دانلود رمان طنین یک فریاد از آیدا باقری

دانلود رمان طنین یک فریاد از آیدا باقری pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان طنین یک فریاد از آیدا باقری با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

طنین، دخترنابغه ای که بعد از مرگ مادرش مجبوره که با پدر و زن باباش زندگی کنه، یه زندگی سرتاسر درد و رنج و تحقیر. طنینی که جز نخبگان کشوره، اما برای رهایی از زندانی که زن باباش براش درست کرده، حاضر میشه با فریاد، گنده لات شهر که از قضا پسرعموشه و متاهل ازدواج کنه. یه زندگی متفاوت که با فریاد معنی پیدا می کنه و طنین خانم میفهمه که این فریاد خان درواقع یه…. !

خلاصه رمان طنین یک فریاد

خیلی از اوقات با خودم فکر می کردم که واقعا هیچ راهی برای فرار از این خونه وجود نداره، جز مردن، که می تونست نهایت آرامش باشه. بعضی وقت ها به سرم می زد که مثل همه ی داستان هایی که شنیدم، از خونه بیرون بزنم و بیخیال همه چی بشم. ولی وقتی به آخرش فکر می کردم که با همه ی تلاش هام برای یه زندگی ایده آل، در اون شرایط فقط یه دختر فراری می شدم، ناخواسته دست و پام شل می شد و به کل این فکرو از سرم بیرون می انداختم. این خونه بدتر از هر زندانی بود. به نظرم زندانی ها هم می تونستن تا یه حدی آرامش داشته باشن! حداقل کسی کاری بهشون نداره و مدام زجر نمی کشن!

ولی من چی؟ هرروز باید تو این خونه حرف های مفت بابا و زهره رو تحمل کنم و دم نزنم، انقدر همه چیز رو توی خودم بریزم که مجبور بشم با خوردن مسکن خودم رو وادار به خوابیدن کنم. آره. زندگی تو این خونه همینقدر مزخرف و غیرقابل تحمله، و واقعا خودمم نمیدونم که چطور تا الان دووم آوردم و به آخرین گزینه برای آروم بودن متوسل نشدم. نهایتش چند لحظه اش ترسناک بود بود دیگه، بعدش می تونستم خیلی راحت از شر آدما خلاص بشم. اینطور نبود؟! راستش مرگ هم به اندازه ی کافی به نظرم سیاهه! آخه چرا اصلا باید مردن رو انتخاب کنم؟! من تازه اول زندگی هستم ، پر از آرزو و رویا

برای اینکه بتونم مثل همه ی آدم ها، با آرامش زندگی کنم. نه این فلاکتی که توش گرفتارم. چرا باید بمیرم؟ حق من، از این زندگی همینه واقعا؟! زهره به معنای واقعی انسان بدنیتیه! زنی که هیچوقت نتونست حتی برای یک لحظه جای خالی مامان رو برام پر کنه. حتی نتونست شبیهش باشه! و اتفاقا، با اومدنش بابا رو هم از من گرفت! حالا قصد داشت همین خونه رو ازم بگیره و منو بسپاره دست برادر به قول خودش همه چی تمومش که قطعا از سرم هم زیادی بود! و من انقدر نسبت به این اتفاقات عذاب ها بی حس شده ام که نمی دونم باید چطور خودمو خلاص کنم! _آروم بگیر زن ، از صبح داری میری رو اعصابم…

دانلود رمان طنین یک فریاد از آیدا باقری pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان کراش از فاطمه اشکو

دانلود رمان کراش از فاطمه اشکو pdf بدون سانسور

دانلود رمان کراش از فاطمه اشکو با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان در مورد زنی به نام نیکی ک ازدواج میکنه اما بعد از سال‌ها دوری بالاخره به عشق اساطیریش می‌رسه اما به شرطه‌ها و شروطه‌ها! اون وقتی به عشق قدیمی‌اش برمیگرده ک آراز از زندگی شکست‌ خورده‌ش برگشته و سعی داره از نو خودشو بسازه. آراز برای مراقبت از نیکی و دخترش، اونا رو پیش خودش میاره تا از شر باندهای قاچاق هرمی‌ای ک سعی دارن اون‌هارو پیدا کنن و به یه بسته‌ی بزرگی که زیر سایه‌ی اون دو پیدا میشه، دست پیدا کنن، در امان بزاره اما نمیدونه که دلش باخته میشه و…

خلاصه رمان کراش

آز اده نیم نگاهی به سمتش انداخت اما جوابش را نداد.
نزدیکش شد و حینی که گوشه ی اپن را گرفته بود، بار دیگر صدایش زد. مامان… چرا جوابمو نمیدی؟! زن جوان انگار که اویی وجود نداشته باشد، بی توجه به کارهایش رسید.
بماند که این وسط موبایلش زنگ خورد و خیلی ریلکس جواب داد. نیکی که می دانست ته این ماجرا بوی عطری مردانه با عصاره ی آراز می دهد، آهسته به اتاقش رفت و در را پشت سرش بست.

