پریا pdf بدون سانسور

دانلود رمان به رنگ یاقوت از پریا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درباره دختری که یک مرد خیلی خشن و پولدار که رئیسش هم هست عاشقش می شه و برای به دست اوردن روشا هر کاری می کنه ولی نمی دونه که بعد از به دست اوردنش روشا از شهاب متنفر میشه بعد از یک سال روشا حافظشو از دست می ده و این فرصت خوبی واسه‌ی شهاب تا دل روشا رو بدست بیاره. رمان فلش بک هست…

خلاصه رمان به رنگ یاقوت

پریناز قلموی چتری شکلم رو برداشتم و دوباره به رنگ سبز آغشتش کردم. وقتی حسابی قلموم رو توی رنگ غسل دادم روی بوم شروع کردم به ضربه زدن. صدای موسیقی توی گوشم پخش می شد و من فقط محو درخت سبز رنگی بودم که با هر ضربه بهش بال و پر می دادم. با حس فشار دستی روی شونم، بالا پریدم و همزمان با چرخیدنم هندزفری توی گوشم رو بیرون آوردم. با دیدن صورت خندون بابا نفس عمیقی کشیدم و لبخند زدم وای بابا تویی؟ خب ترسیدم چرا یهویی میای؟ لبخندش عمیق تر شد و دندون های سفید و ردیفش رو با فخر به نمایش گذاشت.

بابا با لباس بیرون و کراواتی که دور یقش آویزون بود دست به کمر کنارم ایستاد و گفت: _یهویی ؟ یه ساعته پشت در اتاقت دارم صدات میزنم. سیم هندزفریم رو تکون داد و گفت: _ماشالله این و که میذاری تو گوشت از دنیا عقب میوفتی. آتلیه نرفتی چرا؟ _حوصله بیرون رفتن از خونه رو نداشتم.برای اینکه بیشتر از این پیگیر نشه بوم نقاشیم رو نشون دادم و گفتم : _قشنگ نشده؟ یه ذره رو دریاچشم کار کنم تمومه. بابا چهارپایه ی کناریم روکشید و روش نشست. با دقت یه نگاه به بوم کرد و یه نگاه به چشم های من. قشنگه، طرحش کو؟ لبخند پهنی زدم و گفتم:

تو ذهنمه… شاید مسخره باشه. تو خواب دیدمش. یه دریاچه ی کوچیک و بکر. با کلی درخت سایشون توی آب افتاده و با هر نسیم تکون می خوره. بی دلیل مثل تموم این یک سال نگاهش نگران شد و آروم گفت: _پریناز بابا… اگر چیزی یادت اومد که بهم میگی خوشحال بشم… آره بابا؟ نفس عمیق کشیدم و نگاهم رو به دریاچه ی نصفه کارم دوختم. _آره بابا… ولی هر سری این لحنت دیوونم می کنه.اگه چیزی هست خودت بگو. کلافه روی صورتش دست کشید و از جاش بلند شد _راستی دیروز احسان زنگ زد گفت تلفناشو جواب نمیدی. چه دشمنی داری با این بدبخت اخه؟

دانلود رمان به رنگ یاقوت از پریا pdf بدون سانسور

دانلود رمان دلبستگی (جلد دوم مجموعه برادران استیل) از هلن هارت

دانلود رمان دلبستگی (جلد دوم مجموعه برادران استیل) از هلن هارت pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دلبستگی (جلد دوم مجموعه برادران استیل) از هلن هارت با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بعد که نامزد سابق جید اون رو توی محراب ترک میکنه جید برای آرامش بیشترش به کلرادو مزرعه دوستش نقل مکان میکنه و با برادر بزرگتر مارجوری که خیلی کم حرف و مرموزه آشنا میشه تالون استیل از همون اول اشتیاقی زیاد و رابطه ای آتشین با جید داشت ولی نمی دونست که این اشتیاق تبدیل به دلبستگی شده تالون عاشق جید شده و نمیدونه که چطور بهش بگه، اون میخواد به خاطر جید تلاش کنه تا با گذشته ی خیلی وحشتناکش روبرو شه…

