دانلود رمان مدیر معاون از نسترن قره داغی

دانلود رمان مدیر معاون از نسترن قره داغی pdf بدون سانسور

دانلود رمان مدیر معاون از نسترن قره داغی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون،نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

به دنباله‌ی ماجرای مدیر و معاون‌های مدرسه‌ی نام آوران و بخیر گذشتن این اردوی پرخطر، حالا وقتشه که از یه سری رازها پرده برداریم و روند زندگی اون‌ ها رو دوباره به چالش بکشیم. هامین نظری، کارگردان تازه‌کار جوونمون که حالا با پسر خاله‌ی ثمر شدن و دوستی قدیمی‌اش با میثم که دوباره جون می گیره، حسابی به رابطه نو پای نیاز و معراج نزدیک شده، نقشه‌هایی توی سرش داره که مهم ترینشون بردن نیاز به آفریقاست…

خلاصه رمان مدیر معاون

ناراحت دستی به صورتش کشید و همون‌طور که پاکت سیگاری از جیبش در می‌آورد لب زد: ای بابا، من این دختره رو می خوام! میثم تو می تونی… میون حرفش پریدم و با جدیدت گفتم: نه هامین! خواهش می‌کنم از من چیزی نخواه، چون معراج فکر می کنه من هنوز نیاز رو دوست دارم و هر کاری کنم و هر حرفی بزنم یه جور دیگه برداشت می کنه. پس روی من حساب نکن! کلافه یه نخ سیگار بیرون کشید و همون‌ طور که جلوی چشم‌های متعجب ما روشن می‌کرد گفت: ولی من نیاز رو می خوام!

واسه این نقش فقط نیاز به درد من می خوره. گیج به دود سیگاری که از دهنش بیرون می اومد خیره شدم که با صدای جیغی ثمر رشته افکارم پاره شد و بهش خیره شدم: این چیه رو دهنت؟ هامین که انگار تازه متوجه شده باشه جلوی کیا داره سیگار می کشه نیم نگاهی به دستش و بعد به قیافه‌ی برزخی ثمر انداخت و گیج گفت: سیگاره، ولی مال من نیست! این و روشن کردم بدم به میثم. بعد یکم به طرفم خم شد و همون‌ طور که سیگار رو سمتم می‌گرفت گفت: بیا بکش‌، مگه نگفتی برام بخر بیار؟
بعد با چشم و ابروبه ثمر متعجب اشاره کرد که خودم رو عقب کشیدم و غریدم: به من چه؟ یکی دیگه می خواد یکی دیگه رو به ننه باباش لو بده اونوقت من باید سیگاری بشم؟ حرصی از اینکه لوش داده بودم چشم غره‌ی غلیظی بهم رفت و بعد سیگارش رو توی ظرف روی میز خاموش کرد و لب زد: چه کنم همش به خاطر درگیری ذهنیه شما هم جای من بودید همین کار رو می‌کردید. بعد به پشتی مبل تکیه داد و با نیم نگاهی به پام لب زد: پاشو میثم پات بدجوری سیاه شده…

دانلود رمان مدیر معاون از نسترن قره داغی pdf بدون سانسور

دانلود رمان حجله اجباری  نگار ر از نگار رقندی

دانلود رمان حجله اجباری نگار ر از نگار رقندی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان حجله اجباری از نگار رازقندی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان دختری به اسم یارا هست بعد مرگ مادر پدرش میره خونه ی پدر بزرگش اونجا بهش میگن با پسر عموی خشنش ازدواج کنه حالا یارا با این مرد بی رحم چیکار کنه وقتی قلبش گیر یک دختر دیگس…

خلاصه رمان حجله اجباری

چشم هام رو بستم و به صندلی تکیه دادم. آرایشگر با هر بندی که روی صورتم می انداخت من پلکام رو روی هم فشار می دادم. حدود نیم ساعت به کارش ادامه داد تا بالاخره رضایت داد دست از سرم برداره. چشمامو باز کردم و اشکی که از شقیقه ام جاری شده بود رو پس زدم. سرم رو بالا اوردم، توی آیینه دختری رو دیدم که دیگه آرزویی برای رسیدن بهش نداره. تمام رویاهام و شاهزاده ای با اسب سفید دود شدن و رفتن هوا. عشق! هه چه کلمه ی نا آشنایی. زن عمو جلو اومد و یه نگاه به صورت سرخ شدم انداخت.

