دانلود رمان سرمین از ف_د

دانلود رمان سرمین از ف_د pdf بدون سانسور

دانلود رمان سرمین از ف_د با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان بازگوی دختریست… دختری عاشق… عاشق پسری نامدار….. بازگویی عشق بی حد و نثار پسرک….. دختری که پس از سال ها به پیش پدر مادر خود باز می گردد. به پیش پدر و مادر که تنها اسمش را برای او تداعی می کنند. پدر مادری که برای بوی از هیچ چیز نبرده اند. پدر و مادری که آغاز اتفاقی اند برای او… بازگشتی که برای دختر پر است از اتفاق های ناگوار و بد. پر از اتفاق های ناخواسته و ندانسته…….

خلاصه رمان سرمین

چمدانم را از دستم گرفت و به کمک راننده داد تا آن را جا دهد. با چشمان اشکی به او نگاه کردم _اشکین. غمگین نگاهم کرد. _عزیزم ما کلی حرف زدیم قرار شد دیگ اینطور نکنی. مگه قرار تا ابد از هم جدا بشیم؟ فوق فوقش یک ماه منم زودی میام. _خوب پس بزار باهم میریم دیگه. _نچ تو انگار حرف حالیت نمیشه. تو با پدر و مادرت تماس گرفتی الان اونا منتظرتند، تازه گوشی هست باهم در ارتباطیم. بغضم با صدا شکست. _اشکیین. اشکین سرم را بوسید. _عزیزم ،برو دیگ الان اتوبوس حرکت میکنه دیگه بروآفرین دختر خوب.

به سختی از او جدا شدم و خداحافظی کردم. سوار اتوبوس شدم و کنار پنجره نشستم. اتوبوس حرکت کرد و من چشم های اشکی ام برای اشکین دست تکان دادم. اتوبوس نگه داشت. پیاده شدم و چمدانم و کوله ام را از دست شاگرد رانند گرفتم ،تشکر کردم. به جاده خاکی که اتنهایش به روستایی خطم می شد و فقط کودکی ام در آن گذشت نگاه کردم. چمدانم را به دست گرفتم و به سمت روستا حرکت کردم. کم، کم دیگر خانه های کوچک و بزرگ با حیاط های خاکی و سیمانی پیدایشان می شد.

دیگر کامل وارد روستا شده بودم. همه با لباس های محلی بودنند و من فقط با لباس های شهر در بین آن ها بودم. همه توجه شان به من جمع شده بود. بخاطر لباس هایم متعجب بودنند. انگار تا حالا کسی را اینطور و با این لباس ها ندیده بودنند. به در خانه ی پدرم رسیدم. در زدم. بعد از کمی معطلی در باز شد. زن که در را باز کرد متعجب نگاهم می کرد. _سلام، من سرمینم. کمی مکث کردم: _شناختید؟؟؟ سر تا پایم را نگاه کرد و بعد محکم مرا در آغوش گرمش کشید. _عزیزم مگه می شه نشناسمت….

دانلود رمان سرمین از ف_د pdf بدون سانسور

دانلود رمان عاشقت میکنم از م.هاشمی

دانلود رمان عاشقت میکنم از م.هاشمی pdf بدون سانسور

دانلود رمان عاشقت میکنم از م.هاشمی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

در مورد یه دختر سر به هوا و شیطونه یه دختر که عاشقه رنگه و نقاشی میکنه تو دنیایه رنگیه دختر قصه مون اتفاقی میافته که همه چی رنگ میبازه اونم یه عشق یه طرفه به مردی که ۱۶ سال ازش بزرگتره و هیچ جوره دل به دلش نمیده حالا ببینیم تو این بازی کی برنده میشه دختر شیطونمون یا پسر خشک جدیمون؟

خلاصه رمان عاشقت میکنم

به مرد خوشتیپی که از پله ها پایین میاد نگاه میکنم یه شلوار سفید و یه پیرهن مشکی تنشه و با یه دست تو جیبش و یه صورت بشدت جدی سمت ما میاد مستقیم سمت بابا میره و باهاش دست میده و بعدش به ترتیب با ایمان و امین دست میده سمت ما میاد و رو به مامان سری خم میکنه و میگه: _ خیلی خوش اومدین خانوم. مامان گوشه روسری شو درست میکنه و با لبخند میگه_ ممنون پسرم. روبه منو حنانه سری تکون میده و کنار ایمان که ملیسا تو بغلشه میشینه مطمئنم حتی نگاهمون نکرد از خود راضی. صداش دوباره به گوشم میرسه: _ بابت تاخیرم عذر میخوام. چه لفظ قلمم حرف میزنه سرمو