خلاصه رمان دلبستگی

صبح روز بعد به محض اینکه وارد دفتر شدم لری منو به دفتر خودش فرا خواند اون مثل همیشه پشت میزش نشسته بود. یک قسمت از موهاش بلوند ولی بقیه جاهاش تاس و کچل بود و مثل همیشه هم کت آبی رنگی پوشیده بود که از روی شونه هاش خیلی تنگ به نظر می رسید من از اون فاصله گرفتم. اون پرسید: امروز حالت خوبه جید؟ چشمات یه خورده ای قرمز هستند. گلوم رو صاف کردم از اونجایی که تا نیمه شب لعنتی رو گریه کردم الان چشمام مثل جهنم به نظر می رسید. “حالم خوبه امروز صبح به حمله آلرژی داشتم ولی آنتی هیستامین استفاده کردم. پس به زودی حالم بهتر میشه”

“آنتی هیستامین؟” “نگران نباش داروهه از نوع غیر خواب آلودگی هست.” خدای من یک مورد پرونده و وظیفه جدید برات دارم که ازت میخوام روی اون کار کنی. و یه تحقیق جامع هم در مورد عوارض سنگین احتیاج دارم. وظیفه جدید؟ به نظر خودم که خیلی خوبه. به نظرم هر چی که ذهنم رو از مشکلاتی که داره منو از پا میندازه دور کنه، واسم خوبه. “خوشحال میشم که کمک کنم. به چی نیاز داری؟” “من بهت نیاز دارم که هر اطلاعاتی رو که میتونی از خانواده استیل واسم پیدا و کشف کنی” سریع روی صندلیم تکون شدیدی خوردم و نزدیک بود بیفتم ولی با زور خودم رو گرفتم. هه باید ازش خیلی

ممنون باشم که مثلا ذهنم رو از مشکلاتم دور کرد. “خانواده استیل؟ منظورت مارجوری و برادراش هست؟ ” لری سرشو تکون داد و جرعه ای از قهوه اش رو نوشید “آره” “ممکنه بپرسم که این پرونده برای چیه؟” “ممکنه که بپرسی ولی من نمیتونم جوابی بهت بدم. این پرونده سری و محرمانه هست.” محرمانه، در واقع، من به خوبی می دونستم که اخلاق لری انعطاف پذیر و قابل تزلزل هست. اون بنا به دلایلی اطلاعاتی در مورد استیل ها می خواست و شرط میبندم که این هیچ ارتباطی با هیچ پرونده فعلی نداره. اون از زمانی که من برای اولین بار کار خودم رو توی دفتر وکالت شروع کردم بهم خاطر نشون کرد که…

دانلود رمان دلبستگی (جلد دوم مجموعه برادران استیل) از هلن هارت pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دختر کوچه درختی از شیدا شیفته

دانلود رمان دختر کوچه درختی از شیدا شیفته pdf بدون سانسور

دانلود رمان دختر کوچه درختی از شیدا شیفته با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

طلعت خانوم دنبال یه عروس مناسب برای پسر بزرگشه تا بعد از سی و چند سال مجبور به ازدواجش کنه و کی بهتر از حنای شرو شیطون که هم خوشگله هم کم سنو سال تازه به خاطر شرایط خانواده اش مطمئنا مشکلی با چند همسری شوهرش نخواهد داشت.

