دانلود رمان حجله اجباری  نگار ر از نگار رقندی

دانلود رمان حجله اجباری نگار ر از نگار رقندی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان حجله اجباری از نگار رازقندی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان دختری به اسم یارا هست بعد مرگ مادر پدرش میره خونه ی پدر بزرگش اونجا بهش میگن با پسر عموی خشنش ازدواج کنه حالا یارا با این مرد بی رحم چیکار کنه وقتی قلبش گیر یک دختر دیگس…

خلاصه رمان حجله اجباری

چشم هام رو بستم و به صندلی تکیه دادم. آرایشگر با هر بندی که روی صورتم می انداخت من پلکام رو روی هم فشار می دادم. حدود نیم ساعت به کارش ادامه داد تا بالاخره رضایت داد دست از سرم برداره. چشمامو باز کردم و اشکی که از شقیقه ام جاری شده بود رو پس زدم. سرم رو بالا اوردم، توی آیینه دختری رو دیدم که دیگه آرزویی برای رسیدن بهش نداره. تمام رویاهام و شاهزاده ای با اسب سفید دود شدن و رفتن هوا. عشق! هه چه کلمه ی نا آشنایی. زن عمو جلو اومد و یه نگاه به صورت سرخ شدم انداخت.

– می بینی توروخدا نیره خانم! چه عروس خوشگلی نصیبم شده. تو دلم لعنتی فرستادم و برای باز هزارم این خانواده رو نفرین کردم. اخه مسلمون نصیب کجا بود؟ چرا نمیگی دختره رو مجبورش کردم تا بیاد زن، پسرت بشه؟ با هزار تا بد بختی و سوز، صورتمو شستم و دوباره روی صندلی جا گرفتم. این بار نیره دستش پر از کرم کرد و مالید به صورتم… بعد از یک ساعت نگاه خریدارانه ای بهم انداخت. خوشگل بودی، خوشگل تر شدی. به اجبار لبخندی زدم و از روی صندلی بلند شدم. یک لباس سفید ساده بدون هیچ پفی و هیچ دنباله درازی تنم کردم.

حتی لباس عروسمم به انتخاب خودم نبود. یکی از خدمتکار های جدید با سینی اسپند به سمتم اومد و ملیحه خانم یه مشت اسپند دور سرم چرخوند و برای بار هزارم ماشالا ماشالا کرد. صندل های سفید رو از جعبه در اوردم و پام کردم حداقل پنج سانت به قد کوتاهم اضافه شد. تو حال خودم بودم و داشتم فکر می کردم که یهو در اتاق باز شد و قامت افرا توی چهارچوب نمایان شد. با خجالت سری بالا اوردم و به چشم های مشکیش نگاه کردم که جلو تر اومد و دسته گلی بهم داد. -بیا! با دست لرزون گل رو ازش گرفتم و باز به آیینه نگاه کردم…

دانلود رمان حجله اجباری نگار ر از نگار رقندی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان گناه سفید از زهرا علیپور

دانلود رمان گناه سفید از زهرا علیپور pdf بدون سانسور

دانلود رمان گناه سفید از زهرا علیپور با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

«تقدیم به امید و نور چشم شیعیان، آقا صاحب الزمان و ان شاءالله تعجیل در ظهور ایشان» و «تقدیم به پدر و مادر مهربان و همسر عزیزم» من خدایی دارم، می داند گناهکارم، می داند ظلم و ستم شده اسباب دلم، در پس ثانیه ها، بعد از آن غم نامه ها، می داند که چگونه، بستاند غمِ هجرانِ مرا.. گناهی کرده ام، سفید می دانم خطاکارم، شده اوقات دلم کنج نشینی در آن محرابِ غم پرورده ها، شده نجوایِ دلم: که «خدایا، ببخش» بعد از این اوقات، حال و احوال مرا…!

خلاصه رمان گناه سفید

عصایش را به درخت بید مجنون تکیه می زند و به سختی روی تخت چوبی حیاط می نشیند. نگاهش را به آسمان سوق می دهد و چند سرفه پی در پی امانش رو می برد. انگار ی باز هم خاطرات به ذهنش هجوم اورده بودند. معطل نمی کنم و پرده را آهسته می کشم و چمدان به دست، از اتاق خارج می شوم. از پله ها پایین می روم که ناگهان نگاهم به نگاه بی بی گره می خورد. در همان حالی که سبزی پاک می کند، خطاب به من که کنارش رسیده بودم و سلام می کنم.