میبرم سمت گوش حنانه و پچ میزنم _ سیاه سوخته میمرد به ما هم سلام میگفت.
مثه خودم پچ میزنه: _ مرض این کجاش سیاه سوخته ست برنزه ست به نظرم خیلی
هم خوشگله. با چشمایه گشاد شده میگم: _ تو خجالت نمیکشی جلو خواهر شوهرت از یه مرد دیگه تعریف میکنی صبر کن به ایمان بگم. _آذین لوس نشو نظرم رو گفتم. چشم غره ای بهش میرمو نگاهمو تو جمع می چرخونم و رو جناب دکتر استپ میکنم،، به به ماشالا چه برو رویی داره بازوها رو نگاه پسرم خدا تو رو واسه مادرت حفظ کنه موهاشو نگاه من که دخترم موهام اینقدر خوش حالتو خوش رنگ نیست رگه هایه طلایی

موهاش چه برقی زیر این چلچراغ پذیرایی میزنه نگاهش به باباست که در حال حرف زدنه جون میده تو این زاویه که نشسته یه طرح سیاه قلم از چهرش بکشم حیف که وسایلم باهام نیست. _ خوب امین خان از خودت بگو. امین دستی به کتش میکشه و گلوشو صاف میکنه و رو به پدر درسا که این سوال رو پرسیده میگه _ راستش کم و بیش در مورد من میدونین با پدر کار میکنم یه گالری فرش داریم که اونجا مشغولم خونه و ماشین هم دارم و سعی میکنم از نظر مالی… جناب دکتر با اخم میپره تو حرف امین و میگه _ ملاک ما خونه و ماشین نیست پس بهتره از نظر مالی حرفی نزنی…

دانلود رمان عاشقت میکنم از م.هاشمی pdf بدون سانسور

دانلود رمان شب که می آید چراغی هست از helma.M

دانلود رمان شب که می آید چراغی هست از helma.M pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شب که می آید چراغی هست از helma.M با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

قصه زندگی دخترکی که در بازی سرنوشت عروس خون بس می شود و سالها در تنهایی و دور از عزیزان خود می ماند تا اینکه چراغی در تاریکی زندگیش روشن می شود

خلاصه رمان شب که می آید چراغی هست

رو تختم دراز می کشم ،با یاداوری گذشته تازه میفهمم من چه جون سختی دارم ،که این همه تو فشار بودم و زنده موندم. دلم برای باربد بدجور تنک شده،بچه ای که هرگز ندیدمش فقط می دونم بقول نسرین شبیه منه .بعد بدنیا اومدنش سینه های پرشیرم بیچاره ام کرده بود، چقدر نسرین دعوام کرد که شیرت رو ندوش بگذار خشک بشه تا کمتر اذیت بشی، با دیدن هر نوزادی دلم اتیش می گرفت، با دیدن هر پسر بچه ای دلم غنج می زد که الان باربد من چه قدری شده، یاد روزی میفتم که فهمیدم دوباره باردار هستم.

از طرفی خوشحال بودم که تا نه ماه تنها نیستم و با طفل تو شکمم حرف می زنم و از طرفی می ترسیدم سرمد این رو هم ازم دور کنه، مادر سرمد از شنیدن خبر بارداریم خوشحال شد و قول داد نگذاره سرمد این بچه رو ازم جدا کنه، از طرفی هم می دونستم این کار رو بیشتر به خاطر خودش می کنه که نوه ای نداره تا جلو چشماش باشه و باربد خارج از کشوره. دلم گرمتر شده بود،با بافتنی هایی که برای طفل تو شکمم می بافتم شبها رو سحر می کردم و وقتی تموم می شدند، هزاران بار ماچشون می کردم.