خلاصه رمان دختر کوچه درختی

عصر من تازه از سر عکاسی رسیده بودم و در حال تعویض لباس بودم که با فریادهای بابا که داشت وسط حیاط مامان را صدا میزد یخ بستم. سریع پیراهن بلندم را تنم کردم در را باز کردم و توی حیاط دویدم بابا تازه ازراه رسیده بود حتی ساکی هم در دستش نبود. انگار با هول و ولا یک راست از تهران به شیراز رانده بود. بی بی زودتر از همه به مقابلش رسیده بود و سعی در مهارش داشت اما مامان و ریحانه دم در اتاق هایشان مثل من حیران ایستاده بودند. بابا با دیدن مامان به سمتش یورش برد و مامان جیغ زد و به دیوار چسبید. -حالا کارت به

جایی رسیده که بدون من دخترامو شوهر میدی!؟ منو قاخ حساب میکنی؟ بی بی از پشت هر دو دستش را گرفته بود و سعی داشت نگذارد تا دستش به مامان برسد اما هیکل ریز و قلمبه بی بی کجا و زور بازوی بابا کجا… انگار آقا جان خانه نبود من جلوتر از ریحانه به خود جنبیدم و به کمک بی بی شتافتم. بابا داد زد: با توام مگه من مردم که دخترمو بی خبر شوهر میدی. مامان ترسیده بود اما متقابلا داد زد: آره مردی…. تو برو برای توله های تهرونیت پدری کن.. برو به جوجه کشیت برس نمیخواد برای منو دخترام آقا بالا سر بازی دربیاری. بابا با

تمام زور دستش را کشید و محکم توی دهان مامان کوبید. من جیغ زدم و ریحانه پا برهنه به سمتمام دوید. بی بی خودش را فحش می داد: خدا لعنتم کنه… خدا لعنتم کنه کاش زبونم لال میشد. مامان دستش را جلوی صورتش گرفت و داد زد کثافت،  آشغال… ببین کی برات دادخواست طلاق میفرستم ببین کی به روز سیاه می نشونمت… بابا جواب داد: غلط کردی کی باز در گوشت ور ور کرده تو کی اینهمه زرنگ شدی که برا من واق واق میکنی… مامان براق شد: اون موقع که تو توله دومتو می کاشتی… فکر کردی من خرم؟ فقط منتظر بودم دخترامو سر سامون بدم …

دانلود رمان دختر کوچه درختی از شیدا شیفته pdf بدون سانسور

دانلود رمان بادیگارد اجباری از فائزه بهشتی راد

دانلود رمان بادیگارد اجباری از فائزه بهشتی راد رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان بادیگارد اجباری از فائزه بهشتی راد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رمان من درمورد یه آقای پلیس مغرور و یه خانم نویسنده شیطونه که این آقای پلیس ما بنا به دلایلی مجبور میشه بادیگارد این خانم نویسنده بشه و این خانم نویسنده ناخواسته این آقای پلیس و مجبور به کارایی میکنه که واسه آقای پلیس تصورشم وحشتناکه…

خلاصه رمان بادیگارد اجباری

بهار چند دقیقه نگام کرد وقتی دید که من هیچ کاری نمی کنم، رفت تو آشپزخونه منم پشت سرش رفتم، یه ماهیتابه برداشت و گذاشت رو گازو توش رو پر روغن کرد و گاز و روشن کرد، متعجب نگاش کردم که رفت و بعد از یه دقیقه نگاه کردن از تو یخچال دوتا تخم مرغ درآورد، روغن حسابی داغ شده بود، دست شو با فاصله ی زیاد از ماهیتابه گرفت و یکی از تخم مرغارو شکست که باعث شد کلی روغن از ماهیتابه بریزه بیرون، به ثانیه نکشید که جیغ کشید متعجب نگاش کردم، آخ روغن ریخته بود رو دستش و دستش سوخته بود، دست شو گرفتم و بردم یه

پنج دقیقه زیر آب سرد نگه داشتم تا تاول نزنه و بعد نشوندمش رو صندلی که سریع پاشد رفت دست شو زیر آب گرفت، دوباره آوردم نشوندمش رو صندلی و گفتم: – یه دقیقه سرجات وایسا! و رفتم جعبه کمک های اولیه رو آوردم و رو صندلی کناریش نشستم و دست شو گرفتم و نگاش کردم خیلی بد سوخته بود طوری که اگه به پوستش یکم فشار میاوردی پوستش کنده میشد، از تو جعبه کمک های اولیه پماد سوختگی رو درآوردم و روش کمی مالیدم که دست شو عقب کشید و گفت: بهار – درد داره نکن! اخم کردم و دست شو با دست چپم محکم