می گوید: -سلام به روی ماهت پسرم. بی زحمت برو قرصای حاجی رو از تو یخچال بردار بهش بده فکر کنم الان وقتشه بخوره، می ترسم سرفه امونش رو ببره لبخندی می زنم و کنارش به پشتی تکیه میزنم. -چشم بی بی جانم. امر دیگه؟ -نه مادر برو دورت بگردم دل نگرون حاجی ام. منم پاهام قوت نداره همین دو تا پله حیاط رو برم پایین وگرنه درنگ نمی کردم و خودم می رفتم مادر. شرمندتم! -این چه حرفیه بی بی جون. خودم مخلصتم. در حالی که یکی از بسته های ترخون را باز می کند.

می گوید: -فدایت مادر. بانو فاطمه نگهدارت باشه. به قول قدیمیا چشم و چالتم که زهرایی باشه تو همه زندگیت عاقبت بخیر میشی با خنده می گویم: -چشم و چالم؟ این دیگه چیه؟ با دست های چروکیده اش مشغول پاک کردن ترخون ها می شود وبا لحن ابا اجدادی اش می گوید: -ببین ننه. تو شهر ما وقتی مگوفتن پسر با حیا کیه یک نُگاه به دور و بر مکیردَن هرکی چَش مش رو زمین بود، مشُد پسر با حیا. بری همو اونا همیشه عاقبت بخیر مرُفتن! از ته دل میخندم و لپ تپل بی بی را می بوسم…

دانلود رمان گناه سفید از زهرا علیپور pdf بدون سانسور

دانلود رمان در گرگ و میش اغوایم کن از لیزا کلیپاس

دانلود رمان در گرگ و میش اغوایم کن از لیزا کلیپاس pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان در گرگ و میش اغوایم کن از لیزا کلیپاس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پاپی هاتاوی عاشقانه خانواده غیرعادیش را دوست دارد، هرچند که آرزو داره که عادی بشه. دست تقدیر باعث ملاقات او با هری راتلج، که یک هتلدار و مخترع مرموز با ثروت، قدرت زیاد و یک زندگی مخفی خطرناک است می شود. پاپی با پذیرفتن پیشنهاد او همه را شوکه می کند اما پی میبرد که شوهر جدیدش تنها عاشق اوست، اما مورد اعتماد نه…

خلاصه رمان در گرگ و میش اغوایم کن

هری به آتش درون شومینه خیره شد. مثل طلسم شده ها بی اختیار زمزمه کرد: ، پاپی هتوی .“ او پاپی را دو بار اتفاقی از و فاصله ی دور دیده بود، یکبار وقتی که جلوی هتل سوار یک کالسکه میشد و یکبار هم در میهمانی رقصى که در هتل راتلج برگزار شده بود. هری در این مراسم شرکت نکرد، فقط چند دقیقه از مکان من اسبی در بالکن طبقه بالاتر، تماشا کرد. به جز زیبایی و ظرافت بیش از حد و موهای ماهونی رنگش، فکر دیگری درباره ی او نکرده بود. ولی ملاقات حضوری با پاپی مکاشفه ای بود. خواست روی صندلی بنشیند که متوجه مخمل تکه پاره شده و انبوه کرک و موهای به جا مانده از

راسو شد. با اکراه لبخندی زد و به سمت صندلی دیگری رفت. چقدر پاپی ساده و بی ریا بود. همانطور که بین گنجینه ی او کنجکاوی می کرد، در مورد ستاره شناس ها و راهب های فرانسیسکویی گپ می زد. کلمات مثل خوشه هایی درخشان از دهانش خارج می شدند، درست مثل این که در حال پخش کردن شیرینى ست. او با نوعی زیرکی می درخشید، که طبعا باید آزار دهنده می بود ، اما به جای آن هری به طرز غیرمنتظره ای لذت برده بود. یک چیز خاص در مورد این دختر وجود داشت، چیزی… که فرانسوی ها به آن سر زندگی می گویند، نشاط فکری و روحی… و آن چهره ی معصوم و دانا…

