دانلود رمان هاوام از زهرا بهاروند

دانلود رمان هاوام از زهرا بهاروند pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان هاوام از زهرا بهاروند با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختر قصه من، خودِ گمشده اش را از لا به لای اتفاقاتی تلخه پیدا می‌کند! خودش را برمی دارد و می دود در میدان زندگی برای قوی شدن، تا از ضعفی دوازده ساله فاصله بگیرد و برخیزد! در این بین اتفاقاتی که رخ می‌دهد مسیر زندگی اش را تغییر می‌دهند! مسیری که در آن، جز خدا یاوری ندارد!

خلاصه رمان هاوام

نگاهم را در کافه نسبتا خلوت که تمام دکورش آبی و سفید بود چرخاندم. ساعت هفت و نیم بود و تا از بیمارستان به اینجا برسم، چهل دقیقه طول کشیده بود. حداقل خوبی اش این بود که می دانستم او هم مثل من همیشه زمان بندی اش مشکل دارد و احتمال ده دقیقه بیشتر نیست که رسیده. پشت میزی درست در نزدیکی کتابخانه نشسته بود، کتابخانه ی چوبی و سفید رنگی که داخل دیوار تعبیه شده بود و یک دیوار را کاملا در بر می گرفت. به سمتش رفتم، به کنار میز مربع شکل و سفید که رسیدم، با صدای پایم سرش را از داخل گوشی اش بیرون آورد.

با دیدنم لبخندی زد و از روی صندلی بلند شد. خیره به چشمان آشنا و آبی رنگش گفتم: – پارسال دوست، امسال که آشنا هم نه! یکدیگر را که در حصار گرفتیم، همان طور که کف دستش را بین دوتا کتفم گذاشته بود جواب داد: به جان ایلدا از آخرای شهریور به این ور، وقت سر خاروندن هم نداشتم! از حصار هم جدا شدیم و حینی که روی صندلی می نشستیم، با لحنی که یعنی خیالت تخت دلخور نیستم، گفتم: می دونم چشم قشنگ! لبخندی زد و با اشاره به ساعت مچی اش، با خنده گفت: یعنی من و تو ترکوندیم توی سر وقت رسیدن! دستی به مقنعه مشکی

رنگم کشیدم و با لبخندی که حاصل دیدنش بعد از چند هفته بود جوابش را دادم:  باور کن از بیمارستان میام. نگاه کن حتی نتونستم یه لباس درست و حسابی بپوشم! با انگشت اشاره اش به سرتاپایم، که حال نصفش پشت میز پنهان بود اشاره ای کرد و گفت: تو همیشه خوشتیپی، حتی اگه گونی بپوشی! نگاهم را از شال بلند و خاکستری رنگش، به مانتوی آبی تیره اش دادم که از کمر با مکش جمع شده بود و آستین هایش هم از آرنج به پایین مدل عروسکی بود و دور مچش کش می خورد. به چشمانش نگاه کردم و گفتم: مانتوتون رو با چشماتون ست کردین خانوم؟

دانلود رمان هاوام از زهرا بهاروند pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان گیسو کمند (دو جلدی) از نگین حبیبی

دانلود رمان گیسو کمند (دو جلدی) از نگین حبیبی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان گیسو کمند (دو جلدی) از نگین حبیبی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

کمند دختری از باند عتیقه کالفرنیا ماموریت میگیره وارد باند عتیقه تهران بشه و توجه و علاقه رییس باند،دان،رو جذب کنه..اما این فرد بویی از احساس نبرده و برای کمند که اولین ماموریت و معمولا سوتی میده کار خیلی سختیه… در این بین هم مشکلاتی برای پیش میاد و ماجراهای جالبی براش اتفاق میوفته.