گرفتم و با دست دیگه م بقیه پمادو رو دستش مالیدم و بعدم دست شو باندپیچی کردم سرمو آوردم بالا که بگم تموم شد ولی با دیدن صورت سرخش از شدت گریه ساکت شدم، داشت گریه می کرد یعنی اینقدر دردش اومده؟ به من چه دردش بیاد! یه بویی میومد بو سوختگی بود سریع از جام بلند شدم و رفتم سمت گاز تخم مرغ جزغاله شده بود گازو خاموش کردم! این بچه گشنشه خودمم گشنمه، رفتم از فریزر یه بسته فیله سوخاری نیم آماده درآوردم واسه خودمو بهار چندتا فیله سرخ کردم و بعدم میزو چیدم و فیله سوخاری هارو گذاشتم رومیز و نوشابه مشکی رو هم…

دانلود رمان بادیگارد اجباری از فائزه بهشتی راد رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نبض زندگی از فهیمه نعیم آبادی

دانلود رمان نبض زندگی از فهیمه نعیم آبادی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نبض زندگی از فهیمه نعیم آبادی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دیبا برای ادامه تحصیل به خارج از کشور میره و اونجا با کیوان پسر ایرانی مقیم لندن آشنا میشه. کیوان با اینکه که پسر سرد و بی تفاوتیه، شیفته نجابت و معصومیت دیبا میشه. مدتی طول میکشه تا با خصوصیتهای اخلاقی متفاوتی که با هم داشتن شدیدا به هم علاقمند میشن… اما بر اثر اتفاق ناخواسته ای از هم جدا میشن و دیبا به ایران برمیگرده. بعد از مدت ۹ سال دوباره در برابر هم قرار میگیرن در حالی که هر دو متاهل هستن… عشق طوفانی و مثال زدنیشون دوباره زنده میشه و…

خلاصه رمان نبض زندگی

کیوان برای آماده شدن فرصت زیادی نداشتم، هم خیلی خسته بودم، هم خیلی بی حوصله، حال ماریا اصلا خوب نبود و روز به روز وخیم تر میشد. توی طول روز خودم اونقدر سرگرم و خسته ی کار می کردم که کمتر فکر و خیال کنم، هر روز مسافت طولانی بین شرکت و بیمارستان رو طی می کردم تا به دیدن ماریا برم. به اصرار افسانه و اینکه امشب مهمانی داره که برای هممون ی سوپرایزه قبول کردم به مهمونی شبونش برم شاید هم واقعا کمی احتیاج به سرگرمی و تفریح داشتم.

البته اینا حرف ها و نظراتی بود که افسانه به خوردم داده بود. بنیتا دختر کوچولوی شیرین و دوست داشتنیم رو بغل گرفتم و عطر تنش رو بوییدم، آخ که این روزا چقدر داشتنش برام آرامش بخش بود، بعد از بوسیدن گونش به ایزابل سپردمش و با یاداوری اینکه امشب دیر بر می گردم از خونه بیرون زدم. توی این فصل سال هوای لندن رو به سردی می رفت، ولی من قصد کرده بودم بدون ماشین برم، کمی راه برم و از تراموا استفاده کنم، زیاد هم فرصت نداشتم.

ولی مهم نبود ی کم دیرتر اتفاقی نمیفتاد. یقه ی پالتوم رو دادم بالا و به نور چراغ برق های ردیف کنار خیابون نگاه کردم، هوای سرد بیرون هاله ای از مه رو دور چراغ ها به وجود آورده بود. خیابون پر بود از آدم هایی که در رفت و آمد بودن. ناخودآگاه دوباره فکرم کشیده شد طرف ماریا، حدودا چهار ساله که داره با این بیماری لعنتی دست و پنجه نرم میکنه ولی متاسفانه تلاش پزشک ها و جراحی و شیمی درمانی خیلی نتیجه بخش نبود. خیلی دوسش داشتم نمی تونستم به نبودش فکر کنم….