و روشنفکر. هری او را میخواست! معمولا هری راتلج حتی قبل از اینکه چیزی را بخواهد، برایش مهیا می شد. در زندگی پرمشغله و مقرراتی او، قبل از گرسنگی وعده های غذایی آماده می شد، کراوات ها قبل از آن که نشانه ای از ساییدگی داشته باشند، تعویض می شدند، گزارش ها قبل از این که آن ها را بخواهد، روی میز قرار می گرفتند. و زن ها همه جا و همیشه در دسترسش بودند، و همه آن ها چیزهایی را که تصور می کردند او دوست دارد بشنود را می گفتند. هری می دانست که حالا بهترین زمان برای ازدواجش است. حداقل بسیاری از آشنایانش به او اطمینان داده بودند که زمان مناسبش فرا رسیده است…

دانلود رمان در گرگ و میش اغوایم کن از لیزا کلیپاس pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شمس القمر از آرزو طهماسبی و آیلار سبحانی

دانلود رمان شمس القمر از آرزو طهماسبی و آیلار سبحانی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان شمس القمر از آرزو طهماسبی و آیلار سبحانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

روایتگر دختری محکم است که کهولت سن پدرش باعث آلزایمر خفیف او می‌شود و قمرالملوک اختیار دار تام می‌شود اما با کمبود بودجه مواجه میشن که همین باعث می‌شود رقیب های قدر برای سهام کارخانه دندان تیز کنند در این میان پای مهمانی ناخوانده به عمارت و کارخانه باز می‌شود که…

خلاصه شمس القمر

کنار خان بابا روی تخت دراز کشیدم و سرم رو روی بازوش گذاشتم. بی جون زمزمه کردم. – خان بابا خسته شدم. دستی به سرم کشید با مهر گفت: ببخشید بابا جان، ولی باور کنم می‌ترسم همین نمیچه حافظه هم از دست بره و همه چی رو خراب کنم! بوسه ای به گونه اش زدم. – جدول هاتون رو حل می کنید؟ خنده آرومی کرد. – آره بابا جان. بغضی توی گلوم نشست اما برای نشکستنش نفس عمیقی کشیدم. کاش مامان اینجا بود. بابا آهی کشید و سکوت کرد. از آهش اشکم در اومد و روی بازوش چکید.

صداش بغض دار شده بود و خش دار زمزمه کرد. – بی همگان بسر شود بی تو بسر نمی‌شود، داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود، دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو، گوش طرب به دست تو بی تو بسر نمی شود. سرم روی توی آغوشش فرو کردم. هق زدم. چقدر گرمی آغوش مامان رو کم داشتم. چقدر دلم برای صداش برای غرغراش، برای دعواهامون، برای صورت ماهش تنگ شده بود. چقدر زود رفتی مامانم، چقدر زود دلکندی و چقدر من دلتنگتم! تولد بابا دو روز دیگه بود و من خودم شخصا دنبال کاراش بودم.

قرار شده بود باغی رو اجاره کنم و چند تا از دوستای بابا و دوستای خودم و اشناها رو دعوت کنم که به مناسبت تولد بابا دور هم جمع بشیم، اما در لحظات آخر تصمیم بر این شد برای راحتی خود بابا و رفیق های مسنش در عمارت گرفته بشه. چند وقتی بود که همگی تحت فشار کاری بودند و خستگی همه با این جشن در می‌رفت! با یه دیزاینر هماهنگ کردم و قرار شد خودشون همه کارا رو انجام بدن و من فقط به فکر لباسم اینا باشم. بالاخره بعد از کلی بدو بدو با ساک های پر راهی عمارت شدم…

دانلود رمان شمس القمر از آرزو طهماسبی و آیلار سبحانی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سایه فرشته از آناهید قناعت

دانلود رمان سایه فرشته از آناهید قناعت رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سایه فرشته از آناهید قناعت با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سایه بودن خالی ست… سایه بودن درد است… اصلا ای کاش خدا تمام سایه های شهرم را جمع می‌کرد، تا دیگر سایه ای نباشد بر سرشان بی ادعا پهن شود، تا مردم اینقدر سایه ها را هیچ و پوچ نخوانند، در این شهر هیچ کس ارزش سایه ها را نمی‌داند، فقط باید سایه ها از سرشان کم شود، آنوقت است که دوام نمی‌آورند، آنوقت است که فغان سر می دهند، ذوب می شوند… آری سایه ها بی منت سایه اند… آناهید قاف

خلاصه رمان سایه فرشته

سیاهی شب خوف به دلم انداخت، نفس نفس می زدم و گلویم خشک شده بود اما می ترسیدم بایستم! با تردید به پشت سرم نگاه کردم، ان هیکل نا فرم و چشمهای وحشی که توی تاریکی ترسناک تر شده بودند را دیدم و قلبم از جا کنده شد… پاهای بی جانم را به کار انداختم دستم به بند های کوله ام با تمام توان دوییدم ، صدای پاهایش که به دنبالم می دویید و صدای ضمختش توی گوشم پیچید: ـوایسا دختره چشم درومده.