خلاصه رمان گیسو کمند

در صندوقو بالا زدن… نگاهی به مجسمه های عتیقه انداختم… طبق آموزش هایی که مادام داده بود باید اصم باشمه… کلاه کاپمو جابه جا کردم و لبخند بدجنسی زدمو گفتم: .OK- نگاهی به دستیار بغل دسمتم انداختم وعقب رفتم… دنیل چمدون هارو به کمک بقیه افراد از توی ماشین های خودمون گذاشت و به سمتم اومد: _پولا رو بدم؟ سرمو تکون دادمو به سمت ماشین رفتم… یکی از همون بادیگاردا درو برام باز کرد و من پامو روی بدنه شاستی بلند گذاشتم و روی صندلی نشستم… درو بستم…

تی شرتمو مرتب کردم که دنی کنارم نشست و علامت حرکت داد… به ساختمون اصلی رسیدیم و خیلی مخفیانه وارد پارکینگ شدیم… دوباره درو برام باز کردن… واقعا از هیکلشون با کت و شلوار مشکی و اون سرهای تراشیده و عینک آفتابیشون می ترسیدم! سعی کردم ظاهرمو حفظ کنم و وارد ساختمون شدم… آخیش… چه هوای خنکی… به سمت اتاقم رفتم که دنی گفت: -اگه مادام سراغتو گرفت؟ _صدام کن. درو بازکردم و وارد شدم… کلاه و جلیقه مو برداشتم و روی تخت مشکی و قرمزم انداختم…

وارد بالکن شدم… دست به سینه به سواحل کالیفرنیا و زن و مردایی که با اون حالت باهم والیبال بازی می کردن یا کارای دیگه! نگاه کردم… دیگه برام عادی بود… پوفی کشیدمو وارد اتاق شدم… دراتاق تقه ای خورد… _بیا تو. دنی اومد… برگشتم و به تیپ تابستونیش خیره شدم… موهای بور و چشمهای آبی… یکی از همین اروپاییا که وارد باند مادام شده بود… البته قبل از من اینجا بود.. دنی -مادام… _الان میام. سر تکون داد و رفت… یه تاپ قرمز پوشیدم با شلوار جین مدل پاره پاره. موهامو دم اسبی بالا سرم بستم…

دانلود رمان گیسو کمند (دو جلدی) از نگین حبیبی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شراره ی عشق از پریسا بیات

دانلود رمان شراره ی عشق از پریسا بیات pdf بدون سانسور

دانلود رمان شراره ی عشق از پریسا بیات با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دانلود رمان شراره ی عشق از پریسا بیات pdf بدون سانسور

دانلود رمان کنج بهشت از تکین حمزه لو

دانلود رمان کنج بهشت از تکین حمزه لو pdf بدون سانسور

دانلود رمان کنج بهشت از تکین حمزه لو با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پسری که برخلاف خانواده اش، علاقه‌ای به زندگی در غربت ندارد. او چند سال در فرانسه زندگی می‌کند، اما سرانجام چمدان‌اش را می‌بندد و به ایران برمی‌گردد. او می‌خواهد با مادربزرگ‌اش در خانه‌ای که تنها دارایی پدرش در ایران است، زندگی کند. از طرفی ماجرای دختری را هم می‌شنویم که او هم پس از پنج سال به ایران برگشته و متوجه می‌شود مادربزرگ‌ش ناپدید شده است. او که ظاهرا برای فروش خانه‌ی پدری‌ به ایران برگشته…

خلاصه رمان کنج بهشت

ساعتی بعد صبحانه خورده و دوش گرفته روی تخت قدیمی مهرشاد که حالا اتاقش به اتاق مهمان تبدیل شده بود، دراز کشیده و فکر می کردم اول چه کار کنم. آذر جون با مهربانی صورتم را بوسیده بود و ازم پرسیده بود برای ناهار چی دوست دارم؟ عمو اسماعیل هم با روی باز استقبالم کرده و دنبالم تا فرودگاه آمده بود. اما من دلتنگ خانه ی خودمان بودم. نمی شد به آن سرعت به آنجا بروم باید اول بی بی را راضی می کردم. می دانستم خانه کوچکی اجاره کرده و مجید پسرش کمکش کرده تا پول رهن خانه اش جور شود.

