دانلود رمان نیمه عاشق ترم را باد برد از آذین بانو با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مسعود حکمت مرد زخم خورده ای که عشق جوانیش درست روز نامزدیشون اون رو برای همیشه تنها می ذاره و می ره…. ولی سال ها بعد مسعود تبدیل به روان شناس مشهور و جذابی میشه که هر دختری رو شیفته خودش می کنه، عشقش پیشمون بر می گرده و خانواده مسعود اصرار می کنن تا مسعود نامزدش رو ببخشه… مسعود برای رهایی از اصرار های خانواده اش، وارد زندگی پگاه میشه پگاه دختری که از دوس پسرش باردار شده و حالا چاره ای نداره جز اینکه وارد بازیه مسعود بشه ولی…
خلاصه رمان نیمه عاشق ترم را باد برد
همان کاری را کردم که قصدش را داشتم صبح از خانه بیرون رفتم ولی دفتر مسعود حکمت نه! تا ظهر داخل پارک نشستم و بازی کردن بچه ها را نگاه کردم. کمی به قصد قدم زدن از جایم بلند شدم ، وقتی به خودم آمدم، جلوی خانه ی قدیمی بودم، نمی دانستم نازنین چه بلایی به روز خانه آورده! فروخته بودش یا هنوز هم داشت! عجیب دلم هوای آن روزهای خانه را کرده بود، که مامان بود و من و پاییز کوچیک بودیم و مشغول بازی کردن… هیچ وقت فکرش را نمی کردم، یک روزی به اینجایی که هستیم برسیم. اما شده بود و ما در مقابل تقدیر تسلیم بودیم. ظهر باحالی گرفته و بدتر از قبل
به خانه برگشتم، سعی کردم خودم را عادی نشان دهم اما نمی شد. فقط امیدوار بودم بابا متوجه حال دگرگونم نباشد که بعید می دانستم! تمام روزهایی که تا پنج شنبه باقی مانده بود پاییز هر روز در گوشم می گفت که باید راه برای رفتن به جشن آماده باشم. سکوتم را می گذاشت به حساب رضایتم اما بعید بود پاییز من را نشناسد و نداند که نخواهم رفت. وقتی از جلسات مشاوره سوال کرد، گفتم: خوبه می رم. ” خوبه ای که گفت، خیالم را راحت کرد که مسعود حرفی نزده است و از این جهت خیالم راحت شد. چهارشنبه هم به جلسه مشاوره نرفتم! از همان چهارشنبه پاییز دائم می پرسید چی
میپوشی برای جشن؟! آنقدر گفت که عصبانی شدم و مثل مریم جلالی در فیلم خانه به دوش گفتم: – بیجامه بابام رو. بابا که مدت ها بود با صدای بلند نخندیده بود، خندید آن هم با صدای بلند… مهراد هم همان طور، فقط پاییز مثل همیشه معلم اخلاق بود و زیر لب بی تربیتی نثارم کرد. نشنیده گرفتم اما کوتاه بیا نبود! آنقد گفت و گفت که آخرش هم خودش بلند شد و رفت تا برایم از کمد لباس ها، می دانستم به فکر من است، اما من نه آنقدر با آن ها صمیمی بودم که بخواهم لباس جشن بپوشم، نه خوشم می آمد از شلوغی! پاییز من یه بلوز شلوار دارم همون رو می پوشم، هم اسپرته، هم من راحتم…