دانلود رمان فرصتی دیگر از اکرم امیدوار

دانلود رمان فرصتی دیگر از اکرم امیدوار pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان فرصتی دیگر از اکرم امیدوار با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان دختری است که از دارایی دنیا یک مادر دارد! زلزله ای رخ می دهد. او داخل آسانسور است. صدای یک آشنا او را فرا می خواند…

خلاصه رمان فرصتی دیگر

انگار چیزی تکان خورد، شاید هم نخورد! ولی بهانه ای شد تا چشمانش را بگشاید و حجم عظیم تاریکی را یک جا به کام خسته ی خود بکشد تاریکی شدیدی از جنس همان تاریکی، تاریکی که در پس زمینه های ذهنش جا خوش کرده بود و تا ابدیت همراهی اش می نمود، همان پس زمینه هایی که هیچ وقت پس زمینه نشده بودند و همیشه بولد خورده و بر رنگ در لا به لای حس و فکرش جا خوش کرده بودند در گوشه ی کج شده ی آسانسور، سر بر دیوار نهاده و با زانوانی که تا شکم خم شده بودند جا مانده بود، چه صحنه آشنایی! دخترکی چهار ساله و شاید هم پنج ساله، در کنج دورترین دیوار ممکن،

دورترین نقطه به در، دورترین نقطه به پنجره، کز کرده سرش بر روی زانویش بوده و قادر نیست روشنایی را دوباره به اتاق کوچکشان برگرداند و خورشید ظالمانه خود را از وجود او مخفی کرده است دستان کوچک دختر، قد یک متری او قادر به رسیدن به کلید نیست دستش کوتاه از روشن کردن تنها لامپ موجود در فراستی دیگر  وسط اتاق است و چون بسیاری از مواقع دیگر، فراموش شده است می ترسد، می ترسد حتی از همان بالش تکیه داده شده بر کنار دیوار دم دستش می ترسد در روستایی سفید است با گل هایی ریز قرمز، اما حالا سیاه است هم خودش، هم گلش و هم بالش لم داده بر دیوار نیز ترسناک است.

سایه ی سیاهی هست که در فکر کوچک دخترک می تواند او را بخورد.. درسته چشمانش را می بندد و سرش را که روی زانوان کوچکش قرار دارد سفت تر بر روی زانویش می فشارد نخواهد گشود، آن دو دریچه کوچک زیبا را که همه به داشتن آن غبطه می خورند نخواهد گشود تا نور دوباره برگردد، تا تنها امید زندگی اش برگردد یک دوست دارد، تنها یک دوست اعروسک مو فرفری قهوه ای رنگی که برایش بهترین و با وفاترین همراه دنیاست آن را نیز به آغوش کوچکش می فشارد، حتمی او نیز می ترسد، چه خوب که تنها نیست در تاریکی هزار صدا می شنود صداهایی که احاطه اش کرده اند…

دانلود رمان فرصتی دیگر از اکرم امیدوار pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان بی گناه و شوالیه از سام کرسکنت

دانلود رمان بی گناه و شوالیه از سام کرسکنت بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان بی گناه و شوالیه از سام کرسکنت با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

وایپر ملقب به آدم شریر و بد نهاد، یه کابوس، و مرگ برای استخدام شدن بوده. اون به خاطر کشتار های سریعش شناخته شده‌ ست، بنابراین وقتی یه مبلغ هفت رقمی برای ضربه جدیدی بهش پیشنهاد میشه تعجب نمی‌کنه. اون باید سریع پیداش کنه و همه چیز رو از بین ببره. وقتی علامت گذاری اون برای کُشتن معلوم میشه که یه دختر بچه بیست‌ ساله معصوم با چشم های آبی بزرگه، اون نباید به یکی از این چیزها اهمیت بده، ولی اون این کار رو می‌کنه. وایپر میخواد اون دختر رو واسه خودش نگه داره. پدر ناتنی پِپر مادرش رو کشته و از اون زمان به بعد پپر در حال فرار کردن بوده.

