دانلود رمان من میترسم از فائزه گرمرودی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری ۱۷ ساله ای به نام ساره که در یک روز به صورت اتفاقی پدر و مادرش رو از دست میده و عموش محمد سرپرستیش رو به عهده میگیره ولی اون که از ساره و خانوادش میخواد انتقام بگیره دختره بیچاره رو هر روز زجر میده و…
خلاصه رمان من میترسم
هفت روز بعد… زیر بغلم میگیرن و از وسط دو تا تپه خاکی که میگن زیرشون عزیز ترین کسای من خوابیدن بلندم میکنن. _محمد جان عمه؟!!! _جانم؟ اشاره ای به من که کم از مردها ندارم میکنه و میگه: ببرش خونه، تا دوباره غش نکرده. دلم می خواست روی صورت تک تکشون تف کنم و بگم به شما ربطی نداره عوضیا من نمیخوام از این جا برم، ولی نمی دونم اثر اون امپول ها بود یا نخوردن غذا که توان هرکاری ازم سلب کرده بود. بازوم رو که توی دست میگیره تمام توانم جمع میکنم، میگم: ولم کن، میخوام بمونم. اخمی میکنه و بازوم بیشتر توی دستش
فشار میده، به سمت ماشین میبره که سر جام سفت وایمستم و باصدای بلندی که نظر همه رو جلب میکنه میگم: باتوم…. نمی شنوی؟!! تیز سرش به سمتم می چرخونه و کنار گوشم خم میشه، میگه: تا اون روم بلندنشده و مثل سگ تا خونه جلوی بقیه نبردمت، راه بیافت. چشمایی که بعد از یه هفته اشک توشون حلقه زده بهش خیره میشم که با فشار دستش منو به جلو هل میده. _تسلیت میگم، ساره جان. می خواستم بگم: شماها خودتون مقصرین… هیچ کدومتون نمیبخشم. فقط با نگاه تو خالی به صورتشون خیره میشم که همشون از روی ترحم دستی
روی شونه ام میکشن ومیرن. بعد از پراکنده شدن همه در ماشین باز میکنه و من داخل ماشین هل میده، در محکم روم میبنده. بعد از دور زدن ماشین خودش پشت صندلی جا میگیره، تا میخوام حرفی بزنم… با سوزش یه سمت صورتم با بهت دست روی صورتم میزارم و به سمتش میچرخم. _این باید سه روز پیش که بین جمع صدات انداخته بودی روی سرت میزدم، اما گفتم هنوز تو شوکه ای درست میشه.. اما هنوزم دیر نشده، چون فکر نمیکنم حرف ادمیزاد توی کلت بره.. پس یه بار میگم واسه همیشه، دفعه اخرت باشه… صداتو روی سرت میندازی…