با یک پرش بلند از سکو وسط بلوار پریدم و رفتم ان سمت خیابان همان موقع یک ماشین نقره ای دنده عقب گرفت و جلوی پاهایم ایستاد و دو پسر جوان با تعجب به من نگاه می کردند و ان که پشت فرمان بود کمی خم شد و گفت: ـکمک نمی خوای؟ نفس نفس میزدم و ان بد ترکیب داشت از خیابان رد میشد… یکی از پسرها در عقب را برایم باز کرد و من به سرعت سوار شدم.

و صدای نعره ی ان مرد راننده را ترغیب کرد که گاز را پر کند… به پشت سرم نگاه کردم با همان زیر پیرهنی و دمپایی وسط خیابان ایستاده بود و فریاد می‌زد. ـ “سایه، از بس دوییده بودم سرفه های خشک می کردم پسری که کنار راننده نشسته بود برگشت و به من نگاه عمیقی کرد که ناخوداگاه درخودم جمع شدم… لبخند منزجرکننده ای روی لب نشاند و گفت :ـ ـداشتی فرار می‌کردی؟…

دانلود رمان سایه فرشته از آناهید قناعت رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نیمه شب اتفاق افتاد از عسل طاهری

دانلود رمان نیمه شب اتفاق افتاد از عسل طاهری بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان نیمه شب اتفاق افتاد از عسل طاهری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سها دختری که همیشه سرسخت بوده و با مشکلات زندگیش مبارزه کرده تا زندگی بهتری برای خودش و خواهرش بسازه. یک شب شوم سها شاهد اتفاقی میشه که باعث میشه سونوشتش به کلی تغییر پیدا کنه و…

خلاصه رمان نیمه شب اتفاق افتاد

“سها” لباس بین دستام گرفتم. قشنگ بود. یعنی بیش از حد قشنگ بود. لباس بلند مشکی رنگی که تا زیر زانوهام بود و از زیر زانو به بعد تور خورده بود. بالاتنش اما ساده بود و آسین های حریری شکلی داشت. لباس تنم کردم و روی صندلی میز آرایش توی اتاق نشستم. شونه ای که روی میز آرایش بود رو برداشتم و باهاش موهای لخت بلوطی رنگم شونه کردم. لوازم آرایش مختلفی روی میز آرایش چیده شده بود اما اصلا دست بهشون نزدم! می خواستم خودمو برای کی خوشگل کنم؟ دنیل! به فکر خودم پوزخندی زدم و از روی صندلی میز آرایش بلند شدم. توی آیینه به خودم زل زدم. به دختری که

الان اسیر بود. اسیر بازی سرنوشت. آه از نهادم بلند شد. با این فکرا فقط خودمو آزار میدم. ناگهان تقه ای به در خورد و خدمتکاری وارد اتاق شد. _ناهار حاظره، آقا هم اومدن. _باشه الان میام. ترس دوباره مهمون تنم شده بود. اما از ترس بدتر استرس وحشتناکی داشت منو از پای در می آورد. موهام دورم پریشون ریختم و از اتاق خارج شدم. موقع ناهار نه من حرفی می زدم و نه اون. انگار فکرش حسابی مشغول بود. وقتی منو دید حتی ازم تعریفم نکرد. پوزخندی روی لبم نشست. توقع داری ازت تعریف کنه!! بدبخت تو برای اون فقط حکم یه بره بی دفاع داری. تیکه دیگه ای از استیک توی

دهنم قرار دادم و آروم شروع به جویدنش کردم. زیر چشمی نگاهی بهش انداختم. فقط داشت با غذاش بازی می کرد و فکرش یه جای دیگه بود. تموم جرعتم به کار انداختم و گفتم: چیزی شده! انگار اصلا متوجه کلام من نشد. _الو. و سپس دستم جلوی چشماش تکون دادم. یهو انگار به خودش اومد. به طرفم برگشت و گفت: چیزی گفتی! _اره گفتم چیزی شده!؟ خیلی سرد گفت: به تو مربوط نیست. پشت چشمی براش نازک کردم و به حالت قهر روم ازش گرفتم. حیف من که اصلا با تو هم کلام میشم. لیوانی آب برای خودم ریختم و جرعه جرعه نوشیدمش. خدمتکاری سمت ما اومد و وقتی درست کنار دنیل رسید…