بابا هم کمکش کرده بود. از داشتن یک چاردیواری پنجاه متری در دلش قند آب می شد. دوست نداشت سر بار دختر و پسرش باشد. فکر کردم بعد از عمری زحمت کشیدن در خانه مردم هنوز نتوانسته بود یک خانه نقلی برای خودش بخرد. موبایلم را از جیب کوچک کیفم بیرون آوردم و دنبال شماره مرجان گشتم. خط موبایلم تنها چیزی بود که زورم رسیده بود نگهش دارم و شهلا نتوانسته بود بفروشدش… ماه آخر خانه مان مثل بازارشام شده بود، شلوغ و درهم برهم و پر رفت و آمد…

غریبه هایی که می آمدند تا وسایل حراجی را ببینند و با چرب زبانی و هزار اداواصول تخفیف بگیرند و غنیمتی به چنگ آورند. البته که شهلا هر چه در توان داشت کرد تا بابا خانه را هم بفروشد اما بابا مقاومت کرد. به نام های درون لیست موبایلم نگاه کردم روی هر کدام مکث می کردم تا یادم بیاید سارا کیست؟ و کدام رومینا؟ خانم عدلی معلم خصوصی زبانم که وقتی می خندید اشک از چشمان اش راه می افتاد و آقای فرهودی که قرار بود برای آموزش دف به خانه مان بیاید، اما شهلا نگذاشت…

دانلود رمان کنج بهشت از تکین حمزه لو pdf بدون سانسور

دانلود رمان باوان از رویا نیکپور

دانلود رمان باوان از رویا نیکپور pdf بدون سانسور

دانلود رمان باوان از رویا نیکپور با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

همتا دختری که بر اثر تصادف، بدلیل گذشته‌ای که داشته مغزش تصمیم به فراموشی انتخابی می‌گیره. حالا اون دختر حس می‌کنه هیچ‌ کدوم از چیزایی که از گذشته‌ ش براش تعریف می‌کنن واقعی نیست اما فقط یه چیز رو یادش میاد. یه حس… یه نامه که از خودِ گذشته‌ ش لای کتاب مورد علاقه‌ ش پیدا می‌کنه! یه حس عمیق…

خلاصه رمان باوان

لج کرده بودم انگار. دلم اون الوند مهربون دیشب رو می خواست. منی که مهربونیش رو دیده بودم انگار دیگه نمی خواستم باهام این رفتار رو داشته باشه. ابرویی بالا انداختم و در حالی که دستم رو تکیه زمین کرده بودم تا بلند شم گفتم: – نه، خودم می تونم آقای فروتن. از کمک های شما هم خیلی ممنون. تمسخر نگاهش تبدیل به تعجب شد و بعد هم خنده. آروم خندید. انتظار نداشت این طور رسمی باهاش حرف بزنم و من بدتر لج کرده بودم. سعی می کردم بلند شم اما دردی که با هر فشار توی دستم می پیچید نمی گذاشت حرکت کنم.

الوند با همون لبخند روی لبش به تلاش هام برای بلند شدن نگاه می کرد. فشاری به دستم دادم که درد و سوزش شدید تر از قبل توش پیچید و باعث شد چشم هام سیاهی بره. زیر لب آخ آرومی گفتم که الوند سریع، بدون توجه به من بازوم رو گرفت و از جا بلندم کرد. مقاومت نکردم چون به شدت درد داشتم. الوند من رو روی تخت گذاشت و بدون این که منتظر حرفی از جانب من یا بقیه باشه سریع بیرون رفت. عسل و سپند دنبالش رفتن اما بیبی از جا بلند شد و به سمتم اومد.

