دانلود رمان خنیاگر غمگین از یگانه اولادی و مینا شوکتی

دانلود رمان خنیاگر غمگین از یگانه اولادی و مینا شوکتی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان خنیاگر غمگین از یگانه اولادی و مینا شوکتی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

خنیاگر داستان هیراد که خطای گذشته اش مثل طوق از گردنش آویزونه و سعی داره با خراب کردن زندگیش خوشبختی رو از خودش دریغ کنه تا بلکه تنبیه بشه ولی میون خراب کردن هاش دختر کوچولویی وارد زندگیش میشه که اونو مجبور میکنه ناخواسته بشه بابا لنگ درازش!

خلاصه رمان خنیاگر غمگین

پایش را روی گاز ریلکس کرد و شیشه ی سمت خودش را کمی پایین داد. نسیم دل انگیزی گونه اش را نوازش کرد. ترکیب صدای چرق چرق آرام سنگ ریزه ها زیر لاستیک هایش توام با ترومپت لی مورگان، فضای آرامش بخشی را برایش فراهم آورد. بی اختیار لبخند محوی گوشه ی لبش نشست. با نزدیک شدن به ساختمان ویلا صدای موسیقی راهش را به خلوت خودرویش باز کرد. نفس عمیقی کشید، انگار که می خواست آخرین ثانیه های آرامش بخش امشبش را طولانی تر کند.

کتش را از صندلی عقب برداشت و دکمه ی قفل درب ها را با انگشتش فشرد. تنها چند قدم فاصله گرفته بود که ایستاد، سرش را خاراند و به خودرویش نگاه کرد، دستش را در جیبش گذاشت و دکمه ی قفل را زد. صدای خنده ی آشنایی کمی دورتر به گوشش رسید: داداش به خدا یه بار قفلش کردی! به سمت صدا برگشت و چهره ی خندان ادیب را زیر نور ملایم یکی از لامپ ها تشخیص داد: حافظه ام تعطیل شده، شده حتی سه چهار بارم چکش کنم. ادیب که حالا به او رسیده بود دستش را محکم فشرد…

دانلود رمان خنیاگر غمگین از یگانه اولادی و مینا شوکتی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان افسون زمان از سما اسفندی

دانلود رمان افسون زمان از سما اسفندی pdf بدون سانسور

دانلود رمان افسون زمان از سما اسفندی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آریانا دختر امروزی که از طرف دانشگاه به دیدن یک مجموعه تاریخی میره و اونجا با لمس گردنبندی عتیقه به گذشته و ۲۵۰۰ سال قبل سفر میکنه، و با مفهموم عشق، انتقام دشمن و دسیسه رو‌به رو میشه زمانی که می‌خواد به آرامش برسه و با آتانس زندگیش رو شروع، درس زمانی که بیخیال زندگی حالش شده به زمان خودش برمیگرده و…

خلاصه رمان افسون زمان

اریانا سرم بد جوری درد می کرد. جدا از اون سرما و سوز هوا کلافه ام کرده بود. داشتم قندیل می بستم. لعنتی تشک تختم چرا انقدر سفته؟ انگار به جای آبر توشو با سنگ پر کرده بود. دستمو بالا بردم و اطرافم کشیدم اما پتومو پیدا نکردم. صدایی به گوشم رسید، صدای خش خش برگ بود؟ این باد سرد هم لرز بدی به تنم انداخته بود، آخه کی پنجره رو باز کرده؟ نفس عمیقی کشیدم که بینیم پر شد از بوی خاک و گل، صد بار گفتم یک اتاق دیگه بهم ب بدین اخه کی پنجره رو ، رو به باغچه میزاره؟ صدایی به گوشم رسید،

انگار کسی بلند فریاد میزد _آریانا. باز مامان برای بیدار کردنم دست به روش غیراخلاقی زده و تلویزیونو با صدای بلند داره نگاه می کنه، لعنت به این شانسم… من به درک اخه مادر من، همسایه ها ازمون شکایت می کنن، خوبه میدونه با این روش بیدار کردنم باعث سرد دردم میشه. از روی اجبار آروم آروم چشمام و باز کردم، اولین چیزی که دیدم شاخه های خشکیده درختی بود. درخت؟ فکر کنم هنوز خوابم…! خواستم دستمو بلند کنم یه نیشگون از پهلوم بگیرم، ولی انگاری به دستم وزنه وصل بود. دردم گرفت !! ..درد؟