خلاصه رمان بی گناه و شوالیه

رئیس پرسید: تو فکر میکنی میتونی از پسش بر بیای؟ وایپر به اون طرف پارکینگ خیره شد. امروز خیلی از مشتری و کاسب ها مشغول گشت و گذار و بی هدف گشتن بودن و زندگی رقت انگیز خودشون رو ادامه می دادن و معتقد بودن که اون ها مهمترین چیز توی جهان هستن. هیچ یک از اونها تصور نمی کردن که یکی از کشنده ترین قاتلان جهان در میان اونها باشه. وایپر بخشی از یه گروه نخبه آدم کش های سفارشی بود. اون به خاطر پول می کشت. هر کسی بالاترین جایزه رو ارائه بده، اون این جایزه رو می گرفت.

اون هیچوقت سوالی نمی پرسید، و هیچوقت هم به افرادی که کشته بود اهمیت نمی داد. این واسه اون شغلی بود، کاری که توش مهارت داشت. _چرا نتونم از عهده اش بر بیام؟ یه عکس از اون دختر برام بفرست و بقیه کارها رو میکنم. _اون باید به دلایل طبیعی بمیره. وایپر خرناسی کشید و هوا را با خشم و تمسخر از دماغش بیرون داد. _مشکلی نیست. اون یه ماه فرصت داشت تا زنی رو پیدا کنه و به زندگیش پایان بده. خیلی آسونه. اون راه های زیادی برای کشتن یه زن داشت و این یکی هم تفاوتی نخواهد داشت.

_پول رو واسم واریز کن، در صورو نیاز بیشتر باهات تماس می گیرم. وایپر وقتی به سمت ماشینش حرکت کرد سوت میزد. مواد غذایی رو با یه صدای تالاپ توی صندوق عقب گذاشت، پشت فرامان نشست و منتظر موند. عکس اون دختر توی موبایلش فرستاده شد و اون به دختر مورد نظر خیره شد. اون نمی تونست پانزده سال سن بیشتر داشته باشه اما طبق اون چه که رئیس بهش گفته بود، اون تقریبا بیست و یک ساله بود و نزدیک به شش ماه بود که فرار می کرد، عجیبه…

دانلود رمان بی گناه و شوالیه از سام کرسکنت بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان بگردانده شده (جلد دوم) از گردانده شده (جلد دوم)  جیمن ایو

دانلود رمان بگردانده شده (جلد دوم) از گردانده شده (جلد دوم) جیمن ایو pdf بدون سانسور

دانلود رمان بازگردانده شده (جلد دوم) از جیمن ایو با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

اون‌ها همشون مرتکب یه اشتباه بزرگ شدن.‌ اشتباهی که باید بخاطرش تاوان سنگینی پس بدن! در طی ده سال گذشته، با من مثل یه قربانی رفتار شد. یه قربانی برای گرگینه‌های گروهم… یه قربانی برای جفت واقعیم کسی که به بی‌رحمانه‌ ترین شکل ممکن منو از خودش طرد کرد. و یه قربانی برای سایه‌ی وحشی کسی که برای رسیدن به اهدافش، از من سواستفاده کرد. یا شاید… واقعا سایه با من همچین کاری کرده؟ سایه‌… مردی که پر از راز و معماست و هرگز حاضر نمیشه افکار و نقشه‌هاش رو فاش کنه… اما من از یه چیز مطمئنم! تو مدتی که در کنار این مرد زندگی کردم، حسابی عوض شدم.

خلاصه رمان بازگردانده شده

من سایه رو برای به مدت نامعلوم میشناسم اما میدونم که اگه بخوام بر اساس زمانی که تو زمین سپری میشه تخمین بزنم حدودا یه ساله که از دنیای خودم دور بودم و تو این مدت هرگز ندیدم که سایه تا این حد سریع حرکت کنه… غیب شدنش تو اون لحظه اصلا عادی نبود دقیقا تو یه لحظه اینجا ایستاده بود و یه لحظه بعد، عملا محو شده بود و به جز هاله ای دود مانند، هیچ چیز دیگه ای ازش به جا نموند. اگه بخوام حدس بزنم… گمونم دودهای تیره ای که سایه کنترلشون می کرده این مرد رو با خودشون برده بودن… تا اینطوری بتونه هرچه سریعتر خودش رو به کتابخونه ی دانش برسونه