دانلود رمان نیمه شب اتفاق افتاد از عسل طاهری بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان نیکوتین از شقایق لامعی

دانلود رمان نیکوتین از شقایق لامعی pdf بدون سانسور

دانلود رمان نیکوتین از شقایق لامعی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر می‌کنه! سرو تو این سفر، با وریا بردارشوهر صمیمی‌ترین دوستش آشنا می‌شه. بعد از این سفر، اتفاقاتی می‌افته‌ که زندگی سرو و وریا، باهم گره می‌خوره و جریاناتی پیش می‌آد، که حقایقی رو میشه و…

خلاصه رمان نیکوتین

با اتمام آهنگ، هندزفری را از گوشم بیرون کشیدم. قبل از حرکت، فکر نمی کردم که این سفر تا این حد کلافه کننده پیش رود برنامه داشتم برای مسیر اما همسفر شدن با دو پسری که شناخت خوبی نسبت به هیچ کدامشان نداشتم، تیپای محکمی زده بود به تمام برنامه هایم! کاری از دستم برنمی آمد در آن لحظه ها جز لعنت کردنِ ماه گل لعنت کردنِ خودش و آن خلوت لعنتیِ دونفره ای که بخاطرش من را راهی ماشین فرشاد کرده بود! با کنارِ دستم میانِ شیشه ی بخار گرفته ی ماشین، مقصدی برای نگاهم پیدا کردم.

به جاده و کوه های سپید پوشش خیره شدم این جاده در هر فصلی قشنگی های خاصِ خودش را داشت. چشم هایم که از دید زدنِ جاده خسته شدند، سرم را تکیه دادم به تکیه گاهِ صندلی و پلک هایم را بستم و با شنیدنِ صدای بَم و نخراشیده ی فرشاد، فوراً بازشان کردم و نگاهش را از آینه، متوجهِ خودم دیدم: _سردت نیست؟ برای چند لحظه به نگاهش جواب دادم و نهایتاً گفتم: _نه. خوبه هوای ماشین. نگاهش را به جاده داد و حرف دیگری نزد.

من، هرچقدر پلک روی هم فشردم، خواب حتی برای چند دقیقه هم از فضای کسالت بارِ ماشین نجاتم نداد. بی حوصله نگاهم را چرخاندم و برای چند ثانیه، به تصویر ناواضح آینه بغل ماشین فرشاد نگاه کردم نیم رخی از پسری که روی صندلیِ کنار راننده نشسته بود را به نمایش می گذاشت تعداد دفعاتی که دیده بودمش، از انگشتان یک دست هم فراتر نمی رفت و پررنگ ترینشان برمی گشت به بیشتر از یک سال پیش، که در شب عروسی ماهگل و رضا دیده بودمش برادر رضا بود اما هیچ شباهتی بهم نداشتند…

دانلود رمان نیکوتین از شقایق لامعی pdf بدون سانسور

دانلود رمان تمثال از منیر قاسمی

دانلود رمان تمثال از منیر قاسمی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان تمثال از منیر قاسمی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پشت گاز ایستاده بود. هم مواظب غذای روی گاز بود و هم با ساتوری درون دستش مشغول خورد کردن سبزیجات برای اسپاگتیَش. از گاز فاصله گرفت که روغن روی بدنش نپاشد. گرم بود. آنقدر گرم که نمیشد حتی شلوارک پوشید. عضلات کمرش خودنمایی می کردند و دوچال پایین کمرش برق میزد. دستی به کوله ایش کشید و سرش را عقب داد. کمی برگشت…

خلاصه رمان تمثال

دور هم جمع بودند. چندماهی میشد که کنار هم نبودند و این چند روز فرصت خوبی بود که شاید چند در آینده اصلا پیش نمی آمد. مهبد هنوز نیامده و گرشا و شایان ایکس باکس بازی می کردند. صدایشان انقدر زیاد بود که کاوه گوشگیرهایش را گذاشته و مشغول رسیدگی به پرونده هایش گاهی نگاهی به آنها می انداخت و سری تکان می داد. با صدای زنگ درب گرشا بازی را استاپ کرد و درب را باز کرد. مهبد با دست هایی پر و صورتی خیس که قطرات عرق رویش بود و هن هن کنان وارد شد. _این مرتیکه شعور نداره من دستم پره بیاد کمک؟ هزار بار بهت گفتم جمع بشید این عوضی رو رد کنید بره،