زیر لب غر می زد و درباره این که سپنتا چجوری روح و روانم رو به هم ریخته که انقدر حالم بد شده می گفت. حرف هاش رو نمی فهمیدم. هیچی نمی فهمیدم. گنگ بودم. روی تخت نشست و من هم سرم رو روی پاهاش گذاشتم. دستش رو توی موهای به هم ریخته ام فرو کرد و آروم نوازششون کرد. – آخه چرا حواست به خودت نیست مادر؟ نمیگی یه بی بی دارم این حالمو می بینه سکته می کنه؟. لبخند بی جونی زدم و چیزی شبیه خدا نکنه زیر لب زمزمه کردم. چشم هام رو بستم. بی بی همون طور با موهام بازی می کرد…

دانلود رمان باوان از رویا نیکپور pdf بدون سانسور

دانلود رمان ناخواسته از مژگان فخار

دانلود رمان ناخواسته از مژگان فخار pdf بدون سانسور

دانلود رمان ناخواسته از مژگان فخار با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

زندگی بازی های عجیب دارد. عده ای در فکر سود و منفعت خود وعده ای قربانی این سود ومنفعت زیاده خواهی هایی که زندگی هایی را بر هم میریزد. آدم های قصه ما، قربانی زیاده خواهی می شوند و حالا دختری، پس از سال ها دنبال قربانی اصلی این زیاده خواهی می گردد یک گمشده مصمم در پیدا کردنش پیدا کردن کسی که از او فقط یک اسم به یادگار دارد یک دفتر خاطرات دراین بین شاهد حوادث و اتفاقاتی هست که بر آن قربانی گذشته و همچنین اتفاقاتی که برای خودش رخ می دهد‌…

خلاصه رمان ناخواسته

از خونه ویلایی روبرو، چند تا دختر و پسر جوون در حال خداحافظی کردن بودن و قصد داشتن سوار ماشین هاشون بشن. ماشین یکیشون همونی بود که من عاشقش بودم، چقدر دلم می خواست وقتی کنکورمو دادم، بابا برام یه ماشین بخره، حاضر بودم بابا بهم اون ماشینو بده و بگه برو پی زندگی خودت… زل زده بودم به ماشینه که انگار یکی دست برام تکون می داد، دقیق شدم و متوجه شدم یکی از همون پسرا با خنده زشتش داشت این کارو انجام می داد، چقدر چشمش تلسکوپی بود که منو از طبقه بیستم دید، پوف بعضی از اینا رو فقط خدا میشناسه.راهمو به سمت یکی از صندلی های

تراس کج میکنم و میشینم و با لبخند به جلد دفتر خیره میشم و بازش میکنم، صفحه اول رو قبلا خونده بودم، به صفحه دوم میرم و نگاهمو به دست خط زیبا مادرم میدوزم.  ((_ آخه دختره خیره سر، دلت به حال من نمی سوزه، دلت به حال خواهر برادرای کوچیکت نمی سوزه، واسه مامانت که میسوزه هااان؟! با کشیدن داد، کنار بخاری قدیمی خونه میشینه و دستاشو به سرش میکوبه، بچه ها یک گوشه چمباتمه زده بودن. _ آقا جمال ول کن بچمو، اعصاب خودتم خرد نکن. _ چی میگی زنیکه؟ چهار ماهه اجاره خونه رو ندادم، خرج شکم این توله سگا، خرج این زندگی کوفتی… مامان با چشم های