– می بینی توروخدا نیره خانم! چه عروس خوشگلی نصیبم شده. تو دلم لعنتی فرستادم و برای باز هزارم این خانواده رو نفرین کردم. اخه مسلمون نصیب کجا بود؟ چرا نمیگی دختره رو مجبورش کردم تا بیاد زن، پسرت بشه؟ با هزار تا بد بختی و سوز، صورتمو شستم و دوباره روی صندلی جا گرفتم. این بار نیره دستش پر از کرم کرد و مالید به صورتم… بعد از یک ساعت نگاه خریدارانه ای بهم انداخت. خوشگل بودی، خوشگل تر شدی. به اجبار لبخندی زدم و از روی صندلی بلند شدم. یک لباس سفید ساده بدون هیچ پفی و هیچ دنباله درازی تنم کردم.

حتی لباس عروسمم به انتخاب خودم نبود. یکی از خدمتکار های جدید با سینی اسپند به سمتم اومد و ملیحه خانم یه مشت اسپند دور سرم چرخوند و برای بار هزارم ماشالا ماشالا کرد. صندل های سفید رو از جعبه در اوردم و پام کردم حداقل پنج سانت به قد کوتاهم اضافه شد. تو حال خودم بودم و داشتم فکر می کردم که یهو در اتاق باز شد و قامت افرا توی چهارچوب نمایان شد. با خجالت سری بالا اوردم و به چشم های مشکیش نگاه کردم که جلو تر اومد و دسته گلی بهم داد. -بیا! با دست لرزون گل رو ازش گرفتم و باز به آیینه نگاه کردم…

دانلود رمان حجله اجباری نگار ر از نگار رقندی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان رویال فلاش جلد اول از تهمینه

دانلود رمان رویال فلاش جلد اول از تهمینه pdf بدون سانسور

دانلود رمان رویال فلاش جلد اول از تهمینه با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سیروان رئیسی مردی فوق‌ العاده متمول و خوش گذران که صاحب یه شرکت در محله باستی هیلز لواسون هست، با ورود دختری مرموز به اسم پاییز زندگیش دچار طوفان و تلاطم بدی میشه….

خلاصه رمان رویال فلاش جلد اول

منم که خیلی بهم برخورده بود چیزی نگفتم و بی تفاوت و با اخم از کنارش رد شدم. رفتیم تو سالنی که عطا نشسته  بود رو مبل سلطنتی یه نفره، چای میخورد و از گرامافون یه آهنگ قدیمی و سنتی گوش میداد. چشمش که به ما افتاد با خنده از جاش بلند شد و گفت: به به خیلی خوش اومدین، این ورا؟ بفرمایین بشینید. با تعارف عطا نشستیم. عطا با لبخند نگاهم کرد و گفت: چه خبر عروس خانوم؟ پس مانی کجاست؟

همینجوری به هم ریخته و استرسی بودم با این سوال رسما میخواستم بزنم زیر گریه. من منی کردم و مازیار به جای من جواب داد: والا عمو جان غرض از مزاحمت ما برای طرح یه مشکل و کمک خواستن از شما اینجا اومدیم. عطا لبخندش آروم جمع شد و اخم کمرنگی کرد. کمی رو مبل جابه جا شد و گفت: چی؟چیشده؟ مازیار نفسشو کلافه بیرون داد: مانی گند زدن هاش! تمومی نداره که، دوباره یه گند جدید زده.

چشمام گرد شد و بهت زده سر چرخوندم و بهش خیره شدم. این چه طرز حرف زدن بود؟ حتی اگه هم با این حرفا سعی داشت عطا رو راضی به کمک کنه بازم در حضور من نباید اینجوری در مورد مانی صحبت می کرد. ولی اون بدون اینکه به نگاه خیره و منظور دارم توجهی کنه با خونسردی ادامه داد: ۱ میلیاردی که از شما گرفت با خودش برد تا یلند که یه سری مکمل قاچاق بیاره ولی گیر افتاد و دستگیرش کردن .