وقت عصرانه اش که رسید با بغض از زیر پتو بیرون آمد و به سمت آشپزخانه رفت. همه ی خوراکی ها آماده روی اپن گذاشته شده بود اما خبری از مادرش نبود. آلو خشک از کاسه برداشت و به اتاق مادرش رفت. مامان نیستی؟! در اتاقش را باز کرد و به آزاده ای که روی تخت آرمیده و خیره ی سقف بود، نگریست. مامان… نمیخوای باهام حرف بزنی؟ یا حداقل بگی چرا قهری؟؟ نمی خواست حتی یک کلام هم با او هم صحبت شود. از دخترش بیشتر از این ها انتظار داشت.

کنار تختش ایستاد و سعی کرد دستش را بگیرد اما آزاده دستش را می دزداند. می دانست در مقابل التماس های بدنی نمی تواند مقاومت کند. تا کی میخوای باهام حرف نزنی؟! لحظه ای نگاهش کرد و سپس به حالت قبلی اش برگشت. توی خودش جمع شد و فقط لب زد: تا بعد از امتحانات! دقیقا می شد ۱۵ روز و نیکی بدون حرف زدن با تنها فرد پررنگ زندگی اش قطعا میمرد. مامان…

دانلود رمان کراش از فاطمه اشکو pdf بدون سانسور

دانلود رمان چتر خیس از مریم سلطانی

دانلود رمان چتر خیس از مریم سلطانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان چتر خیس از مریم سلطانی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

تاثیر بعضیا تو زندگی ادم، بیشتر از یه اسمه، بیشتر از مدت حضورشونه انقدر زیاد که یه روز به خودت میای و میبینی، همه فکر و ذکرت شده یه نفر! شاید اون یه نفر هیچوقت نفهمه که باعث چی شده تو زندگیت، اما تو که میدونی اون یه نفر، تنها دلیل تنهایی هات بوده وتو، خیلی وقت ها توی همه تنهایی هات به اون پناه بردی ارزو دادی، خاطره گرفتی!

خلاصه رمان چتر خیس

اولین لقمه را توی دهانم گذاشتم که گوشیم تک خورد‌… با عجله از پشت میز بلند شدم و در جواب نگاه پر سوال مادر گفتم: بچه ها اومدن دنبالم باید برم… با این حرف کیف و کلاسورم را از روی میز برداشتم و آشپزخانه بیرون آمدم و در جواب مادر که می گفت: پس صبحانه ات چی؟ گفتم: دیرمه مامان سر راه ی چیزی می خورم… در حال پوشیدن کفش هایم بودم که صدای گوشی داخل جیبم بلند شد… توجه ای نکردم. می دونستم تا برسم پایین این شیمای عجول ده دفعه ی دیگه میزنگه…

قد راست کردم که مامان با ساندویچ نسبتا گنده ای جلوم ظاهر شد: بیا مامان تو راه بخور ضعف نکنی… به تشکر بوسه ای از گونه ی خوشگل و خوش تراشش گرفتم و گفتم: میدونی چقد دوست دارم…؟ خندید و به پشتم زد: بیا برو بچه زبون نریز همین طوریشم عزیزی… با این حرف اشاره ای به گوشیم زد: خودشو کشت… با خنده شانه ای بالا دادم: مهم نیست مگه نمی شناسیش زیادی شلوغ میکنه… در را بریم باز کرد: مواظب خودت باش… با خنده برایش دستی تکان دادم و پله ها را با دو پایین دویدم…

در که پشت سرم بسته شد شیشه را با حرص پایین داد: الهی بمیری ی دو ساعت دیگه معطل می کردی… خندیدم و در عقب ماشین را باز کردم: چه خبرته همه اش به دو ساعتم نکشید که… سلام… جواب سلام آرام و همراه با لبخند سامان توی صدای خواب آلود عسل گم شد: مگه نمی دونی بچه ام شش ماه ست توام یکم به دلش راه بیا دیگه… شیما خم شد و دستش را از میان دو صندلی برایش پرت کرد: تو خفه لطفا، هر وقت گفتم خاک انداز… صدای جیغ عسل بلند شد: خیلی بی ادبی… بی ادب.

دانلود رمان چتر خیس از مریم سلطانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان غمزه ای برای دیاکو از سارا اصل

دانلود رمان غمزه ای برای دیاکو از سارا اصل رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان غمزه ای برای دیاکو از سارا اصل با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

غمزه دختری که برای از ارث محروم نشدن پدرش قبول میکنه با کسی که پدر بزرگش شرط میکنه ازدواج کنه وبعد هم برای مدتی ایرانو ترک کنه درحالی که از بچگی عاشق دیاکو بوده و برای اینکه دیاکو باهاش بازی کنه بهش اجازه میداده که در عالم بچگی اونو لمس کنه بااین حال هنوز هم عاشق دیاکوست اما نمیخواد قبول کنه چون با این که حتی شوهرشو تاحالا ندیده فکر میکنه بودن با مرد دیگه ای گناهه و این که وقتی فقط ۱۳سالش بوده دیاکو غیبش میزنه الان هردو دوباره برگشتن دیاکو هنوزم دیوانه وار غمزه رو میخواد اما غمزه از این خواستن شونه خالی میکنه چون شوهر داره در حالی که….