دانلود رمان شب که می آید چراغی هست از helma.M pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان یامور از س.م

دانلود رمان یامور از س.م بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان یامور از س.م با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

اصلا به پشت سرم نگاه نمی کردم فقط میدویدم و هق هق می کردم… اشکم با بارونی که می بارید قاتی شده بود انقدر گریه کرده بودم که حالت تهوع گرفته بودم. سرعتمو بیشتر کردم. باید فرار می کردم ولی جایی رو نداشتم برم اما حاضرم تو خیابون بخوابم ولی برنگردم به اون خونه. فرار می کردم از چنگ دو نفر آدم منفور… با یاد بی‌کسی خودم بازم اشکم سرازیر شد…

خلاصه رمان یامور

“جهان” پیمان: بفرما خیالت راحت شد هاپو خان. جهان:: پیمان ساکت. یه نخ سیگار برداشتم گذاشتم بین لبام و فندکو گرفتم تا آتیش بزنم. پیمان به طرف دختره رفت دستشو گذاشت رو سرش که هنوزم کلاه سرش بود دختره از جاش پرید راست ایستاد و با عصبانیت رو به من گفت: زود کوله و گردنبندمو بده. به پیمان اشاره کردم یعنی وسایلشو بیار. پیمان که رفت گفتم، جهان: صلاحته اینجا بمونی یعنی این یه امره باید بمونی. دختره پورخند عصبانی زد و گفت به تو ربطی نداره و به سمت پیمان رفت و کوله رو گرفت انداخت رو دوشش و دستشو جلوش دراز کرد و گفت: گردنبند.

پیمان یه نگاه به من کرد منم با سرم اشاره کردم یعنی بده بعد از گرفتن گردنبند دو تا انگشت اشاره و میانی رو گذاشت رو شقیقش و گفت خدا حافظ هاپو خان و تند دوید رفت به پیمان نگاه کردم دیدم داشت لبخندشو با دستاش میپوشوند. چشم غره ای بهش رفتم گفتم جهان: مرررگ. پیمان قهقه زد. با شنیدن صدای در واحد که محکم کوبیده شد پیمان گفت پیمان: جهان واقعا رفت. جهان: به جهنم دختره دیوونه. پیمان: گناه داره… ولی خیلی شیطونه لااقل نگفت معنی اسمش چیه؟؟ با حرص نگاهش کردم پیمان: اگه دوباره سامان بلایی سرش بیاره چی من مطمعنم اگه همینطور بگرده اون عوضی پیداش

میکنه فردا پس فرداست که تو اینترنت میخونیم جسد دختری در فلان جا پیدا شد جهان تو که اون بی همه چیز آشغالو میشناسی. جهان: دههههه پیمان چقدر حرف میزنی تو نترس خودش میاد التماس میکنه که به من پناه بدین. پیمان: من که نمیدونم فرهاد خان امینی چجوری یدفعه از اونجا سر در آورد… هان جهان؟؟ کار تو بود؟؟ برای این دختره چه نقشه ای داری جهان؟؟ معلومه دختره بی… جهان: پیمان خفه میشی یا خفت کنم تازگیا خیلی چرت و پرت میگی. همونطور مات موند وحرفی نزد. رفتم اتاق، اینجا یه آپارتمان ساده ولی شیک بود که ماله پیمانه خیلی کوچیکه خودش دوست دختراشو میبره…

دانلود رمان یامور از س.م بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان مزایده ی یک قلب شکسته از نیلوفر لاری

دانلود رمان مزایده ی یک قلب شکسته از نیلوفر لاری pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان مزایده ی یک قلب شکسته از نیلوفر لاری با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درباره ی دختری به اسم هیواست که همه ی افراد خانواده به جز خواهر بزرگترش را در حادثه ای از دست داده است و هیوا که بر خلاف خواهرش حوری از روحیه ای شلوغ و پر جنب و جوش برخوردار است علیرغم سرزنش ها و توبیخات حوری که مدام از او می خواهد عاقلانه و باوقار رفتار کند دست از شیطنت و مردم ازاری بر نمی دارد تا اینکه…

خلاصه رمان مزایده ی یک قلب شکسته

به من گفت عقل وهوش از سرش پرانده ام. گفت اگر یک روز مرا نبیند دیوانه می شود و باید سر به بیابان بگذارد. گفت انقدر دوستم دارد که حاضر است بمیرد، تا من هم دوستش داشته باشم. من خونسرد و بی تفاوت به تمام چرندیاتش گوش دادم و در دل به اغراق گویی کودکانه اش خندیدم. خیلی چیز های دیگر هم گفت. این که خانواده ی متمولی دارد و تنها پسر خانواده اش است که چقدر عزیز کرده ی پدر مادرش است و پدر مادرش چه کارهایی حاضرند به خاطر او بکنند. همه را شنیدم ونشنیده گرفتم.