لوسین و ریس هم مثل سایه و تقریبا به همون سرعت غیبشون زده بود و من هنوز مثل برق گرفته ها، با فکی که پخش زمین شده بود به جای خالی اون سه نفر که همین یه لحظه پیش همشون اینجا ایستاده بودن نگاه می کردم. دختر فرشته منو تنها نذاشت و وقتی من لنگ لنگان به سمت کتابخونه و درگاه سرزمین سایه راه افتادم، دستش رو محکمتر دورم حلقه کرد تا پخش زمین نشم دستم رو به سمت جلو تکون دادم و گفتم. _برو برو و بهشون کمک کن من تا یه دقیقه دیگه خودم رو به کتابخونه می رسونم. -نه! جواب دختر فرشته کوتاه و قاطع بود طوری که جای هیچ بحثی باقی نمیموند.

اما با لحن سرزنشگری خطابش کردم -دختر فرشته. همونطور که سعی می کردم به قدم هام سرعت ببخشم، گفتم: -تو یه جنگجویی برو بجنگ یا هر کار دیگه ای که باید انجام بدى من فقط باعث میشم که سرعتت کند بشه. دختر فرشته خرخر آرومی سر داد و از شدت انقباض ماهیچه های شونه اش کاسته شد. گفت: ماکنار هم میمونیم! دخترا کنار هم میجنگیم! یادته؟ این حرف ها رو خودت بهم گفتی. من هرگز دوستم رو پشت سرم رها نمیکنم و بذار بهت بگم که لازم نیست نگران باشی طلسم روی درگاه سرزمین سایه فقط چند دقیقه هست که شکسته شده و تو این مدت کوتاه هیچ موجودی از اون درگاه عبور نکرده…

دانلود رمان بگردانده شده (جلد دوم) از گردانده شده (جلد دوم) جیمن ایو pdf بدون سانسور

دانلود رمان می خواهم آیه عشقت باشم از rose_siah

دانلود رمان می خواهم آیه عشقت باشم از rose_siah بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان می خواهم آیه عشقت باشم از rose_siah با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آیه… دختری آرام و مهربان… دختری که برای نجات جان نامزدش که طی اتفاقی کاوه را به قتل رسانده دست به هر کاری می زند، حتی اگر آن کار جدایی از عشقش باشد… و در این راه پا به خانه ای می گذارد که هیچ شناختی از صاحبش ندارد…

خلاصه رمان می خواهم آیه عشقت باشم

حسین که با لباس راه راه طوسی مشکی وارد شد گویی ده سال پیرتر شده بود…. قدم هایش کش آمده و نتوانست جلوتر برود… صدای گریه ی مادر حسین فضای مرگ آور اتاق را پر کرده بود… سر حسین را در آغوش گرفته و شیون جگر خراشش بود که بند دلش را پاره کرد… سر حسین که بالا آمد با دیدن آیه به سوی او شتافت… قدم هایش کش آمده و نتوانست قدم از قدم بردارد… زمین که خورد حسین رو به رویش زانو زد… نگاهش تا چشمان مشکی اش بالا آمده و به موهایش نگاه کرد…

به تارهای کوچکی که در این مصیبت خاکستری شده بود… به فک محکمش… به ابروهای درهم تنیده اش… به لب های معمولی ونازکش و باز به چشمانش… می خواست نقش زیبای چهره اش در خاطرش بماند… کلامی حرف نزد… می ترسید حرف بزند و به جای حرف درد تمام این روزها از گلویش بیرون بریزد… حتی دیگر اشک نریخت.. صداها گنگ بودند… گویی فریادی مهیب گوش هایش را دریده و شنوایش را گرفته بود… مانند مرده ای متحرک به کمک دست های مادر حسین جا به جا می شد…

سپیده نزده بود و آنها مقابل چوبه ی دار ایستاده بودند… سرمای بی امان هوا و بادهای غران به گوشش سیلی میزد اما او همچنان چشمانش روی حلقه ی طناب دار قفل شده بود و گویی آن طناب ابراز احساسات خودش حس خفگی را در سلول به سلولش جریان می داد… صدای قدم هایی شل و بی حال از دور می آمد… مردی که برق دستبند دور مچش چشمانش را کور کرد… مردی که دو سرباز جوان در راه رفتن کمکش می کردند… که حتی آنها هم دلشان به حال رقت انگیزش می سوخت….