میدونه من از آسانسور نمیام میبینه دستم پره گاوه بیاد کمک کنه؟ دو طبقه رو جونم در اومد تا بیام. خیر سرش سرایداره اینجاست، پول میگیره برای همین. گرشا با دیدن حال مهبد بلند زد زیر خنده و نگاهی به صورت خیسش انداخت. _خاک بر سرت کنن، قد خرس گیریزلی سن داری و هیکل بعد از آسانسور میترسی؟ بیا تو گوه کشیدی همه جا رو. مهبد ابروهایش را درهم کشید. _اینا رو از دستم بگیری حتما اینکارو میکنم، نیاز به زر زر تو نیست مرتیکه. گرشا تازه چشمش به کیسه های درون دست مهبد افتاد. _اینا چیه نفله؟ مگه اومدی بیابون؟ _گمشو الاغ، نیست خیلی غذا درست حسابی این چند

روز به خوردمون میخوای بدی، یه مشت علف ملف. میخواد من و بکشه تو این چند روز. گرشا بلند خندید و محکم به پشت سر مهبد زد. _خاک، خاک بر سر خیکیت کنن که داری میترکی بازم دست بر نمیداری، بیا برو گمشو بزار اینا رو سرجاش بعدم برو دوش بگیر خفه شدم از بوی گندت. و از سر راهش کنار رفت و به طرف پذیرایی حرکت کرد. مهبد به سختی راه افتاد و هنوز داشت غر میزد. _فک کرده خودش خیلی خوبه چوب خشک همه استخوناش زده بیرون چند تا عضله داره این دخترا براش خودشون رو جر میدن اینم یابو برش داشته چه گوهی هست، هزار بار گفتم آشغال گوشتای عوضی من روی هیکلم حساسم هی باز میگن…

دانلود رمان تمثال از منیر قاسمی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان خزان از فاطمه حیدری

دانلود رمان خزان از فاطمه حیدری pdf بدون سانسور

دانلود رمان خزان از فاطمه حیدری با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

_ اِ اِ چرا اینطوری رانندگی میکنی؟! ماشین را کنار زد وکلافه غرید به خشکی شانس! _چه مرگته؟! -فکر کنم بنزین تموم کردیم! با حرص لب زدم مگه بنزین نزده بودی؟ خورشین سری تکان داد و گفت چرا ولی میبینی که تموم شد! نگاهی به دور و اطراف انداختم و گفتم حالا وسط جاده به این خلوتی چیکار کنیم؟! از ماشین پیاده شد و گفت باید از یکی بگیریم…!

خلاصه رمان خزان

پوزخندی زدم و گفتم خانوم پرفسور شما تو این جاده ماشین میبینی؟! خوشین بی حوصله و عصبی گفت پ چیکار کنیم؟! نفس کلافه واری کشیدم و از ماشین پیاده نشدم. موبایلم را از جیبم دراوردم ومشغول فضای مجازی شدم. اما خورشین سخت مشغول بنزین گرفتن بود اما در جاده ی چالوس وسط زمستان خیلی کم ماشین دیده میشد اما همان یک ماشین هم نمی ایستاد. با صدای هیجان زده ی خورشین سرم را بالا اوردم و پرسشی نگاهاش کردم! با نیش باز لب زد فکرکنم اون ماشین واسه ما وایساده!!

نگاهم را به ماشین آشنایی که جلوتر از ما پارک کرده بود، دوختم. با مکث کوتاهی از ماشین پیاده شدم. کنار خورشین به کاپوت تکیه دادم! با دیدن فرهان و حسام رنگ از رخسارم پرید! متحیر به آنها که هر لحظه نزدیک تر میشدند خیره شدم. غضبناک آرام غریدم لعنت بهت خورشین تو بهشون گفتی؟! با همان چهره ی متعجب اش سمتم چرخید و گفت نه والا.. من فقط به حسام گفتم می خوایم ب… جلوتر آمدند و زیر لب خفه شویی نثار خورشین بی عقل کردم. اخم های هردوشان الخصوص فرهان به شدت درهم هم گره خورده بود!