دانلود رمان نبض زندگی از فهیمه نعیم آبادی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان همقسم از شهلا خودی زاده

دانلود رمان همقسم از شهلا خودی زاده رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان همقسم از شهلا خودی زاده با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه… سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار عموش به ازدواج با اون همه چی رنگ عوض می کنه و عطا …

خلاصه رمان همقسم

سینی چای توی دستام بود و منتظر اشاره مهربان بودم که صدام بزنه. فضای داخل سالن تاریک بود و صدای گریه بلند تنها صدایی که به گوش می رسید صدای خانم زمانی ،خانم جلسه ای محله مون بود. -خدایا به حق دستای بریده ابلفضلت این جمع رو حاجت روا کن. آرنج هستی تو پهلوم نشست: -زود بگو آمین.. گوشه ی لبم کش اومد و چشمای درشت یاسین مقابل چشمام جون گرفت . همین چند ثانیه پیش تو حیاط جلوم در اومده بود و به محض دیدنم نگاهش رو به زمین دوخته بود. با پررویی لب زدم: -الهی آمین …

هستی ریز خندید: همین فردا میان خواستگاری. همزمان چراغا روشن شد و نشد جوابش رو بدم. مهربان صدا زد:-دخترا پذیرایی… و اون وقت بود که من و هستی وارد مجلس خانم ها شدیم… بوی عرق تن و گلاب در هم پیچیده بود… حسابی شلوغ بود و همه تنگ هم گوش تا گوش از این سر اتاق تا اون سر نشسته بودند… هنوزم صدای فین فین بعضی خانم ها بلند بود که داشتن گریه می کردن… به قول هستی بعضیا بار حاجتاشون خیلی زیاد بود و بعضی ها هم مثل من و خودش یه حاجت بیشتر نداشتیم…

هستی پچ زد: -از همین سر شروع کن… منم مطیعانه گوش کردم و سینی پر از استکان های چای رو مقابل مهمونای آقا گرفتم… خب همیشه عزیزم می گفت این مجلسا مال ما نیست و صاحبشون آقا امام حسینه… هستی هم دنبال من بود و هرکی چای برمیداشت کاسه چینی و بزرگ قند رو مقابلش می گرفت… هر بار که سینی ها خالی می شد با چابکی می رفتم دم در اتاق و سینی پر بعدی رو می گرفتم و برمی گشتم… وقتی جلوی محبوبه خانم خم شدم با دیدنم لبخندی زد: -حاجت روا شی دختر… و من در دلم الهی آمین غلیظ تری گفتم…

دانلود رمان همقسم از شهلا خودی زاده رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان لبخند سرد (جلد اول)  بهن از بهن گرگانی

دانلود رمان لبخند سرد (جلد اول) بهن از بهن گرگانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان لبخند سرد (جلد اول) از بهناز گرگانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

راجبه دختری به نام دلربا که برای فرار از استبداد خانوادش، از خونه فرار می کنه… با یه خواهر و برادر به نام شهریار و شهناز آشنا می شه… کم کم دلربا عاشق شهریار می شه اما شهریار خودش یه نفر و دوست داره… تا این که روز عروسی شهریار یه اتفاقاتی می افته که ماجرا رو زیر و رو می کنه…