به نظرم حرف هایش ارزش به حافظه سپردن را نداشت. به من چه مربوط که او خانواده ی مرفه و سرشناسی دارد و پدر مادرش حاضرند با یک اشاره ی او اسمان را به زمین و زمین را به اسمان ببرند. دلم می خواست به او می گفتم که چقدر حوصله ام از دست یاوه گویی هایش سر رفته، اما نگفتم. گوش دادم لبخند زدم و احمقانه سر تکان دادم. گاهی فقط پژواک صدایش را می شنیدم، اما نمی فهمیدم چه می گوید. دلم می خواست با تکان نرم و ارام اتومبیل او می خوابیدم. با چند خمیازه ی پی در پی او را

متوجه ی کسالت و بی حوصلگی خودم کردم. سرم را توی پشتی صندلی فرو بردم و در جواب او که پرسید: “سرت رو بردم؟” گفتم: “کمی تا قسمتی سرسام گرفتم، دوست دارم هرچه زودتر از حرفات نتیجه گیری کنی” خنده ای کردو گفت: “تو چقدر دختر راحتی هستی اجازه می دی قبل از نتیجه گیری با هم نهار بخوریم”همان طور که نگاهم به روبه رو بود، گفتم: “نه ممنونم! باید هرچه سریعتر برم خونه! و تو زحمت رسوندن منو می کشی!”  “نمی دانم چرا انقدر احمق بود که انگار با همین کلام دنیا را به او بخشیده بودم…

دانلود رمان مزایده ی یک قلب شکسته از نیلوفر لاری pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان التهاب یک دوران از N_Raya

دانلود رمان التهاب یک دوران از N_Raya رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان التهاب یک دوران از N_Raya با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آتنای دوازده ساله، چهار سال پیش یتیم شده. دختر تنهایی که غیر از یک برادر به کما رفته کسِ دیگه‌ای رو نداره و حالا بعد از این همه مدت زندگی در یک پرورشگاه دولتی، امیدی به برگشتن دوباره‌ی برادرش نیست. این دختر زندگی آرومی داشت اما در غروب روزی که برای اردو به جنگلی در لاهیجان رفته بودن، به همراه دوستش دزدیده میشه. این دختر بدون این‌که خودش بخواد، از شهرش، از وطنش، از آخرین چیزهایی که براش باقی مونده بود دور میشه. بدون این‌که بخواد پا روی خاک کشوری می‌ذاره که ذره‌ای شناخت از اون نداره اما زندگی همیشه هم با آدم بد تا نمی‌کنه….

خلاصه رمان التهاب یک دوران

با تکون های دستی چشم هام رو باز کردم. مارال بود. – بیدار شو آتن! بیدار شو! گیج و منگ بلند شدم و به اطراف نگاه کردم. – این جا دیگه کجاست؟ – من هم نمیدونم، الان بیدار شدم. آتن بیا بو کن! لباس هامون یه بوی عجیب و غریبی میدن! بازوم رو بلند کردم و خودم رو بو کردم. راست می گفت یه بوی عجیبی می داد. آه درسته! این ها می خواستن ما رو بذارن تو گونی گندم! ولی چه طور نفهمیدم؟ کی ما رو گذاشتن تو گونی؟ دوباره توی یه اتاق بودیم. یه اتاق کوچیک دو در دو که از دو طرف در داشت. یکی از درها باز شد و بالاخره چشممون به یه زن افتاد. زنی که وضعیت پوشش تنش کاملا داد

میزد مال ایران نیست! چند کلمه حرف زد که چیزی نفهمیدم. در آخر وقتی دید که مثل بز نگاهش می کنیم با صدای بلند چند نفر رو صدا کرد.چند مرد ناآشنا از در سمت راستی وارد شدن و ما رو یکی یکی بردن بیرون. همه مون رو توی یه خط، روی یه جایی شبیه سکو که جلوش پردهی مشکی رنگی کشیده شده بود، ردیف کردن. یه دفعه پرده ی مشکی کنار رفت و پشتش نمایان شد. نفسم حبس شد! حدود سی زن و مرد شیک پوش دور میزهای پایه بلندی ایستاده بودن که قیافه هاشون داد میزد ایرانی نیستن! با دیدن اونها، همه ی اون امیدی که واسه نجات داشتم از بین رفت. اشک هام خود به خود