نگرانش به من خیره میشه و معلوم بود آرزو داره من بگم باشه. _ من راضی نمیشم، این یادگاریه نمیگذرم ازش! _بدرک که نمی گذری دختره ی چشم سفید، گمشو تو اتاقت احمق. اعصابم بهم ریخته بود، می تونستم بدتر از اینا جوابشو بدم، اما جلوی زبونمو گرفتم، با نگاهی غضبناک به مامان، راهمو به سمت تنها اتاق خونه کج میکنم. کنار لحاف و تشک ها که روی هم انباشه شده شده بودن، میشینم و به حرف های جمال فکر میکنم.
یعنی من سنگدلم؟؟؟ نه منم دلم میسوزه، ولی نمی خوام اونو از دست بدم، برام عزیزه، شاید آدم نباشه، ولی یادگار عزیز ترین فرد زندگیمه که بهم بخشیده.)) چشمام خسته شده بودن…

دانلود رمان ناخواسته از مژگان فخار pdf بدون سانسور

دانلود رمان اقتباس از ص. مرادی

دانلود رمان اقتباس از ص. مرادی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان اقتباس از ص. مرادی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سرگرد فراز مهرجو یکی از بهترین‌های پلیس جنایی دایره قتل به تازگی همسر خود را از دست داده و از طرف خانواده‌ها طرد شده است چرا که همه او را مقصر خودکشی آزاده می‌دانند! از طرفی آنیل برای انتقام خانواده‌ای که مسبب مرگشان فراز است به او نزدیک می‌شود و در این میان رازهایی فاش می‌شوند که حقایق هولناکی را همراه خود دارند! این داستان در سه صحنه با نام‌های «واهمه»، «خاموشی‌مطلق» و «مرداب» نوشته شده است.

خلاصه رمان اقتباس

واهمه   نوار زرد رنگى که اطراف جسد حصار ایجاد کرده بود را به طرف بالا سوق داد و از زیر آن عبور کرد . نگاه کنکاش گرش با دقت روى جسد چرخید و همان لحظه حضور سروان نادرى را نزدیک خود احساس کرد . _ هویتش مشخص نیست ! هیچ چیز همراهش نبود ! بدون اینکه چشم از جسد بگیرد با تحکم گفت: _ بیزارم از پرونده اى که تو نقطه صفر باشه ! نادرى به نیم رخ جدى او چشم دوخت و گوشه ى لبش را خاراند .

_ بچه هاى تشخیص هویت قبل از تو رسیدن، دکترپناهى هم اینجاس . هیچ پرونده اى روى نقطه صفر ثابت نمی مونه . بالاخره نگاهش در فضا به چرخش در آمد، پناهى را دید که به محض قطع کردن تماسِ خود به جسد نزدیک و مشغول معاینه شد . _ هویت جسد و زودتر شناسایى کنید . پرونده باید از این حالت معلق خارج بشه. نادرى با لحنى خاص گفت : _ فکر م ی کنم نیازى نیست دنبال شناسایى هویت جسد باشیم…

دانلود رمان اقتباس از ص. مرادی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان جان و شوکران از بهاره حسنی

دانلود رمان جان و شوکران از بهاره حسنی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان جان و شوکران از بهاره حسنی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

شوکران گیاهی است سمی، بیخ و ریشه آن سمی است. ولی در عین حال، برای تسکین دردهای سرطانی دارویی مفید است. هم درد و هم درمان، هم زخم و هم مرهم، هم نیش و هم نوش، هم مرگ و هم جان… و این چیزی است که گاهی ما آدم ها به آن دچار هستیم. زخم می زنیم، درد تولید می کنیم، می شکانیم و می کشیم… ولی در عین حال مرهم هستیم، هم دردیم، ترمیم می کنیم و جان می دهیم. حکایت غرییب است زندگی ما آدم ها، گاهی آن چنان در چیزی غرق می شویم که فقط لحظه را می بینیم… دیگر هیچ چیز برایمان اهمیت ندارد، فقط لحظه…

خلاصه رمان جان و شوکران

بوی تند گاز پرتقال در کلاس پیچید و متعاقب آن صدای یکی از پسرها بلند شد. _استاد بوی پرتقال میاد. یکی داره تک خوری می کنه. کلاس را خنده منفجر کرد. سلیمانی بی نوا هاج و واج خواندن شعر را قطع کرد. درحالیکه هنوز در حس و حال و هوای شعر گیر کرده بود با حالتی گیج به آن جمع خندان نگاه کرد. همین باعث شد که خنده ی بچه ها بیشتر شود. این بار حتی خود استاد هم خنده اش گرفته بود. در حالیکه دستش را جلوی دهانش گرفته بود با ته خودکارش روی میز ضربه می زد تا بچه ها را وادار به سکوت کند.