 

دانلود رمان رویال فلاش جلد اول از تهمینه pdf بدون سانسور

دانلود رمان گناه من سادگی بود (دو جلدی) از ملیکا شاهوردی

دانلود رمان گناه من سادگی بود (دو جلدی) از ملیکا شاهوردی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان گناه من سادگی بود (دو جلدی) از ملیکا شاهوردی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من حلمام، کسی که محکوم شد به عذاب مطلق. درست وقتی که دنبال کارهای عروسیم بودم توسط دشمن پدرم دزدیده شدم. کسی که رحم و مروت تو وجودش نبود و قلبش پر شده بود از نفرت هرروز و هرشب منو به جرم ناکرده شکنجه کرد. قاتل جسمم، قاتل روحم شد و منو وسیله ای کرد برای انتقام کوفتیش، انتقام خون خانوادش از کسی که ادعا می کرد پدر منه…

خلاصه رمان گناه من سادگی بود

سرمو انداختم پایین و سکوت کردم. به غیر از گرفتن زبونم چه کار دیگه ای میتونستم انجام بدم؟ -واسم مهم نیست بیرون چه غلطی میکنی و با کی می گردی ولی اینو یادت نره باز تکرار میکنم آویزه گوش کرت کن، اگر الان تو این خونه ای. فقط و فقط واسه خاطر آبرومه تا انگ بی غیرتی پشتم نباشه پس هرکاری میخوای بکنی با هر کی بگردی و هرساعتی بیرون باشی قبلش به این موضوع فکر کن. حالا گمشو اتاقت نبینمت. لبام از بغض لرزید. -چشم. با دو خودمو رسوندم اتاقم.

درو بستم مثل سرباز شکست خورده سُر خوردم زمین اشک هام بدون اختیار خودم صورتمو خیس کردن دستمو محکم کشیدم زیر چشمام. -نیا لعنتی نیا. دوباره بغض کردم. دست خودم نبود، هردفعه با حرفاش زخم عمیقی به قلبم میزد. صدای تلفن اومد از جیب مانتوم درش آوردم، سیاوش بود. وسط گریه لبخندی زدم سیاوش تنها مرحمم بود. بدون مکث تماسو وصل کردم صدای گرمش تو گوشم پیچید. -خوبی عزیزم؟ -سیاوش. صدام بر اثر گریه خش دار شده بود.

-جانم؟ چی شده؟ چرا صدات گرفته؟ چشمامو بستم. _تو که منو جون به لب کردی چی شده؟ اشک هام سرریز شد. کاش پیشم بودی سرمو میزاشتم رو شونه هات. شونه های من دیگه گنجایش نداره، داره خم میشه زیر این بار سنگین. صدای متعجبش اومد. _حلما؟ اخه چی شد تو این چند دقیقه؟تو که خوب بودی رفتی خونه. لبمو محکم گاز گرفتم _چیزی نیست ولش کن رسیدی؟ _مــــیگــــم چـــی شـــده؟ _داد نزن سیاوش با بابام بحثم شد. پوف کلافه ای کشید. _سر دیر رسیدنت؟…

دانلود رمان گناه من سادگی بود (دو جلدی) از ملیکا شاهوردی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان گناه سفید از زهرا علیپور

دانلود رمان گناه سفید از زهرا علیپور pdf بدون سانسور

دانلود رمان گناه سفید از زهرا علیپور با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

«تقدیم به امید و نور چشم شیعیان، آقا صاحب الزمان و ان شاءالله تعجیل در ظهور ایشان» و «تقدیم به پدر و مادر مهربان و همسر عزیزم» من خدایی دارم، می داند گناهکارم، می داند ظلم و ستم شده اسباب دلم، در پس ثانیه ها، بعد از آن غم نامه ها، می داند که چگونه، بستاند غمِ هجرانِ مرا.. گناهی کرده ام، سفید می دانم خطاکارم، شده اوقات دلم کنج نشینی در آن محرابِ غم پرورده ها، شده نجوایِ دلم: که «خدایا، ببخش» بعد از این اوقات، حال و احوال مرا…!