سرازیر شد. من تو کشور خودم نبودم و معلوم نبود کی برمی گردم. برعکس من، بقیه ی بچه ها که فکر می کنم از من بزرگتر باشن، گریه نمی کردن و فقط با استرس و ترس داشتن نگاهشون می کردن. کمی اون طرف تر از جایی که ما ایستاده بودیم، یه چیزی مثل سکوی سخنرانی قرار داشت که پشتش یه مرد مو طلایی با یه چکش چوبی ایستاده بود. چه قدر این صحنه آشنا بود! معمولا فیلم زیاد نگاه می کردم و حس می کردم که این میز و اون چکش رو تو یکی از فیلم ها دیدم. اوہ! نه نه نه! اونها می خواستن ما رو بفروشن! اشک هام بیشتر ریخت. آینده ام نامعلوم تر از هر زمانی بود…

دانلود رمان التهاب یک دوران از N_Raya رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان رم را نگه دار از م را نگه دار  سوفی کینزلا

دانلود رمان رم را نگه دار از م را نگه دار سوفی کینزلا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان رازم را نگه دار از سوفی کینزلا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

وقتی هواپیما با جریان تند باد برخورد می کند و دچار تکان های شدید می شود، اما حس می کند همه در هواپیما می میرند و از شدت اضطراب بی اختیار شروع به حرف زدن می کند و تمام رازهای ریز و درشت زندگیش را به مسافر صندلی کناری میگوید، ولی هواپیما سالم به زمین می نشیند! مشکل از جایی شروع می شود که…

خلاصه رمان رازم را نگه دار

البته من هم رازهایی داریم. همه آدمها رازهایی دارند. کاملا طبیعی است. منظورم رازهای مهم و خانمان برانداز نیست، مثلا اینکه رییس جمهور خیال دارد ژاپن را بمباران کند یا فقط ویل اسمیت می تواند دنیا را نجات دهد ، بلکه رازهای عادی و پیش پا افتاده ی رومزه است. به عنوان مثال، چند نمونه از رازهای جوراجوری که به ذهنم رسیده از این قرار است: مارک “کیت اسپید” کیف من قلابی است من عاشق نوشیدنی اسپانیایی هستم، گندترین نوشیدنی عالم، روحم ابدا خبر ندارد که ناتو به چه درد می خورد.

و اصولا چه معنایی دارد. من ۵۸ کیلو هستم و البته نامزدم کانر تصور می کند من ۵۳ کیلوام. بعد از این دروغی که به او گفتم خیال داشتم رژیم بگیرم و وزن کم کنم. همیشه نظرم این بود که کانر شبیه” کن” است. (توضیح : عروسکی به شکل مرد که جفت عروسک باربی است) گاهی من و کانر در بحبوبه ی عشقی آتشین هستیم که بک دفعه من از خنده ریسه میروم. پنهان از پدرم نوشیدنی را که گفته بود باید مدت بیست سال نگهداری شود سر کشیدم. سامی، ماهی قرمز.

همانی نیست که پدر و مادرم موقع سفر مصر به من دادند تا ازش مراقبت کنم. هر وقت همکارم آرتمس حسابی اعصابم را خرد می کند من آب پرتقال پای گلدانش می ریزم که تقریبا کار هرروزم است. لباسم از شدت تنگی کلافه ام می کند. همیشه به نوعی بقین داشتم که من با بقیه ی مردم فرق می کنم و زندگی تازه ی پر هیجان و شگفت اوری در انتظارم است. اصلا یک کلمه هم از حرف های آن آقایی که کت و شلوار خاکستری پوشیده بود سر در نمی آوردم. تازه اسمش هم یادم رفته بود تازه ده دقیقه بود که با آن آقا آشنا شده بودم…

دانلود رمان رم را نگه دار از م را نگه دار سوفی کینزلا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان من و دوک (جلد اول) از جولیا کوین

دانلود رمان من و دوک (جلد اول) از جولیا کوین بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان من و دوک (جلد اول) از جولیا کوین با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سایمون دوک بدنام لندن که خودش را در محاصره خانم‌های جوان و مادرهایشان می‌بیند برای فرار از ازدواج دست به نقشه‌ای می‌کشد. هم دست او در آن نقشه، دافنه خواهر نزدیکترین دوستش آنتونی بریجرتون است‌. اما با رسوایی که پیش می‌آید…