یعنی خواب نیستم؟ مگه آدم توی خواب دردش میگیره؟ _آریانا! هنوز آریانا خانم و پیدا نکرده که این! سعی کردم بدون توجه به صدای فریادهای که می اومد، بلند شدم بدنم کرخت بود و سنگین، سرگیجه و حالت تهوع شدیدی داشتم. -من کجام؟ اطرافم نگاهی انداختم… تا چشم کار می کرد درخت بود. جنگل؟! من چه جوری سر از اینجا در آوردم؟ نکنه دزدیدن منو؟ اگه دزدین پس چرا تو این جنگل انداختنم و رفتن؟ آخرین بار یادمه خونه بودم…. اخمی کردم و دستمو مشت کردم، آروم به سرم ضربه زدم و زمزمه کردم…

دانلود رمان افسون زمان از سما اسفندی pdf بدون سانسور

دانلود رمان آمال از زهرا ارجمندنیا

دانلود رمان آمال از زهرا ارجمندنیا رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان آمال از زهرا ارجمندنیا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آمال، دختر رقصنده ی پرورشگاهیه که شیطنت های غیرمجاز زیادی داره، ازدواج سنتیش با آقای روان شناس مذهبی و جنتلمن باعث می شه بخواد شیطنت هاش و بیش تر کنه و مرد قصه رو اسیر تر، درست شب عروسی…

خلاصه رمان آمال

آلما روی صندلی عقب نشسته بود و کمربند ایمنی اش را خود آرکان بسته بود. از آینه به چهره ی خواب آلودش نگاهی انداخت: آلما بابا! میان چشمان رنگی و درشتش را کمی باز کرد، دیگر چیزی تا رسیدن به خانه نمانده بود و ترجیح می داد فرزندش در ماشین نخوابد: امروز عمه اهو می گفت الما گلی رو کلاس رقص ثبت نام کنیم! آلما چشمانش کمی هوشیار تر شدند، دستان تپلش را تکانی داد و موهای فر امده روی صورت گردش را عقب داد: نانای؟ خنده ی محوی روی لب ها آرکان نشست و سرش را تکان داد: ای دختره قرتی… بله نانای، دوست داری ثبت نامت کنم؟ آلما سعی کرد خودش را جلو بکشد و

کمربندش مانعش شد، آرکان سریع جدی شد: درست بشین بابا، خطرناکه! آلما اما انگار نمی شنید، تند دست زد: آلما دوست.. نانای دوست! آرکان نفسش را عمیق بیرون فرستاد، خب الاقل اگر خودش راضی نبود دل دخترش ظاهرا زیادی رقص دوست داشت، کوتاه سرش را به عقب چرخاند: فردا به عمه می گم ببره ثبت نامت کنه، قبلشم باید برا قرتی خانم لباس بگیریم! آلما جیغ کوتاهی کشید و بلند خندید، لپ هایش وقتی می خندیدند چال می افتادند، درست شبیه معنی اسمش بود. یک سیب سرخ کوچک و خوشمزه: دامن… دامن! با همان لبخند سرش را تکان داد، دامن هم دلش می خواست، ماشین را

داخل پارکینگ مجتمع برد و همان طور که خاموشش می کرد صدایش را کلفت کرد: الان آقا گرگه این دخترکوچولو رو می خوره! آلما غش غش خندید و انگار خواب کاملا از سرش پریده بود آرکان کمربندش را باز کرد و در آغوشش کشید و انگار حق با مشاور مهدش بود. سنگین شده بود و حسابی به چشم می امد. گونه اش را بوسید و وارد آسانسور شدند، الما سرش را روی شانه های قوی پدرش قرار داد، آرکان گونه اش را به ابریشم فر موهای فرزندش کشید و چشمان خسته اش را بست، همه ی دنیا را حاضر بود بدهد اما کودکش لبخند بزندو شاد باشد و لپ هایش همیشه از شادی قرمز بمانند…

دانلود رمان آمال از زهرا ارجمندنیا رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نیمه عاشق ترم را باد برد از آذین بانو