خلاصه رمان گناه سفید

عصایش را به درخت بید مجنون تکیه می زند و به سختی روی تخت چوبی حیاط می نشیند. نگاهش را به آسمان سوق می دهد و چند سرفه پی در پی امانش رو می برد. انگار ی باز هم خاطرات به ذهنش هجوم اورده بودند. معطل نمی کنم و پرده را آهسته می کشم و چمدان به دست، از اتاق خارج می شوم. از پله ها پایین می روم که ناگهان نگاهم به نگاه بی بی گره می خورد. در همان حالی که سبزی پاک می کند، خطاب به من که کنارش رسیده بودم و سلام می کنم.

می گوید: -سلام به روی ماهت پسرم. بی زحمت برو قرصای حاجی رو از تو یخچال بردار بهش بده فکر کنم الان وقتشه بخوره، می ترسم سرفه امونش رو ببره لبخندی می زنم و کنارش به پشتی تکیه میزنم. -چشم بی بی جانم. امر دیگه؟ -نه مادر برو دورت بگردم دل نگرون حاجی ام. منم پاهام قوت نداره همین دو تا پله حیاط رو برم پایین وگرنه درنگ نمی کردم و خودم می رفتم مادر. شرمندتم! -این چه حرفیه بی بی جون. خودم مخلصتم. در حالی که یکی از بسته های ترخون را باز می کند.

می گوید: -فدایت مادر. بانو فاطمه نگهدارت باشه. به قول قدیمیا چشم و چالتم که زهرایی باشه تو همه زندگیت عاقبت بخیر میشی با خنده می گویم: -چشم و چالم؟ این دیگه چیه؟ با دست های چروکیده اش مشغول پاک کردن ترخون ها می شود وبا لحن ابا اجدادی اش می گوید: -ببین ننه. تو شهر ما وقتی مگوفتن پسر با حیا کیه یک نُگاه به دور و بر مکیردَن هرکی چَش مش رو زمین بود، مشُد پسر با حیا. بری همو اونا همیشه عاقبت بخیر مرُفتن! از ته دل میخندم و لپ تپل بی بی را می بوسم…

دانلود رمان گناه سفید از زهرا علیپور pdf بدون سانسور

دانلود رمان در گرگ و میش اغوایم کن از لیزا کلیپاس

دانلود رمان در گرگ و میش اغوایم کن از لیزا کلیپاس pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان در گرگ و میش اغوایم کن از لیزا کلیپاس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پاپی هاتاوی عاشقانه خانواده غیرعادیش را دوست دارد، هرچند که آرزو داره که عادی بشه. دست تقدیر باعث ملاقات او با هری راتلج، که یک هتلدار و مخترع مرموز با ثروت، قدرت زیاد و یک زندگی مخفی خطرناک است می شود. پاپی با پذیرفتن پیشنهاد او همه را شوکه می کند اما پی میبرد که شوهر جدیدش تنها عاشق اوست، اما مورد اعتماد نه…

خلاصه رمان در گرگ و میش اغوایم کن

هری به آتش درون شومینه خیره شد. مثل طلسم شده ها بی اختیار زمزمه کرد: ، پاپی هتوی .“ او پاپی را دو بار اتفاقی از و فاصله ی دور دیده بود، یکبار وقتی که جلوی هتل سوار یک کالسکه میشد و یکبار هم در میهمانی رقصى که در هتل راتلج برگزار شده بود. هری در این مراسم شرکت نکرد، فقط چند دقیقه از مکان من اسبی در بالکن طبقه بالاتر، تماشا کرد. به جز زیبایی و ظرافت بیش از حد و موهای ماهونی رنگش، فکر دیگری درباره ی او نکرده بود. ولی ملاقات حضوری با پاپی مکاشفه ای بود. خواست روی صندلی بنشیند که متوجه مخمل تکه پاره شده و انبوه کرک و موهای به جا مانده از