خلاصه رمان من و دوک

همون موقع سایمون، دوک هستینگ که سوژه بحث خانم های بریجرتون بود، در عمارت سفید نشسته بود. همراهش کسی جز آنتونی بریجرتون، بزرگترین برادر دافنه، نبود. آن دوبا موهای تیره پرپشت، زوج قابل توجه ای بودند. اما برخلاف چشم های آنتونی که مثل خواهرش قهوه ای شکلاتی بود، چشم های سایمون آبی یخی بود با نگاهی نافذ. این چشم ها علاوه بر هر چیز دیگری در مورد دوک باعث میشد که بتوان روی دوک حساب باز کرد. وقتی قاطع و محکم به کسی خیره میشد، حتی مردهای جاافتاده هم معذب می شوند. البته خانم ها به صورت

دلپذیری به خودشان می لرزیدند! اما نه آنتونی. هر دو سال های زیادی بود که همدیگررا می شناختند. وقتی که سایمون ابرویی بالا انداخت و نگاه یخی خاصش را به آنتونی انداخت، آنتونی زیر خنده زد: نکنه یادت رفته تو رو وقتی سرت توی لگن بود و استفراغ می کردی، دیدم! از اون موقع به بعد برام سخته جدیت بگیرم! سایمون جواب داد: تا جایی که یادمه تو بودی که شونه هام گرفته بودی و بالای اون جای خوشبو نگه داشته بودی! -یکی از با افتخارترین لحظات عمرم. گرچه تو هم انتقامت با اون مارماهی هایی که تو تختم انداختی گرفتی.

سایمون با یادآوری آن اتفاق ها و مکالمه های بعد از آن لبخندی زد. آنتونی رفیق خوبی بود. از آن دسته آدم هایی که دوست داری در مشکلات همراهت باشند. آنتونی اولین آدمی بود که سایمون بعد از برگشت به انگلیس او را ملاقات کرد. -لعنتی، خیلی خوبه که برگشتی کلیودون! وقتی پشت میزشان در عمارت سفید نشستند، آنتونی گفت: اُه، فکر کنم ترجیح بدی الان هستینگ صدات بزنم. سایمون خیلی قاطع جواب داد: نه. پدرم همیشه هستینگ باقی میمونه. هیچ وقت به اسم دیگه ای جواب نمی داد. اگه لازم باشه عنوانش رو حفظ میکنم اما اسمش رو هرگز!

دانلود رمان من و دوک (جلد اول) از جولیا کوین بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان خزان زده از تمنا زارعی

دانلود رمان خزان زده از تمنا زارعی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان خزان زده از تمنا زارعی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سامر و سمیر، منفور در عین حال محبوب ترین برادر های خانواده ی عاشوری. بعد از مرگ خورشید، زنی که سال ها مادر صداش می کردند مجبورند با گذشته ی سیاه خانواده اشون رو به رو بشن. در گیر و دار مخفی نگه داشتن راز های خودشون به دستور مالک، آماده ی کوچ به تهران می شند. و حالا سامر باید آماده ی ازدواجی از پیش تعیین شده با دخترِ محبوب خاندان بشه و سمیر باید برای زندگیِ متاهلیِ مخفیش بجنگه!

خلاصه رمان خزان زده

خندید، اول آرام و رفته رفته خنده اش شدت گرفت. گریه ی مخلوط با خنده ی مسخره ای که روی لب داشت، حالش را به هم می زد و دلش می خواست بخوابد. یک خواب بی بیدار… دست به لبه ی سپر ماشین گرفت و از جا بلند شد. دوباره پشت فرمان نشست و راه افتاد. هوا گرگ و میش شده بود وقتی کنار لیلی رسید. مزار غرق گل نبود، کسی کنارش نبود، حتی شمعی هم روشن نشده بود. کنارش که نشست، دست در خاک سرد فرو کرد و قطره اشکی از چشمش سقوط کرد: -سخت بود دیشب؟ واسه من که سخت بود.