دانلود رمان می خواهم آیه عشقت باشم از rose_siah بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان تژگاه از آرزو نامداری

دانلود رمان تژگاه از آرزو نامداری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تژگاه از آرزو نامداری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری می شود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست، پسر اسکندر تیموری، پسر قاتل مادر آرام…

خلاصه رمان تژگاه

از آنجا مستقیم به کارخانه رفت تا جنس های جدید را ببیند… این همه مشغله برایش لازم بود تا کمتر به آن موضوع نحس فکر کند… آهی کشید و فردا روز ملاقات بود. مثل همین یک سال و شش ماهی که قضیه را کش داده بود، خودش هم کش آمده بود… مغزش، دست ها و پاهایش… و حتی قلبش… پس کی می توانست راحت سر روی بالشتش بگذارد و شبی بدون کابوس را بگذراند… شبی بدون جیغ های مأوا… بدون فریادهای ماهان و ناله های پدرش… گاهی فکر می کرد راجب ” آن ” مرد حق را ناحق کرده…

در واقع تمام تقصیرات را گردن او انداخته و تاوان کثافت کاری های آن زن را از او ” گرفته… اویی که آنقدر هم بی گناه نبود، گناهش بی مادر کردن خودش و خواهر و برادر بی گناهش بود… آن زن لعنتی کدام گوری بود که ببیند ماهانش زیر تیغ است و روز به روز بیشتر آب می شود… آن روز که آن بلای ویرانگر آسمانی بر سر دخترش آمد کجا بود؟ حتی برای خاکسپاری هم تشریف نحسش را نیاورده بود و خوب می دانست اگر با این معراج رو در رو شود نابود می شود… به خاک سیاه می نشیند… باید درمورد ” آن ” مرد بیشتر میفهمید…

ولی قطعا اکنون زمان مناسبش نبود… کارهای مهم تری داشت که باید به آنها رسیدگی می کرد… طبق معمول با وحشت از تخت پرید و عرق ریزان به طرف سرویس رفت… باید فکری به حال شب هایش می کرد… قطعا با این کم خوابی ها از پا در می آمد و دوست نداشت بخاطر کسالت کارهایش عقب بمانند… شلوارکش را کند و به حمام رفت… باید کمی در وان دراز میکشید تا این تنش را کم کند… آب را سرد و گرم کرد و داخل وان رفت.. گرمای آب او را به رخوت برد و چشم های خسته اش روی هم لغزیدند..

دانلود رمان تژگاه از آرزو نامداری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان من زاده پاییزم از صفورا اندیشمند

دانلود رمان من زاده پاییزم از صفورا اندیشمند pdf بدون سانسور

دانلود رمان من زاده پاییزم از صفورا اندیشمند با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پاییز دختر زیبا و جذابی که دل در گروی پسری به نام مانی دارد. اما پدرش به شدت با مانی مخالف است. با رفتن مانی به خارج شور و دیدن سرگرد خشن و متعصبی بنام امیرعلی زندگی پاییز دچار تحول می شود…

خلاصه رمان من زاده پاییزم

با ماهان چه چیزهایی که تجربه نکردم و چه کارهایی که انجام ندادم. ماهان اوج شور و نشاط بود. آخر شیطنت و تجربه های جدید .من چشم و گوش بسته، من دست از پا خطا نکرده، من پاستوریزه و مثبت چقدر با او بودن برایم لذت بخش و پر از هیجان بود. و همه ی این ها بدور از چشم پدرم بود. با نقشه ها و موقعیت هایی که مارال برایم ایجاد می کرد. گروه دوستی چهارنفره ی ما هر روز بیشتر از قبل صمیمی میشد و به پختگی و کمال می رسید.ما با هم بزرگ می شدیم. با هم تجربه می کردیم.با هم ناراحت می‌شدیم و شاد بودیم. همدیگر را درک می کردیم و پشت هم بودیم. ماهان پای تمام پسرهای