راسو شد. با اکراه لبخندی زد و به سمت صندلی دیگری رفت. چقدر پاپی ساده و بی ریا بود. همانطور که بین گنجینه ی او کنجکاوی می کرد، در مورد ستاره شناس ها و راهب های فرانسیسکویی گپ می زد. کلمات مثل خوشه هایی درخشان از دهانش خارج می شدند، درست مثل این که در حال پخش کردن شیرینى ست. او با نوعی زیرکی می درخشید، که طبعا باید آزار دهنده می بود ، اما به جای آن هری به طرز غیرمنتظره ای لذت برده بود. یک چیز خاص در مورد این دختر وجود داشت، چیزی… که فرانسوی ها به آن سر زندگی می گویند، نشاط فکری و روحی… و آن چهره ی معصوم و دانا…

و روشنفکر. هری او را میخواست! معمولا هری راتلج حتی قبل از اینکه چیزی را بخواهد، برایش مهیا می شد. در زندگی پرمشغله و مقرراتی او، قبل از گرسنگی وعده های غذایی آماده می شد، کراوات ها قبل از آن که نشانه ای از ساییدگی داشته باشند، تعویض می شدند، گزارش ها قبل از این که آن ها را بخواهد، روی میز قرار می گرفتند. و زن ها همه جا و همیشه در دسترسش بودند، و همه آن ها چیزهایی را که تصور می کردند او دوست دارد بشنود را می گفتند. هری می دانست که حالا بهترین زمان برای ازدواجش است. حداقل بسیاری از آشنایانش به او اطمینان داده بودند که زمان مناسبش فرا رسیده است…

دانلود رمان در گرگ و میش اغوایم کن از لیزا کلیپاس pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شمس القمر از آرزو طهماسبی و آیلار سبحانی

دانلود رمان شمس القمر از آرزو طهماسبی و آیلار سبحانی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان شمس القمر از آرزو طهماسبی و آیلار سبحانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

روایتگر دختری محکم است که کهولت سن پدرش باعث آلزایمر خفیف او می‌شود و قمرالملوک اختیار دار تام می‌شود اما با کمبود بودجه مواجه میشن که همین باعث می‌شود رقیب های قدر برای سهام کارخانه دندان تیز کنند در این میان پای مهمانی ناخوانده به عمارت و کارخانه باز می‌شود که…

خلاصه شمس القمر

کنار خان بابا روی تخت دراز کشیدم و سرم رو روی بازوش گذاشتم. بی جون زمزمه کردم. – خان بابا خسته شدم. دستی به سرم کشید با مهر گفت: ببخشید بابا جان، ولی باور کنم می‌ترسم همین نمیچه حافظه هم از دست بره و همه چی رو خراب کنم! بوسه ای به گونه اش زدم. – جدول هاتون رو حل می کنید؟ خنده آرومی کرد. – آره بابا جان. بغضی توی گلوم نشست اما برای نشکستنش نفس عمیقی کشیدم. کاش مامان اینجا بود. بابا آهی کشید و سکوت کرد. از آهش اشکم در اومد و روی بازوش چکید.

صداش بغض دار شده بود و خش دار زمزمه کرد. – بی همگان بسر شود بی تو بسر نمی‌شود، داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود، دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو، گوش طرب به دست تو بی تو بسر نمی شود. سرم روی توی آغوشش فرو کردم. هق زدم. چقدر گرمی آغوش مامان رو کم داشتم. چقدر دلم برای صداش برای غرغراش، برای دعواهامون، برای صورت ماهش تنگ شده بود. چقدر زود رفتی مامانم، چقدر زود دلکندی و چقدر من دلتنگتم! تولد بابا دو روز دیگه بود و من خودم شخصا دنبال کاراش بودم.