_بچه ها خواهش می کنم ساکت باشید. از چرت درآمده، کمی روی صندلی جابه جا شدم. این پسرک لوده، جاویدپور حق داشت. تمام کلاس را بوی پرتقال گرفته بود. آن چنان شدید بود مثل اینکه کنار دست من پوست گرفته شده بود. نگاهی به نیاز کردم. کیف بزرگش را روی صندلی گذاشته بود و پشت آن پرتقال را پوست گرفته بود. یکی از پرهایش هم در دهانش بود و همان طور مانده بود. نه می توانست بجود و قورت بدهد و نه آنکه آن را به بیرون تف کند. لبم را گزیدم.

نیاز قبلا هم از این کارها کرده بود. ولی نه سر کلاس این عزراییل که می توانم به جرات بگویم حتی رئیس دانشگاه هم از او حساب می برد. ماه قبل سر کلاس دکتر احمدی خیار خورده بود و بوی آن تمام کلاس را برداشته بود و قبل تر از آن هم تخمه شکسته بود. نمی دانم این چه بیماری بود که نیاز به آن مبتلا بود. اینکه سر کلاس خوراکی بخورد. خودش ادعا داشت که هیجان این کار ممنوعه طعم و لذت آن را ده برابر می کند. چشمانم را برایش گرد کردم. لبخند کجی زد و …

دانلود رمان جان و شوکران از بهاره حسنی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سیندرلا از محدثه رجبی

دانلود رمان سیندرلا از محدثه رجبی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سیندرلا از محدثه رجبی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

روی سکوی جلوی خونه نشستم… پاهام از خستگی زیادم زق زق می کردن… هنوز هم به فاصله ی زیاد مدرسه جدیدم تا خونه عادت نکرده بودم… مامان با یه لیوان آب سرد کنارم نشست… به چهره ی مهربونش نگاه کردم… تنها امیدم توی این دنیا مادرم بود…

خلاصه رمان سیندرلا

اصلا دوست نداشتم این جشن تموم شه… جشن خیلی خوبی بود… حداقل که برای من اینطور بود… پر از حس خوب… باز هم من عقب و هانیه جلو نشست… لادن و ویدا به سمت ماشینمون اومدن… ویدا از شیشه پیش هانیه کمی خم شد و گفت: –جا هست ما بیایم با شما؟ هانیه سریع گفت :–بلههه… بپرین بالا… انگار که منتظر اجازه بودن سریع در ماشینو باز کردن و نشستن… ماشینا که حرکت کردن صدای بوق بوق ها رفت توی آسمون… هانیه صدای آهنگو زیاد کرده بود و با ویدا و لادن جیغ و داد راه انداختن…
دلم می خواست صدای بوقا رو بشنوم… با اون آهنگ از صدای بقیه ماشینا چیزی درست نمی شنیدم… خودمو کشیدم جلو و آروم در گوش فرزام گفتم: -میشه صدای اهنگ کم کنی؟ صدای اونم آروم بود… به قدری آروم که کسی متوجه مکالممون نشد… –چرا؟ -می خوام صداهای بوق بوقا رو بشنوم… قشنگتره… فرزام دست دراز کرد و صدای ضبط رو کم کرد… هانیه یهو ساکت شد و با تعجب رو به فرزام گفت: –عععه… ضد حال… زیادش کن… –گوشم درد گرفت… همینطوری جیغاتو بزن…