روبه رویمان ایستادند و لبخند تصنعی روی لبم نشاندم و سلام کردم. خورشین هم مضطرب سلامی کرد. فرهان با حرص و عصبانیت غرید شما اینجا چیکار میکنین؟!؟ خورشین زودتر جواب داد معلومه دیگه اومدیم سفر. فرهان پوزخندی زد و گفت بله، آقا حسام گفتن تشریف میبرین شمال. دندان روی هم ساییدم و پرحرص به خورشین نگاه کردم. با نگاهم لب باز کرد : بخدا من چیزی.. فرهان- بسه! خورشین هم نمی گفت، من می فهمیدم. پر خشم گفتم خوب که چی؟! اصلا به توچه ربطی داره ما کجا میریم؟!

دانلود رمان خزان از فاطمه حیدری pdf بدون سانسور

دانلود رمان معشوقه جذاب ارباب از ناشناس

دانلود رمان معشوقه جذاب ارباب از ناشناس pdf بدون سانسور

دانلود رمان معشوقه جذاب ارباب از ناشناس با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آخرین پوکش را به سیگارش زد و ته مانده اش را زیر کفش های براق و واکس خورده اش له کرد . به قول خودش یک نخ سیگار عجیب می چسبید! پوزخندی گوشه لبش نشاند و بی توجه به جمعی که برای مراسم یکی از دخترعموهایش آمده بودند، بی صدا از جمع فاصله گرفت. عاقبت همه شان همین بود. ازدواج تنها با خودی! چون خون آن ها ، نژاد آن ها، قدرت آن ها برتر از دیگران بود. چون باید برای حفظ قلمروشان تنها خودی ها راه می دادند اما او …

خلاصه رمان معشوقه جذاب ارباب

دستی که روی سینم بود رو مشت می کنم و با چند تا نفس عمیق به خودم مسلط شدم. از داخل خونه سر و صداهایی می اومد. حدس این که بابا و مامان اومده باشن سخت نبود، پس با صاف کردن کمرم تمام دلنگرانی هام از ارسلان و دختر نبودنم رو پشت در خونه می ذارم و بدون توجه دیگه ای بهشون وارد خونه می شم. نمیخواستم با دیدن چهره زارم بدتر از قبل ناراحتشون کنم. توی این چند روز به اندازه کافی عذابشون داده بودم. به محض وارد شدن به خونه، گرمای دلنشینی تنم رو دربر گرفت. صدا از داخل آشپزخونه می اومد. حدس این که کی اونجاست سخت نبود. با قدم های آروم و آهسته

به سمت آشپزخونه می رم و تن تپل مادرم و از پشت به آغوشم می کشم. قاشقی که باهاش داره خورشت و هم می زنه از دستش می افته و صدای ” هینش ” بلند می شه. لبخندی می زنم و خودم و بیشتر بهش فشار می دم. دست گرمش روی دست های سردم می شینه و از دور کمرش حلقه دستم و باز می کنه. ناچارا قدمی عقب می رم و ازش فاصله می گیرم. به سمتم می چرخه و با شماتت نگاهم می کنه -دختر تو خجالت نمیکشی؟ نمیگی میترسم؟ لبخندی بهش می زنم، جوری که ردیف دندونام مشخص بشه. تا بخواد به خودش بیاد بوس آب داری روی لپش می کارم و با شیطنت پا به فرار می ذارم.

این و خیلی خوب میدونم که چقدر از بوس کردن لپش بدش میاد، ولی من هربار این کار رو تکرار می کردم و اونم اخم می کرد و کلی بهم غر میزد. -دختره ورپریده، مگه هزار بار نگفتم بوسم نکن خوشم نمیاد؟ جواب من هم تنها خنده ای بود که توی خونه میپیچید. با دیدن پدرم که جلوی اتاق ایستاده و با لبخند نظاره گر خنده های من و غرغرهای مامانه، خندم بند میاد و به جاش من هم لبخندی روی صورتم نشوندم. به طرف اتاقم می رم و با بستن در، اون لبخند از روی لبم پاک می شه و به جاش چشم هام از غصه پر میشن و تبدیل به بغضی می شن که مثل طناب دار به دور گلوم می پیچن و دارن خفم میکنن…

دانلود رمان معشوقه جذاب ارباب از ناشناس pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بندر رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.