دانلود رمان نیمه عاشق ترم را باد برد از آذین بانو pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نیمه عاشق ترم را باد برد از آذین بانو با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مسعود‌ حکمت‌ مرد زخم خورده ای که عشق جوانیش درست روز نامزدیشون اون رو برای همیشه تنها می ذاره و می ره…. ولی سال ها بعد مسعود تبدیل به روان شناس مشهور و جذابی میشه که هر دختری رو شیفته خودش می کنه، عشقش پیشمون بر می گرده و خانواده مسعود اصرار می کنن تا مسعود نامزدش رو ببخشه… مسعود برای رهایی از اصرار های خانواده اش، وارد زندگی پگاه میشه پگاه دختری که از دوس پسرش باردار شده و حالا چاره ای نداره جز اینکه وارد بازیه مسعود بشه ولی…

خلاصه رمان نیمه عاشق ترم را باد برد

همان کاری را کردم که قصدش را داشتم صبح از خانه بیرون رفتم ولی دفتر مسعود حکمت نه! تا ظهر داخل پارک نشستم و بازی کردن بچه ها را نگاه کردم. کمی به قصد قدم زدن از جایم بلند شدم ، وقتی به خودم آمدم، جلوی خانه ی قدیمی بودم، نمی دانستم نازنین چه بلایی به روز خانه آورده! فروخته بودش یا هنوز هم داشت! عجیب دلم هوای آن روزهای خانه را کرده بود، که مامان بود و من و پاییز کوچیک بودیم و مشغول بازی کردن… هیچ وقت فکرش را نمی کردم، یک روزی به اینجایی که هستیم برسیم. اما شده بود و ما در مقابل تقدیر تسلیم بودیم. ظهر باحالی گرفته و بدتر از قبل

به خانه برگشتم، سعی کردم خودم را عادی نشان دهم اما نمی شد. فقط امیدوار بودم بابا متوجه حال دگرگونم نباشد که بعید می دانستم! تمام روزهایی که تا پنج شنبه باقی مانده بود پاییز هر روز در گوشم می گفت که باید راه برای رفتن به جشن آماده باشم. سکوتم را می گذاشت به حساب رضایتم اما بعید بود پاییز من را نشناسد و نداند که نخواهم رفت. وقتی از جلسات مشاوره سوال کرد، گفتم: خوبه می رم. ” خوبه ای که گفت، خیالم را راحت کرد که مسعود حرفی نزده است و از این جهت خیالم راحت شد. چهارشنبه هم به جلسه مشاوره نرفتم! از همان چهارشنبه پاییز دائم می پرسید چی

میپوشی برای جشن؟! آنقدر گفت که عصبانی شدم و مثل مریم جلالی در فیلم خانه به دوش گفتم: – بیجامه بابام رو. بابا که مدت ها بود با صدای بلند نخندیده بود، خندید آن هم با صدای بلند… مهراد هم همان طور، فقط پاییز مثل همیشه معلم اخلاق بود و زیر لب بی تربیتی نثارم کرد. نشنیده گرفتم اما کوتاه بیا نبود! آنقد گفت و گفت که آخرش هم خودش بلند شد و رفت تا برایم از کمد لباس ها، می دانستم به فکر من است، اما من نه آنقدر با آن ها صمیمی بودم که بخواهم لباس جشن بپوشم، نه خوشم می آمد از شلوغی! پاییز من یه بلوز شلوار دارم همون رو می پوشم، هم اسپرته، هم من راحتم…

دانلود رمان نیمه عاشق ترم را باد برد از آذین بانو pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان بیراه عشق از نگار فرزین

دانلود رمان بیراه عشق از نگار فرزین رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان بیراه عشق از نگار فرزین با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه…

خلاصه رمان بیراه عشق

دستش را به سمت سوییچ برد تا ماشین را روشن کند که در ماشین باز شد و مرد غول پیکری با موهای بلند و زخمی عمیق روی چانه اش روی صندلی شگرد نشست. نفس آزیتا از ترس بند آمد و دستش روی هوا خشک شد. این مرد را می شناخت. همانی بود ک چاقو زیر چشمش گذاشته بود. همانی که آنقدر ترسانده بودش که بچه اش را سقط کرده بود. این جا چه کار داشت؟ چه از جانش می خواست؟ او که دیگر مزاحم سهیل نشده بود؟پس چرا دوباره این مرد را به سراغش فرستاده بود؟