خنده م گرفت… از تو آینه نگاهش کردم… چشمای اونم می خندید… اینقدر بچه ها کنارم جیغ و سوت زده بودن که خودمم به وجد اومده بودم و دیگه اخرش همراهشون سوت می زدم… هانیه راست می گفت آخر عروسی خیلی زیاد به آدم خوش می گذره. جایی که مسیرمون با نگین اینا عوض میشد براشون از توی ماشین دست تکون دادیم… اونا مستقیم رفتن ولی فرزام دور زد و به سمت خونه ویدا و لادن رفت تا اونا رو برسونه… به ساعت ماشین نگاه کردم… دوازده و چهل پنج دقیقه بود…

دانلود رمان سیندرلا از محدثه رجبی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان خیمه شب بی از ی  مرجان فریدی

دانلود رمان خیمه شب بی از ی مرجان فریدی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان خیمه شب بازی از مرجان فریدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختری به نام ترسا که دنبال خواهر گم شدش هست که تو این بین با مردی باهوش اشنا میشه که ضریب هوشیش از همه بالاتر هست و تو زندان هایی به امینت بالا زندانیه ولی به راحتی از زندان همش فرار می کنه و دوباره خودش را لو میده و اینگونه می خواد که گروه پلیس را احمق جلوه بده، اسمش سردینه و به ترسا کمک می کنه که خواهرش را از باند لولیتا (دارک وب، شکنجه های انلاین، قاچاق اعضا و خیلی از قاچاق های دیگه که کنارش انجام میدن) نجات بده…

خلاصه رمان خیمه شب بازی

ناخن هایم را می جویدم و کاملا کار مزخرف و زشتی بود! خب ترک عادت هم مرض و من چه قدر این اصلاحات کشور مادری ام را دوست داشتم آن قدر فارسی را روان و بی لحجه حرف میزدم که هرگز کسی در ایران متوجه بزرگ نشدنم در ایران نمی شد. مامان استاد خوبی بود از همان استادهای مهربان که شب ها برایت فارسی قصه می گوید از همان استادهای لاغر و ظریف که هنگام درست کردن شام بلند بلند از کوچه پس کوچه های سرزمینش می گوید. مامان کمی استاد بود و کمی فقط کمی اندازه کهکشان راه شیری فرشته بود و خدا چه

زود فرشته ها را میبرد حق دارد خب دل تنگ می شود من هم دل تنگ می شوم اومد. سرم را بلند کردم و عصبی به در زل زدم یوجین در را باز کرد و بلند شدم و کارن خیره ام شد با ورودش سردم شد دستانم مشت شد چشمانم ریز و اضطراب در کل وجودم جریان گرفت، مانند خون… دامیا نگاه سبزش را به چشمان کارن دوخت و بازوی اویی را که دست به سینه کنارش ایستاده بود را گرفت و وارد اتاق که شدند از پشت سرشان چندین مامور پلیس را که با دهنی نیمه باز به سردین خیره بودنند را دیدم خنده ام گرفت یوجین در اتاق را بست سردین کف

دستانش را به هم کوبید و خیلی راحت روی صندلی کنار میز نشست و لم داده گفت: کاراتون خیلی خسته کنندس بستن یک پا بند و دست بند و یک ردیاب چرا باید سه ساعت و چهل او شیش دقیقه و حدودا چهل پنج ثانیه وقت بگیره. با بهت نگاهش می کردم خدای پرویی بود بی شک! کارن روبه رویش نشست و رو به دامیا عصبی گفت: همه چیز دقیق انجام شد؟ دامیا سر تکان داد و کارن برگشت سمت سردین و گفت: خوب گوشات رو باز کن این دستبند… سردین با چشمان بسته بی حوصله گفت: از شهر خارج بشم این دستبند فوری به شما اطلاع میده و…

دانلود رمان خیمه شب بی از ی مرجان فریدی pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بندر رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.