قرار شده بود باغی رو اجاره کنم و چند تا از دوستای بابا و دوستای خودم و اشناها رو دعوت کنم که به مناسبت تولد بابا دور هم جمع بشیم، اما در لحظات آخر تصمیم بر این شد برای راحتی خود بابا و رفیق های مسنش در عمارت گرفته بشه. چند وقتی بود که همگی تحت فشار کاری بودند و خستگی همه با این جشن در می‌رفت! با یه دیزاینر هماهنگ کردم و قرار شد خودشون همه کارا رو انجام بدن و من فقط به فکر لباسم اینا باشم. بالاخره بعد از کلی بدو بدو با ساک های پر راهی عمارت شدم…

دانلود رمان شمس القمر از آرزو طهماسبی و آیلار سبحانی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان بی تا از بهاره حسنی

دانلود رمان بی تا از بهاره حسنی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان بی تا از بهاره حسنی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پدر امیر و پدر بی تا، دوستان قدیمی و صمیمی هستن.. امیر ازدواج ناموفقی رو پشت سر گذاشته و حاضر به ازدواج دوباره نیست، اما پدرش شرط واگذاری مدیریت شرکتش رو به امیر، ازدواج با بی تا گذاشته.. بی تا ناگزیر به ازدواجه چون پدرش بیماره و درآمدشون ناچیز.. در دوران عقد امیر و بی تا، پدر بی تا میمیره و بی تا ازدواج رو بهم میزنه.. حالا بعد از دو سال بی تا برای امیر کار میکنه و امیر متمایل و علاقه مند به بی تا شده ولی……….

خلاصه رمان بی تا

دوست داشت به همان دفتر نکبت گرفته برگردد. همان دفتری که ماه قبل از آن بیزار بود حالا دوست داشت به آنجا برگردد و دیگر این دختر را نبیند. دختری که میتوانست بلای جان هر مردی باشد. نمی خواست بلای جان او هم بشود. دو روز بعد دوباره از طرف خانواده یک قرار گذاشت شد. این بار یک مهمانی بود در خانه خاله اش. و خاله اش که می دانست قضیه او و این دختر جدی است وظیفه خودش دانسته بود که خانواده پوست فروش را هم دعوت کند.

درست نفهمیده بود که مهمانی برای چیست سیسمونی دختر خاله اش، یا تعیین جنسیت بچه یا یک چیزی در همین ردیف مسخره بازی ها. دختر این بار یک بلوز ساده سفید که استین پفی و کمی بچگانه داشت پوشیده بود همراه با یک شلوار ساده طوسی هیچ طلا و جواهر و زیور الاتی همراه نداشت و همچنان ساده بود کمی چشمانش حالتی افسونگر پیدا کرده بود و درشت تر و کشیده تر شده بود. موهایش را مثل بار قبل باز نگذاشته بود با حالتی شل و ول پشت سرش بسته بود.

حلقه هایی از آن در اطراف صورت و بناگوش کشیده و سفید اش رها شده بود. با مرضیه حرف میزد به نظر می رسید که با او صمیمی است. عجیب بود چون مرضیه معمولا خجالتی و دیرجوش بود و همچنین اصلا مد روز و اجتماعی هم نبود و همین باعث میشد که نتواند با کسی ارتباط بگیرد. اما به نظر می رسید که آنها با هم صمیمی حرف می زدند و میخندید و حتی هر از گاهی دست هم را هم میگرفتند و در گوشی پچ پچ میکردند و…

 

 

دانلود رمان بی تا از بهاره حسنی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری

دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دریا دختر مهربون اما بی سرزبونی که بعد از فوت مادر و پدرش زندگی روی جهنمی خودش رو با دوتا داداشش بهش نشون میده جوری که از زندگی عرش به فرش میرسه…

خلاصه رمان لالایی برای خواب های پریشان

دریا: پشت چشم هایم از زور گریه درد می کرد. آنقدر تحقیر شده بودم که دلم می خواست بمیرم و یک جمله ی دیگر نشنوم. با اینکه تقریبا تنها فرد هوشیار بین این جماعت من بودم، ولی همه مان را با هم سوار ون کرده و به کلانتری آورده بودند. چند نفری مثل من گریه می کردند، چند نفر از دخترها آنقدر بی تفاوت رفتار می کردند انگار آمدنشان به کلانتری و شنیدن این حرف ها برایشان اتفاقی روزمره است. هرچه التماس کرده بودم که بگذارند بروم، قبول نکرده بودند. شماره‌ی اعضای خانواده ام را خواسته بودند. مجبور شده بودم شماره ی حاجی را بدهم