مرد کیف سیاه رنگ کوچکی را به طرف آزیتا گرفت و گفت: -مال توه. آزیتا با ترس نگاهش را از صورت مرد به سمت کیف کشاند و دوباره به مرد نگاه کرد. مرد با چشم به کیف اشاره کرد و گفت: -بگیرش. آزیتا بدون این که چشم از مرد بردارد با ترس کیف را گرفت. مرد دوباره گرفت: -مال توه، بازش کن. آزیتا دستش را به سمت زیپ کیف برد و با احتیاط زیپ را باز کرد. دو طرف کیف از هم فاصله گرفت و دسته های مرتب اسکناس را از کیف بیرون کشید. دهانش از تعجب باز مانده بود.

هشت بسته صدتایی اسکناس پنجاه هزار تومانی.چهل میلیون تومان پول نقد. آب دهانش را قورت داد و دوباره به سمت مرد برگشت. مرد من و منی کرد و با خجالت موهای بلندش را از توی صورتش کنار زد و گفت: -این پولیه که اون مرتیکه بابت دزدیدن شوما بهم داد. ببین آبجی به خدا من نمی دونستم حامله ای، اصلا تو مرام من نیست که دست رو زن حامله بلند کنم. اون پدر سگ گفت، شما موی دماغش شدید. گفت شما می خواین زندگیش رو خراب کنید. قرار بود فقط یکم بترسونیمت بعد ببریمت پیشش…

دانلود رمان بیراه عشق از نگار فرزین رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان آو قو از قو  سیمای

دانلود رمان آو قو از قو سیمای رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان آواز قو از سیمای با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من سیاوش مجدم، مردی که ثروتش زبان زد هر کسیه. برادرم توی خونه ای که قرار بود با عشقش اونجا زندگی کنه خودشو دار زد. بخاطر خیانت اون دختر نتونست دووم بیاره و قسمتش خاک شد… اما من برای انتقام اون دخترو پیدا کردم و به همونجایی بردم که تنها کسم خودشو دار زده بود. بهش دست درازی کردم و شکنجش دادم اما بعد فهمیدم…

خلاصه رمان آواز قو

صبح زود با دادش از خواب بلند شدم‌. با هول سر جام نشستم که در اتاق به ضرب باز شد. شدت باز شدن به قدری بود که در به دیوار برخورد کردو برگشت که با دست سیاوش مهار شد. با چشمای گشاد شده نگاهش می کردم که به سمتم اومد، از جام بلند شدم و گوشه دیوار ایستادم. با خشمی که توی صورتش بود کم مونده بود از ترس قالب تھی کنم. دسته ای از موهام اسیر دستش شد و منو به سمت بیرون کشید. به سمت اتاقش رفت و منم باهاش به همون سمت کشیده می شدم. روی زمین پرتم کرد و با

اشاره به کمد چوبی گفت: به چه حقی به این کمد دست زدی؟ _ب.. ب… بخدا.. خودت گفتی همه جارو تمیز کنم. با گفتن این حرف فقط لگدایی که هر لحظه بدنمو فشرده تر می کرد حس می کردم. انگار خسته شد که دست از لگد زدن بهم برداشت و به سمت کمدی که می گفت نباید بهش دست بزنم رفت. بی جون کف اتاق افتاده بودم. گوی شیشه ای که دیروز از دستم روی زمین افتاده بود و شکسته بود و من از ترس انتهای کمد قایمش کرده بودم رو درآورد‌. _آشغال به چه حقی دست به این زدی هان؟ بی جون

فقط نگاهش می کردم حرفی هم نداشتم که بخوام بزنم‌. انگار که این کارم بیشتر حرصشو درآورد که به سمتم اومدو لگد محکمی توی دهنم زد. اینقدر ضعف داشتم که حتی نمی تونستم عکس العملی نشون بدم‌. طعم خون داخل دهنم شدید بود و داشت حالمو بد می کرد. کاش میمردم و تمام می شدم خسته بودم خسته تر از هر زمانی. با فکر به سگ جون بودنم پوزخندی روی لبام نقش بست که این از چشم سیاوش دور نموند که با ضربه ای که به سرم وارد شد چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم…