محله را از زندگیم قطع کرده بود و بجز مانی که به او اعتماد کامل داشت، هیچ کس حتی جرئت نداشت به من و مارال نگاه کند. البته برای من که بهتر بود. ماهان به جای تمام آدم هایی که می توانستند دوستم باشند برای من مایه می گذاشت. وقت صرف می کرد. انرژی می گذاشت .درکم می کرد .با من وقت می گذراند و به من حس خوبی می داد. او یک دوست به تمام معنا بود. هرچه می گذشت و ما هر چه بزرگتر می شدیم این دوستی عمیق تر می شد. گروهی به سینما می رفتیم خرید می کردیم .تفریح و گردش داشتیم. حتی با هم درس می خواندیم . و در تمام این ها خانواده ام از حضور ماهان در

گروه ما بی خبر بود . ماهان تمام سعی اش را می کرد که دوستی و گردش های همیشگی ما به درسم لطمه وارد نکند . به شدت از مخالفت های پدرم می ترسید. از اینکه افت در درس‌هایم پدرم رامشکوک کند موقع امتحانات تمام برنامه ها تعطیل میشد‌ حتی دیدارها کمتر بود و من چقدر دلم تنگ می شد برای دیدنش. ماهان سعی می کرد جلو ما کوچه بازاری صحبت نکند، مبادا که طرز حرف زدن ما عوض شود، هرچه با بقیه خشن و سخت گیر بود به من که می رسید کوهی از آرامش می شد! باور کردنی نبود این ماهان همان ماهان است. امکان نداشت مناسبتی باشد و برایم هدیه نخرد. کمدم پر بود از کادوهایی که برایم گرفته بود…

دانلود رمان من زاده پاییزم از صفورا اندیشمند pdf بدون سانسور

دانلود رمان دلار از ار  ندا.اس

دانلود رمان دلار از ار ندا.اس pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دلازار از ندا. اس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مبین و پری سیما که دختر عمو پسر عمو هستن عاشق هم هستن اما به دلایلی مبین یه مدت میره زندان و بعد بخاطر بیماری پلی کیستیک کلیه ماه ها تو بیمارستان بستری میشه‌…

خلاصه رمان دلازار

_ هیچ معلومه تو اینجا چه غلطی می کنی؟! با آنکه واضحاً از حضور غیر منتظره ی او جا خورده بود ولی خودش را از تک و تا نینداخت و نیشخندی به لب آورد، و پیش چشمان خون بارش جام نوشیدنی اش را بالا برد و محتویات درونش را یک نفس سر کشید: -جناب معاون! معاونت کفاف دخل و خرجتو نمی ده که دنبال سر من راه افتادی و زاغ سیاهمو چوب می زنی؟!

گفت و بی خیال نسبت به اویی که خون به صورتش دویده و فک بر هم چفت کرده بود نگاهش را به جماعت مست و لایعقلی که با لاقیدی تمام در میان هم می لولیدن دوخت: _ پاشو بریم تو راه حرف می زنیم! چانه بالا انداخت، و گوشه ی پیشانی اش را خاراند و برو بابایی نثار کرد و سر به عقب برگرداند و …

دانلود رمان دلار از ار ندا.اس pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان گلاویژ از شبنم کرمی

دانلود رمان گلاویژ از شبنم کرمی pdf بدون سانسور

دانلود رمان گلاویژ از شبنم کرمی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

محسن برادر گلاویژ برای انتقام برای شکنجه عکس های برهنه اش رو برای نامزد گلاویژ فرستاد… عکس هایی رو نشون عماد داد که هیچ وقت واقعیت نداشت….

خلاصه رمان گلاویژ

صبح با کلی استرس موهای طلاییمو سشوار کشیدم و توی آیینه زل زدم به صورت بدون آرایشم.. چشمای آبی.. پوست سفید.. موهای طلایی بلوند که به لطف مدل عکس شدن بهار بلوندش کرده بودم.. لب های گوشتی و دماغ کوچولو! قیافه امو از مادرم به ارث برده بودم.. بجز رنگ چشمام که آبی بودو ازپدرم به ارث بودم.. لنز مشکی خریده بودم و روزایی که از رنگ چشمم متنفر میشدم لنز می ذاشتم که هیچ اثری از پدرم نداشته باشم… دیوارهای اتاق پر بود از عکس های من.. عکس های هنری که بهار ازم گرفته بود..