خلاصه رمان لبخند سرد

از خواب پریدم… تمام تنم خیس از عرق بود… دلم می خواست فریاد بزنم و تمام درد هایی که روی دلم سنگینی می کرد رو بیرون بریزم… ولی به کی؟ به بابام که کارش شده فقط تحقیر کردن من اونم جلوی جمع! یا مامانم؟ که میگه اینجوری حرف نزن اینجوری نپوش مردم چی میگن… خسته تر از همیشه بودم… تو زندگیم به نقطه ای رسیدم که دیگه چیزی نمی تونه خوشحالم کنه… خیلی گرمم بود به سمت پنجره ی اتاقم رفتم و پنجره رو به آرومی باز کردم… دونه های برف خیلی زیبا و آهسته روی زمین می نشستند…
آدما مثله دونه های برفن میان و چند صباحی روی زمین می شینند و سپس از این دنیای غریب محو میشن… قبال چقدر برف رو دوست داشتم… اما الان از چیز هایی که روزی عاشقشون بودم متنفرم… زیر لب شروع کردم به خوندن: _یه سایه رو سر من نمی ذاره بخوابم شبا به جای رویا تو فکر انتقامم! باد سردی وزید که موهام رو به رقص در آورد… آروم گفتم: _دلربا تنها تو نیستی خیلیا این شرایط رو حتی بدتر از تو دارن اما قوی ان تو هم باید قوی باشی و یاد بگیری برای چیز هایی که می خوای بجنگی.

جاری شدن اشک های گرمم روی گونه های سردم لذت بخش بود… این اشک ها همیشه مرهمی بودن برای دل شکستم… پنجره رو بستم و به سمت تختم رفتم با امید این که شاید الان بتونم بدون کابوس بخوابم… صبح با کرختی و بی حالی از رختخوابم بلند شدم. بعد از یه دوش مختصر یه دست مانتو و شلوار ساده ی مشکی و مقنعه مشکی کولمو برداشتم و هر چی کتاب تست دستم اومد ریختم توش و به سمت آشپزخونه راهی شدم… طبق معمول نه سماوری قل قل می کرد و نه بوی نون تازه ای می اومد..

دانلود رمان لبخند سرد (جلد اول) بهن از بهن گرگانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دره رویاهای سرگردان از مائده فلاح

دانلود رمان دره رویاهای سرگردان از مائده فلاح pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دره رویاهای سرگردان از مائده فلاح با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

الناز با سپهر قرار خواستگاری گذاشته و خانواده ها آماده برای عروسی این دو هستن.. آتلیه ای که الناز و دو دوستش شراکتی راه انداختن بخاطر پدر یکی از دوستان الناز، از بین میره… الناز ناگزیر به خونه عمه اش میره تا هم از مادرشوهر عمه اش نگهداری کنه و هم جای خواب داشته باشه ولی با ورود بهزاد …

خلاصه رمان دره رویاهای سرگردان

هر چه به روزهای انتخابات نزدیک می‌شدیم، فضای هیجانی خانه‌ی عمه شعله ورتر میشد صبح زود رفتن ها و دیر برگشتن ها از یک هفته مانده به روز انتخابات شروع شد آقا کیوان روزهای تعطیل وعده‌‌‌ی ناهارش را کلاً حذف کرده بود و دائم با تلفن صحبت می‌کرد. از تلفن که فارغ می‌شد اخبار و مناظرات را رصد می‌کرد. گاهی او و عمه چنان از حاج خانم غافل می‌شدند که فکر می‌کردم اگر من نبودم چه کسی باید حواسش را به این پیرزن می‌داد. کتایون و همسرش در این مدت فقط یک شب آمدند و دو ساعتی نشستند تنها با عمه و حاج خانم حرف زدند

آقا کیوان تا می‌توانست آن ها را نادیده گرفت. بهزاد هم که باز روزه نیامدن به خانه‌‌ی پدری اش را گرفته بود همان شبی که کتایون بود، سر رسید اما وقتی در حیاط فهمید دامادشان حضور دارد، از همانجا عقب گرد کرد و رفت حس می‌کردم عمه از این رفتار بهزاد لذت میبرد اگر چه او را سرزنش میکرد، اما نمیتوانست من را فریب دهد. اهمیت انتخابات برای آقاکیوان که آن را شکل بازی می‌دید خیلی بیشتر از منی بود که آن را با ارزشتر از این حرف ها می‌دانستم در درک مفهوم “بازی” به نظر می‌رسید من و او اتفاق نظر نداریم‌. عمه هم یک جور دیگر حیرت من را