دانلود رمان آو قو از قو سیمای رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان رمینور از پرستو مهاجر

دانلود رمان رمینور از پرستو مهاجر رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان رمینور از پرستو مهاجر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درمورد ویولونی هست که مال پیرمردی به اسم سف الله هست که بهش عمو سیفی می گفتند. عموسیفی درخیابان ویولون می زنه، یک روز که در خیابان اجرا داشته ناگهان می بینه رمینور، یعنی ویولونش دزدیدن و ادامه ماجرا…

خلاصه رمان رمینور

عمو سیفی عادت داشت ۳تا آهنگ برای مردم اجرا می کرد، بعد از اجرا کردن هرکس که در مرام و معرفتش بود پولی به عنوان انعام به عمو سیفی می داد، خداروشکر بعد از تمام شدن اجرا پول ها را جمع می کرد ویولون را بغل می کرد و راه می افتاد، دوباره آهنگ را شروع می کرد. آهنگ هایی که اجرا می کرد یکی از یکی قشنگ تر وپرمعنا تر. تا این که یک روز آن حادثه ی تلخ و شوم برای عموسیفی اتفاق افتاد، آن روز عمو سیفی طبق معمول دم بازارچه ی گل ها، که پارکی آن ور خیابان که محل برگزاری مراسمش بود اجرا داشت، از دحام جمعیت به شدت شلوغ و مردم برای دیدن هنرنمایی عمو سیفی

همدیگرو هل می دادند و عموسیفی ویولون را برداشت کمی ضرب گرفت، و دست هایش را گرم کرد و شروع کرد به نواختن. آن قدر هنرمندانه آهنگ زد و کل جمعیت برایش دست وجیغ و هورا می کشیدند، و دوباره دوباره و یک بارفایده نداره می گفتند. عمو سیفی رو به جمعیت لبخندی زد و شروع به آهنگ دیگر کرد. این بار آهنگ معین را به افتخار تمامی مردمی که آن جا آمده بودند زد و آهنگ همه رفتند کسی دور و ورم نیست، و همه باهم زمزمه می کردند. همه رفتند کسی دور و ورم نیست، چنین بی کس شدن در باورم نیست اگر این آخرا این عاقبت بود، که جز افسوس هوایی برسرم نیست.

یهو نگاه کردم، دیگه جایی برای ایستادن نیست همه با عمو سیفی زمزمه می کردند، عمو سیفی با شوق عجیب آهنگ می زد و مردم همراهی می کردند. کل مردم و با آن اجرا به ذوق آمده بودند و هیچکس باور نمی کرد که عمو سیفی اینقدر در کارش استاد باشه. بعد ازتمام شدن اجرا آن قدر جلوی پایش پول ریختند که خودش باور نمی کرد که همچین هنرنمایی داشته باشه، وقتی خواست پول ها را ازروی زمین برداره، یهو ناغافل دید که ویولون نیست، فریاد زد، پس ویولون کو… یا قمربنی هاشم ویولون و دزدیدند، سیرجمعیت خشکشون زد که چه کسی این کارکرده؟ وچه زمانی دزدی صورت گرفت؟

دانلود رمان رمینور از پرستو مهاجر رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ارباب زاده از سوگند احمدی

دانلود رمان ارباب زاده از سوگند احمدی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان ارباب زاده از سوگند احمدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ارباب زاده جوون و خوش قیافه داستان ما با رعیت خوشگل عمارتش به زور وارد رابطه میشه و اگه مردم روستا اینو بفهمن رعیت بیچاره رو سنگسار میکنن ولی ارباب زاده…

خلاصه رمان ارباب زاده

بعد چند دقیقه خانم بالاخره تشریف آوردن، نمی دونم جای ارباب زاده و رعیت تغییر کرده انگار، یه بلایی سره این دختر بیارم تو تاریخ ثبتش کنن. نازگل : چیزی شده. مامان: اره ارباب زاده میخواد یه چیزی بهت بگه. زل زد بهم تو همون چند دقیقه کافی بود بتونم نقشه مرگشو بکشم نیشم داشت باز میشد ولی خودمو به زور تحمل کردم و گفتم: نازگل. نازگل: جانم ارباب زاده. مامانم گفت از دستم خیلی ناراحت شدی و رفتی بهش گفتی اره؟ نازگل: نارحت شدم اما من به خانم بزرگ چیزی نگفتم. _مهم نیست مهم اینه از دستم ناراحتی‌درسته. نازگل: درسته. _من معذرت میخوام. نازگل: این چه حرفیه ارباب زاده.