الان از همه می ترسیدم. از بهرام بیشتر از همه از بهادر از بهداد، حتی از مامان هم میترسیدم عاشقش بودم اما با او هم به اندازه ی حاجی راحت نبودم طوری غرق رسیدگی به احوالات حاجی بود که یادش رفته بود دختری هم دارد. کاش الان هم یادش برود و تنبیه من را به خود حاج بابا بسپارد. اخم و تخم حاجی چند روز بیشتر طول نمیکشد اصلا همین که جواب کنکور بیاید و ببیند که رتبه ام خوب شده نرم خواهد شد ولی بقیه نه. اصلا بهداد هم بیاید خوب است. نهایت یکی دو هفته با من قهر میکند و تمام با خودم عهد میکنم از این به بعد هرچه بهداد گفت،

حرف روی حرفش نیاورم. دریا مرادی پاشو بیا بیرون خانواده ت اومدن از روی موکت کثیف کف بازداشتگاه که آن را با حداقل پانزده دختر دیگر شریک شدهام بلند می شوم. نمی دانم مانتویی که تنم کرده اند مال چه کسیست و مانتوی من را چه کسی پوشیده است اهمیتی هم ندارد. همین که کیفم را پیدا کرده ام و دقایقی بعد تحویل خواهم گرفت، غنیمت است. با استرس جلو میروم زن چادری لاغری که با صدای تیزش اسمم را خوانده بود در را باز می.کند. من ترسیده ام و او بی حوصله است بالای مقنعهی سبز رنگش از چادر بیرون زده است….

دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سایه فرشته از آناهید قناعت

دانلود رمان سایه فرشته از آناهید قناعت رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سایه فرشته از آناهید قناعت با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سایه بودن خالی ست… سایه بودن درد است… اصلا ای کاش خدا تمام سایه های شهرم را جمع می‌کرد، تا دیگر سایه ای نباشد بر سرشان بی ادعا پهن شود، تا مردم اینقدر سایه ها را هیچ و پوچ نخوانند، در این شهر هیچ کس ارزش سایه ها را نمی‌داند، فقط باید سایه ها از سرشان کم شود، آنوقت است که دوام نمی‌آورند، آنوقت است که فغان سر می دهند، ذوب می شوند… آری سایه ها بی منت سایه اند… آناهید قاف

خلاصه رمان سایه فرشته

سیاهی شب خوف به دلم انداخت، نفس نفس می زدم و گلویم خشک شده بود اما می ترسیدم بایستم! با تردید به پشت سرم نگاه کردم، ان هیکل نا فرم و چشمهای وحشی که توی تاریکی ترسناک تر شده بودند را دیدم و قلبم از جا کنده شد… پاهای بی جانم را به کار انداختم دستم به بند های کوله ام با تمام توان دوییدم ، صدای پاهایش که به دنبالم می دویید و صدای ضمختش توی گوشم پیچید: ـوایسا دختره چشم درومده.

با یک پرش بلند از سکو وسط بلوار پریدم و رفتم ان سمت خیابان همان موقع یک ماشین نقره ای دنده عقب گرفت و جلوی پاهایم ایستاد و دو پسر جوان با تعجب به من نگاه می کردند و ان که پشت فرمان بود کمی خم شد و گفت: ـکمک نمی خوای؟ نفس نفس میزدم و ان بد ترکیب داشت از خیابان رد میشد… یکی از پسرها در عقب را برایم باز کرد و من به سرعت سوار شدم.

و صدای نعره ی ان مرد راننده را ترغیب کرد که گاز را پر کند… به پشت سرم نگاه کردم با همان زیر پیرهنی و دمپایی وسط خیابان ایستاده بود و فریاد می‌زد. ـ “سایه، از بس دوییده بودم سرفه های خشک می کردم پسری که کنار راننده نشسته بود برگشت و به من نگاه عمیقی کرد که ناخوداگاه درخودم جمع شدم… لبخند منزجرکننده ای روی لب نشاند و گفت :ـ ـداشتی فرار می‌کردی؟…

دانلود رمان سایه فرشته از آناهید قناعت رایگان pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بندر رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.