برمی‌انگیخت در مهمانی شب نشینی دو شب قبل چنان اوضاع سیاسی را تحلیل می‌کرد که من یک ساعت تمام دور از جمع شان نشستم و به حرف هایش گوش دادم. کلمات و جملاتی که به کار میبرد اصلاً شبیه به آدمی نبود که مهندسی عمران خوانده باشد بیشتر شبیه به کسی بود که اقتصاد، سیاست و جامعه شناسی را توأمان آموخته باشد. تنها زن جمع مردانه بود اما اصلاً دستپاچه نمی‌شد و خیلی راحت پا روی پا انداخته بود و حرف هایش را میزد. آقا کیوان هم با گردنی برافراشته و لبخندی بر لب سخنرانی او را تماشا می‌کرد مامان همیشه می‌گفت …

دانلود رمان دره رویاهای سرگردان از مائده فلاح pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نیلوفر آبی از زهرا

دانلود رمان نیلوفر آبی از زهرا رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نیلوفر آبی از زهرا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

از آغوش یه هیولا به آغوش یه قاتل افتادم… قاتلی که فقط با خشونت آشناست وقتی آلوده به دست های یک قاتل بشی، فقط می خوای تو دستای اون و توسط اون لمس بشی، قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه، زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به نفس نفس می ندازه…

خلاصه رمان نیلوفر آبی

صدای شلیک گلوله و جسمی که مقابل زانوم، به زمین افتاد. تموم شد. به چشمای نیمه بازش که زندگی رو وداع می کرد، نگاهی انداختم و گفتم: -قانون بازی رو نباید دور می زدی.. اخطار رو گرفته بودی، هوم؟ خرخر کرد… سری تکون دادم و منتظر شدم تا نفس اخرش رو بکشه و با چشمای خودم شاهد مرگش باشم. کار باید بهترین شکل انجام می شد. این یه قانون بود. وقتی فرشته مرگ، جسمش رو به اغوشش کشید، ماموریتم تموم شد. دستم رو روی گردنش قرار دادم و بعد از اینکه چیزی حس نکردم لبخندی زدم و از جنازه خونینش دور شدم.

اشاره ای به دو مرد همراهم کردم تا جنازه اش رو به جایی که مشخص کرده بودیم ببرن. سمت ماشین رفتم و دستکشم رو از دستم بیرون کشیدم. به جنازه ای که روی زمین کشیده میشد، نگاه دوختم و شماره اش رو گرفتم. -بله؟ نفسی کشیدم و به خاکی که روی جنازه ریخته می شد خیره شدم. -عروسی تموم شد به رییس بگو خیالت راحت، عروس به دامادش رسید. لحظه ای سکوت و بعد: خسته نباشی… بهش خبر میدم و قطع کردم. چشمام می سوخت نیاز به خواب داشتم…سرم رو به پشتی تکیه دادم و چشمام رو بستم … “آرامش” کاردکس رو امضا

کردم و رو به دختر بچه شش ساله ای که با دقت به من نگاه می کرد لبخندی زدم و گفتم: خب مهدیه خانوم اگه امروزم قبول کنی و مهمون  ما باشی فردا صبح زود زود مرخص میشی… باشه عزیزم؟ مادرش لبخند محبت آمیزی زد و مهدیه با شک گفت: تو ام اینجا می مونی خاله؟ دستی به سرش کشیدم و گفتم: اره عزیزم. من شب میام پیشت خوبه؟ سرش رو تکون داد. خدافظی گرمی با مادرش کردم و به سمت استیشن رفتم. خسته نباشیدی به بچه ها گفتم و برای تعویض لباس، سمت رختکن حرکت کردم. تقه ای به در زدم و به آرومی در رو باز کردم …

دانلود رمان نیلوفر آبی از زهرا رایگان pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بندر رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.