_مامان من خودم فهمیدم اشتباه کردم. _مامان چقدر عالی. _مامان حالا که فهمیدم میزاری بجای بانو نازگل خدمتکاره مخصوصم بشه. مامان مشکوک نگاهم کرد و گفت: چرا؟ _چون میخوام جبران کنم براش. مامان: آفرین پسرم نازگل تو از این به بعد خدمتکار مخصوص ارباب زاده ای. با ترس نگاهم کرد، همینو می خواستم دقیقا همین. _بلدی کارتو؟ نازگل: نه. پاشدم: بیا بریم اتاقم تا یادت بدم. مامان با لبخند نگاهم کرد. نازگل: چ…… چشم. باهاش رفتم تو اتاقم اومد تو درو بستم کوبیدمش تو در و وایسادم جلوش. به تته پته افتاد. نازگل : …ار… ارباب زا… زاده م…من. _تو چی؟ نازگل: کارایی

که باید… باید…. انجا… جام… بدم و… بگین. _کارت! نازگل: بله. پشت دستمو به حالت نوازش کشیدم روی صورتش خجالت کشید و گونه هاش سرخ شد. _عع تو که بدکاره ای باید عادت داشته باشی چرا خجالت کشیدی؟ اشکاش ریخت روی دستم. نازگل: ارباب زاده، ارباب ارسلان به زور می خواستن که… انگشتمو گذاشتم روی لبش زمزمه کردم: هیس نشنوم. ساکت شد، مچ دستشو محکم گرفتم. _حالا میری به مامانم چرت میگی میندازیش جون من. نازگل:من هیچی به خانم بزرگ نگفتم ایشون خودشون دیدن داشتم با شما حرف میزدم.دستمو شل کردم و جوری کوبیدم تو صورتش که دست خودم درد گرفت…

دانلود رمان ارباب زاده از سوگند احمدی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان به کجا چنین شتابان از دلآن

دانلود رمان به کجا چنین شتابان از دلآن pdf بدون سانسور

دانلود رمان به کجا چنین شتابان از دلآن با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

گلابتون دختری ک دوبار سخت برای کنکور وکالت خونده ولی هر دوبار هیچی مجاز نمیشه بعد اون افسرده میشه همه ی اطرافیانش این دیپلمه بودن رو میکوبن تو سرش حتی دوست پسرش برا مصاحبه میره به دفتر یه نشریه خیلی معروف برای منشی گری و در حالی ک انتظار نداره، با استخدامش موافقت میشه مدیر و مسئول یکی از بخش های اونجا دوتا دوست خیلی صمیمی ان ک زندگی گلاب ب این دوتا دوست بدجور گره میخوره و…

خلاصه رمان به کجا چنین شتابان

به چهار نفری که مثل من منتظر انجام مصاحبه بودن نگاه میکنم که در اتاق شیشه ای باز میشه. مرد جوونی با اخم از اتاق بیرون میاد و نگاه گذرایی به من و چند نفر دیگه میندازه و به سمت در اتاقی که مصاحبه کاری اونجا انجام میشد میره و با تقه ای در بدون اینکه منتظر جوابی بمونه در رو باز میکنه و سرش رو توی اتاق میبره: -سبحان! بیا برو ببین چیکارت داره. چند ثانیه طول میکشه تا مرد توی اتاق به همراه زنی که مثل من برای استخدام اومده بود بیرون میاد و رو به زن میکنه.