قیافه ام خوب بود اما نه اونقدر که بهار ازم توی آرایش و عکس ها ساخته بود!!! کاش این چشم هارو هم از اون نداشتم.. ازش متنفرم.. می دونم ترکیه زندگی می کنه و زن و بچه داره.. چندسال پیش عرفان پسرخاله ی بهار واسم ته توشو در آورد! پوف کلافه ای کشیدم وسعی کردم امروزو بیخیال فکر کردن به گذشته و سرنوشتم بشم. با وسواس خاصی آرایش لایت کردم و سعی کردم شبیه به وقت هایی باشم که بهار می خواد.. ساعت حدودا ۹صبح بود که با پولی که بهار واسم روی میز گذاشته بود اسنپ گرفتم و

به طرف شرکت حرکت کردم! زیر لب دائما ذکر می خوندم و دعا کردم اونقدرا هم که رضا می گفت رئیس شرکت سگ اخلاق نباشه! ساعت نه و نین بود که جلوی شرکت پیاده شدم و با دیدن اسم شرکت نمی دونم چرا دلم به شور افتاد! ” شرکت فنی مهندسی آتیه سازان پایتخت”انگار شرکت بزرگیه .. به کفش هام نگاه کردم.. به شلوارم.. به لباسام.. مالک هیچ کدومشون نبودم!!!! من اینجا چیکار می کنم؟ منو چه به این جاها؟ بالاشهر و کار با حقوق زیاد… من کجا اینجا کجا!!!!! _ گلاویژ؟؟؟ باصدای آشنایی ترسیده به عقب برگشتم…

 

دانلود رمان گلاویژ از شبنم کرمی pdf بدون سانسور

دانلود رمان به رنگ یاقوت از پریا

دانلود رمان به رنگ یاقوت از پریا pdf بدون سانسور

دانلود رمان به رنگ یاقوت از پریا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درباره دختری که یک مرد خیلی خشن و پولدار که رئیسش هم هست عاشقش می شه و برای به دست اوردن روشا هر کاری می کنه ولی نمی دونه که بعد از به دست اوردنش روشا از شهاب متنفر میشه بعد از یک سال روشا حافظشو از دست می ده و این فرصت خوبی واسه‌ی شهاب تا دل روشا رو بدست بیاره. رمان فلش بک هست…

خلاصه رمان به رنگ یاقوت

پریناز قلموی چتری شکلم رو برداشتم و دوباره به رنگ سبز آغشتش کردم. وقتی حسابی قلموم رو توی رنگ غسل دادم روی بوم شروع کردم به ضربه زدن. صدای موسیقی توی گوشم پخش می شد و من فقط محو درخت سبز رنگی بودم که با هر ضربه بهش بال و پر می دادم. با حس فشار دستی روی شونم، بالا پریدم و همزمان با چرخیدنم هندزفری توی گوشم رو بیرون آوردم. با دیدن صورت خندون بابا نفس عمیقی کشیدم و لبخند زدم وای بابا تویی؟ خب ترسیدم چرا یهویی میای؟ لبخندش عمیق تر شد و دندون های سفید و ردیفش رو با فخر به نمایش گذاشت.

بابا با لباس بیرون و کراواتی که دور یقش آویزون بود دست به کمر کنارم ایستاد و گفت: _یهویی ؟ یه ساعته پشت در اتاقت دارم صدات میزنم. سیم هندزفریم رو تکون داد و گفت: _ماشالله این و که میذاری تو گوشت از دنیا عقب میوفتی. آتلیه نرفتی چرا؟ _حوصله بیرون رفتن از خونه رو نداشتم.برای اینکه بیشتر از این پیگیر نشه بوم نقاشیم رو نشون دادم و گفتم : _قشنگ نشده؟ یه ذره رو دریاچشم کار کنم تمومه. بابا چهارپایه ی کناریم روکشید و روش نشست. با دقت یه نگاه به بوم کرد و یه نگاه به چشم های من. قشنگه، طرحش کو؟ لبخند پهنی زدم و گفتم:

تو ذهنمه… شاید مسخره باشه. تو خواب دیدمش. یه دریاچه ی کوچیک و بکر. با کلی درخت سایشون توی آب افتاده و با هر نسیم تکون می خوره. بی دلیل مثل تموم این یک سال نگاهش نگران شد و آروم گفت: _پریناز بابا… اگر چیزی یادت اومد که بهم میگی خوشحال بشم… آره بابا؟ نفس عمیق کشیدم و نگاهم رو به دریاچه ی نصفه کارم دوختم. _آره بابا… ولی هر سری این لحنت دیوونم می کنه.اگه چیزی هست خودت بگو. کلافه روی صورتش دست کشید و از جاش بلند شد _راستی دیروز احسان زنگ زد گفت تلفناشو جواب نمیدی. چه دشمنی داری با این بدبخت اخه؟

دانلود رمان به رنگ یاقوت از پریا pdf بدون سانسور

دانلود رمان دلبستگی (جلد دوم مجموعه برادران استیل) از هلن هارت

دانلود رمان دلبستگی (جلد دوم مجموعه برادران استیل) از هلن هارت pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دلبستگی (جلد دوم مجموعه برادران استیل) از هلن هارت با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بعد که نامزد سابق جید اون رو توی محراب ترک میکنه جید برای آرامش بیشترش به کلرادو مزرعه دوستش نقل مکان میکنه و با برادر بزرگتر مارجوری که خیلی کم حرف و مرموزه آشنا میشه تالون استیل از همون اول اشتیاقی زیاد و رابطه ای آتشین با جید داشت ولی نمی دونست که این اشتیاق تبدیل به دلبستگی شده تالون عاشق جید شده و نمیدونه که چطور بهش بگه، اون میخواد به خاطر جید تلاش کنه تا با گذشته ی خیلی وحشتناکش روبرو شه…

خلاصه رمان دلبستگی

صبح روز بعد به محض اینکه وارد دفتر شدم لری منو به دفتر خودش فرا خواند اون مثل همیشه پشت میزش نشسته بود. یک قسمت از موهاش بلوند ولی بقیه جاهاش تاس و کچل بود و مثل همیشه هم کت آبی رنگی پوشیده بود که از روی شونه هاش خیلی تنگ به نظر می رسید من از اون فاصله گرفتم. اون پرسید: امروز حالت خوبه جید؟ چشمات یه خورده ای قرمز هستند. گلوم رو صاف کردم از اونجایی که تا نیمه شب لعنتی رو گریه کردم الان چشمام مثل جهنم به نظر می رسید. “حالم خوبه امروز صبح به حمله آلرژی داشتم ولی آنتی هیستامین استفاده کردم. پس به زودی حالم بهتر میشه”

“آنتی هیستامین؟” “نگران نباش داروهه از نوع غیر خواب آلودگی هست.” خدای من یک مورد پرونده و وظیفه جدید برات دارم که ازت میخوام روی اون کار کنی. و یه تحقیق جامع هم در مورد عوارض سنگین احتیاج دارم. وظیفه جدید؟ به نظر خودم که خیلی خوبه. به نظرم هر چی که ذهنم رو از مشکلاتی که داره منو از پا میندازه دور کنه، واسم خوبه. “خوشحال میشم که کمک کنم. به چی نیاز داری؟” “من بهت نیاز دارم که هر اطلاعاتی رو که میتونی از خانواده استیل واسم پیدا و کشف کنی” سریع روی صندلیم تکون شدیدی خوردم و نزدیک بود بیفتم ولی با زور خودم رو گرفتم. هه باید ازش خیلی

ممنون باشم که مثلا ذهنم رو از مشکلاتم دور کرد. “خانواده استیل؟ منظورت مارجوری و برادراش هست؟ ” لری سرشو تکون داد و جرعه ای از قهوه اش رو نوشید “آره” “ممکنه بپرسم که این پرونده برای چیه؟” “ممکنه که بپرسی ولی من نمیتونم جوابی بهت بدم. این پرونده سری و محرمانه هست.” محرمانه، در واقع، من به خوبی می دونستم که اخلاق لری انعطاف پذیر و قابل تزلزل هست. اون بنا به دلایلی اطلاعاتی در مورد استیل ها می خواست و شرط میبندم که این هیچ ارتباطی با هیچ پرونده فعلی نداره. اون از زمانی که من برای اولین بار کار خودم رو توی دفتر وکالت شروع کردم بهم خاطر نشون کرد که…

دانلود رمان دلبستگی (جلد دوم مجموعه برادران استیل) از هلن هارت pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بندر رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.