جونم رو گرفتن انگار… کنارش دراز کشید، پاکت سیگار را جیب شلوارش بیرون آورد و نخی بین لب هایش گذاشت. -من چطور باور کنم نیستی؟ پک زد و حین بیرون دادن دود سیگار و میان زهر خنده اش ادامه داد: -من اگه با این دوتا چشم کور شده ام نمی دیدم که باورم نمی شد تو نیستی… پلک روی هم فشرد: -من دلم تنگ شده برات می فهمی؟ سیگار سوم هم که سوخت و به آخر رسید، خورشید دامن پهن کرد و بالاخره سامر رضایت داد بلند شود. گل ها را مرتب کرد: -یه وقت فکر نکنی نیستی ها… هنوزم واسه

من بهترین هدیه ی خدایی… از نبود و رفتن لیلی حرف می زد؟ چطور به خودش جرات داده بود؟ روی دهانش کوبید و زیر لبی به خودش توپید: -لال شو… لال شو سامر! قصد رفتن که کرد، انگار داشتند روحش را پاره پاره می کردند. به زحمت نگاه از مزار لیلی گرفت و دور شد. از ناتوانی خودش، از سامر متنفر بود! افکار تاریک و ترسناک ذهنش را به زحمت حبس کرده بود و مدام حرف لیلی را با خودش مرور می کرد. “گیسو پریشان، با صورت زخمی و لبخندی که به زحمت حفظش کرده بود: -به من فقط توجه کن باشه؟…

دانلود رمان خزان زده از تمنا زارعی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سقوط عشق از زهرا حاجی زاده

دانلود رمان سقوط عشق از زهرا حاجی زاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سقوط عشق از زهرا حاجی زاده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان تنهایست، اه و حسرت است، ترس و اضطراب مادریست که در پرتگاهی زندگی قرار می گیرد و تقلایش به سقوط ختم می شود در پس این سقوط اشتباهی پنهان شده ک تاوانش بر دوش دخترش سنگینی می کند و او زندگیش را در پس تاوان گناه مادرش هرچند سخت می پردازد…

خلاصه رمان سقوط عشق

اینبار وقتى چشم باز کردم کسى تو اتاق نبود چند دقیقه طول کشید تا بتونم موقعیت جدیدم رو درک کنم. از بیاد آوردن بلاهایى که سرم امده اشک مثل سیل از چشمام جارى شد روی تخت نشستم هیچ فکر نمی کردم سیا انقدر وحشى باشه. اصلا من اینجابین ادم هایى گرگ صفتى که لباس ادمیت به تن کردن چیکارمیکنم شاید بهتر باشه شانسمو براى برگشتن به خونه امتحان کنم. با این فکر از تخت پایین امدم از کمد دیوارى اتاق مانتو و روسرى بیرون کشیدم میدونستم اگه از اتاق بیرون برم هزار نفر سد راهم میشن براى همین بسمت پنجره رفتم به ارتفاع کمش تا زمین نگاه کردم بى ماتلى از روى نردها به

پایین پریدم زیر دلم تیر بدى کشید لبم و به دندون گرفتم تاصداى گریم و خفه کنم حتى شورى خونم نتونست مانع فشار دندون هام به لبم بشه با کمرى خم بسمت در حیاط پشتى راه افتادم و تودلم خدا خدا کردم فقط قفل نباشه. چون باغبون بعد از رسیدگى به حیاط درو قفل میکنه و میره. اینبار خدا باهام یار بود و در قفل نبود با خوشحالى بسمت خیابون دویدم دستمو براى اولین تاکسى بلندکردم به محض ایستادن ماشین خودم و توش انداختمو آدرس خونه رو دادم بیست مین بعد ماشین جلوخونه نگه داشت رو به راننده گفتم چند لحظه صبر کنید الان کرایه رو بیارم!! راننده: فقط کمى عجله کنید کار دارم…!!

سرى تکون دادم و از ماشین پیاده شدم با خوشحالى ایفون و فشردم صداى نااشنایى تو گوشم پیچید. با فکر به اینکه خدمتکار جدیده گفتم: سلام میشه درو بزنید…؟ زنه باتعجب گفت: شما؟ من: دختر خانم پناهیم اگر میشه درو بزنید…!!! زنه: وا مگه شما نرفتى دختر؟؟!!! بى حوصله جواب دادم: کجا…؟ زنه: یک هفته ى میشه پدرمادرت از ایران خارج شدن!!. با صداى ناله مانندى گفتم: رفتن چرا منو نبردن؟؟….نه خدا حالا چیکار کنم!!! زنه: نمیدونم… بى توجه به صحبت کردنش راه افتادم سمت خیابون به خودم ک امدم جلو خونه رویا بودم تمام راه رو از اون سر شهر پیاده امده بودم این سر…

دانلود رمان سقوط عشق از زهرا حاجی زاده بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بندر رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.