-ممنون که تشریف آوردین، باهاتون تماس میگیریم. زن میره و مرد رو به کسی که دنبالش اومده بود میکنه و برای چند ثانیه چپ چپ نگاهش میکنه و کوتاه دستور میده: -آقای اشرفی با بقیه مصاحبه کن. بدون حرف دیگه ای به سمت اتاق میره. اشرفی به رفتن مرد نگاه کرد و با اطمینان اینکه مرد وارد اتاق شیشه ای میشه به سمت زن میانسال که با تکیه به در آبدارخونه نگاهش می کرد برمی گرده و به آنی لبخند روی لبش میشینه و آروم به حرف میاد: -یک ساعت و نیم اون فک زد ولی دهن من خشک شد.

زن با لبخند عمیقی نگاهش میکنه و مثل خودش آروم جواب داد:-چای میخوری؟ -داریم؟ زن با خوشرویی که انگار عادتش بود سر به نشونه مثبت تکون میده. -بله که داریم، برو برات میارم… مرد چند قدم به جلو برمیداره و قبل اینکه در باز کنه دوباره به سمت زن برمیگرده: -خانوم سمیعی؟ سمیعی کمی خم میشه و نگاهش میکنه و اشرفی با شیطنت خاصی و با همون صدای آروم ادامه میده: از شیرینی های این عتیقه مونده؟ سمیعی با صدای خفه ای میخنده و سر تکون میده. -پس قربون دستت چندتا شیرینی هم بیار…

دانلود رمان به کجا چنین شتابان از دلآن pdf بدون سانسور

دانلود رمان سرمین از ف_د

دانلود رمان سرمین از ف_د pdf بدون سانسور

دانلود رمان سرمین از ف_د با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان بازگوی دختریست… دختری عاشق… عاشق پسری نامدار….. بازگویی عشق بی حد و نثار پسرک….. دختری که پس از سال ها به پیش پدر مادر خود باز می گردد. به پیش پدر و مادر که تنها اسمش را برای او تداعی می کنند. پدر مادری که برای بوی از هیچ چیز نبرده اند. پدر و مادری که آغاز اتفاقی اند برای او… بازگشتی که برای دختر پر است از اتفاق های ناگوار و بد. پر از اتفاق های ناخواسته و ندانسته…….

خلاصه رمان سرمین

چمدانم را از دستم گرفت و به کمک راننده داد تا آن را جا دهد. با چشمان اشکی به او نگاه کردم _اشکین. غمگین نگاهم کرد. _عزیزم ما کلی حرف زدیم قرار شد دیگ اینطور نکنی. مگه قرار تا ابد از هم جدا بشیم؟ فوق فوقش یک ماه منم زودی میام. _خوب پس بزار باهم میریم دیگه. _نچ تو انگار حرف حالیت نمیشه. تو با پدر و مادرت تماس گرفتی الان اونا منتظرتند، تازه گوشی هست باهم در ارتباطیم. بغضم با صدا شکست. _اشکیین. اشکین سرم را بوسید. _عزیزم ،برو دیگ الان اتوبوس حرکت میکنه دیگه بروآفرین دختر خوب.

به سختی از او جدا شدم و خداحافظی کردم. سوار اتوبوس شدم و کنار پنجره نشستم. اتوبوس حرکت کرد و من چشم های اشکی ام برای اشکین دست تکان دادم. اتوبوس نگه داشت. پیاده شدم و چمدانم و کوله ام را از دست شاگرد رانند گرفتم ،تشکر کردم. به جاده خاکی که اتنهایش به روستایی خطم می شد و فقط کودکی ام در آن گذشت نگاه کردم. چمدانم را به دست گرفتم و به سمت روستا حرکت کردم. کم، کم دیگر خانه های کوچک و بزرگ با حیاط های خاکی و سیمانی پیدایشان می شد.

دیگر کامل وارد روستا شده بودم. همه با لباس های محلی بودنند و من فقط با لباس های شهر در بین آن ها بودم. همه توجه شان به من جمع شده بود. بخاطر لباس هایم متعجب بودنند. انگار تا حالا کسی را اینطور و با این لباس ها ندیده بودنند. به در خانه ی پدرم رسیدم. در زدم. بعد از کمی معطلی در باز شد. زن که در را باز کرد متعجب نگاهم می کرد. _سلام، من سرمینم. کمی مکث کردم: _شناختید؟؟؟ سر تا پایم را نگاه کرد و بعد محکم مرا در آغوش گرمش کشید. _عزیزم مگه می شه نشناسمت….

دانلود رمان سرمین از ف_د pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بندر رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.