دانلود رمان یامور از س.م با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اصلا به پشت سرم نگاه نمی کردم فقط میدویدم و هق هق می کردم… اشکم با بارونی که می بارید قاتی شده بود انقدر گریه کرده بودم که حالت تهوع گرفته بودم. سرعتمو بیشتر کردم. باید فرار می کردم ولی جایی رو نداشتم برم اما حاضرم تو خیابون بخوابم ولی برنگردم به اون خونه. فرار می کردم از چنگ دو نفر آدم منفور… با یاد بیکسی خودم بازم اشکم سرازیر شد…
خلاصه رمان یامور
“جهان” پیمان: بفرما خیالت راحت شد هاپو خان. جهان:: پیمان ساکت. یه نخ سیگار برداشتم گذاشتم بین لبام و فندکو گرفتم تا آتیش بزنم. پیمان به طرف دختره رفت دستشو گذاشت رو سرش که هنوزم کلاه سرش بود دختره از جاش پرید راست ایستاد و با عصبانیت رو به من گفت: زود کوله و گردنبندمو بده. به پیمان اشاره کردم یعنی وسایلشو بیار. پیمان که رفت گفتم، جهان: صلاحته اینجا بمونی یعنی این یه امره باید بمونی. دختره پورخند عصبانی زد و گفت به تو ربطی نداره و به سمت پیمان رفت و کوله رو گرفت انداخت رو دوشش و دستشو جلوش دراز کرد و گفت: گردنبند.
پیمان یه نگاه به من کرد منم با سرم اشاره کردم یعنی بده بعد از گرفتن گردنبند دو تا انگشت اشاره و میانی رو گذاشت رو شقیقش و گفت خدا حافظ هاپو خان و تند دوید رفت به پیمان نگاه کردم دیدم داشت لبخندشو با دستاش میپوشوند. چشم غره ای بهش رفتم گفتم جهان: مرررگ. پیمان قهقه زد. با شنیدن صدای در واحد که محکم کوبیده شد پیمان گفت پیمان: جهان واقعا رفت. جهان: به جهنم دختره دیوونه. پیمان: گناه داره… ولی خیلی شیطونه لااقل نگفت معنی اسمش چیه؟؟ با حرص نگاهش کردم پیمان: اگه دوباره سامان بلایی سرش بیاره چی من مطمعنم اگه همینطور بگرده اون عوضی پیداش
میکنه فردا پس فرداست که تو اینترنت میخونیم جسد دختری در فلان جا پیدا شد جهان تو که اون بی همه چیز آشغالو میشناسی. جهان: دههههه پیمان چقدر حرف میزنی تو نترس خودش میاد التماس میکنه که به من پناه بدین. پیمان: من که نمیدونم فرهاد خان امینی چجوری یدفعه از اونجا سر در آورد… هان جهان؟؟ کار تو بود؟؟ برای این دختره چه نقشه ای داری جهان؟؟ معلومه دختره بی… جهان: پیمان خفه میشی یا خفت کنم تازگیا خیلی چرت و پرت میگی. همونطور مات موند وحرفی نزد. رفتم اتاق، اینجا یه آپارتمان ساده ولی شیک بود که ماله پیمانه خیلی کوچیکه خودش دوست دختراشو میبره…