خلاصه رمان غمزه ای برای دیاکو

عمارت ملکشاهی ها غرق هلهله بود خدمو حشم سر از پا نمی شناختند سالار خان ملکشاهی درصدر این جدول با شکوه و جبروت خاص خودش از بالای ایوان عمارت آبواجدادی اش به تماشا نشسته بود می دانست نفس های آخر را می کشد. حکمرانی بدون چونوچرایش رو به پایان بود همه کارهایش را انجام داده بود و فقط یک حکمش معلق بود شاید برای همین منتظر دردانه قلبش مجری حکمش… غمزه بود. با صدای مهماندار نفس در سینه اش حبس شد.

از پنجره هواپیما بیرون را نگاه کرد. فقط خدا می دانست که با بندبند وجودش دلتنگ این خاک بود و امروز همان روز موعود بود بعد از ۷ سال محکمتر پخته تر و زیباتر برگشته بود با شوری عجیب هوا را نفس می کشید با خودش فکر کرد پس این ناز دیوانه چه می گفت که هوای تهران آلوده است مگر هوایی پاک تر از این هوا وجود داشت. سعی می کرد محکم قدم بردارد.

می دانست پشت شیشه های سالن انتظار کسانی به انتظارش ایستاده اند که عمق حسرت دیدنشان را بالش خیس از اشکش می دانست. تا کارهایش انجام شود ربع ساعتی طول کشید. با دقت به پشت شیشه نگاه می کرد یک نظر کافی بود تا اشک هایش راه خودشان را پیدا کنند. مادرش را دید حقا که زیبایی اش در گذر زمان دو چندان شده بود و با چشمهای خوش حالت اشکبارش برایش دست تکان می داد. بعد از مادرش متوجه حضور بقیه هم شد. در یک لحظه دلتنگی چنان بر او چیره شد که با همه وجود به سمت آنها پرواز کرد…

دانلود رمان غمزه ای برای دیاکو از سارا اصل رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان خرمن ماه (سه جلد در یک فایل) از زهرا

دانلود رمان خرمن ماه (سه جلد در یک فایل) از زهرا pdf بدون سانسور

دانلود رمان خرمن ماه (سه جلد در یک فایل) از زهرا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ماوا حسینی پناه، روانشناس قَدَر و نازداری است که زنانگی و جذابیت با تار و پود او سرشته شده دخترکی دلبر که نازِ صدایش، تن ظریفش ارامش بخش یک مرد است. یک توطئه و یک دزدی… او حالا در اسارت قدرتی شوم است. گروهکی مخوف، تاریک و غارتگر گروهکی که اشک و خون یک دختر را تقدیم مردهای قدرتمندی می‌کند. مردهای قدرتمندی که جسم و روح یک دختر را دریده و خشم بی نهایتشان را با وجود نازدار دخترها ارام می کنند …

خلاصه رمان خرمن ماه

“ماوا” دستمال گردن را به سمت چپ کشیدم و پشت گردنم گره زدم کمی عقب رفتم و با دقت به تصویر خودم در آینه نگاه کردم بد نبود تا حدودی توانسته بود اثر کبودی ها را پوشش دهد. آب دهانم را به زحمت بلعیدم. بلعیدن کمی برایم سخت شده بود اما از سوزش و درد وحشتناک شب گذشته خبری نبود. با اطمینان نگاه از آینه گرفته و سمت تخت حرکت کردم که بی سر و صدا در باز شد و بالاخره آمد. خب خداروشکر حداقل برای خواب آمده بود. -سلام. حتى سر بلند نکرد کتش را روی میز پرت کرد و سمت تخت حرکت کرد رنگ پریده و

عضلاتش منقبض بود. با گام های بلندی سمت تخت رفت و روی لبه نشست. حالتِ چهره اش درد کشیدن را فریاد می زد. عرق های سردی روی پیشانی و شقیقه اش خودنمایی می کرد هر لحظه حدسم بیشتر به یقین تبدیل میشد. نگران گامی به سمتش برداشته و همانطور که دست سمت پیشانی اش دراز می کردم گفتم: سرت درد می… توقع اش را داشتم، اما خب باز امیدوار بودم که به این شدت دستم را پس نزند به نشانه تسلیم دستانم را بالا بردم و با آرامش گفتم: کاری ندارم فقط می‌خواستم ببینم تبم داری. _به تو مربوط نیست. خش صدایش بیشتر

هم شده بود حالا واقعا صدایش با زوزه گرگ هیچ فرقی نداشت بود. چه بلایی سر صدا یا تارهای صوتی اش آمده بود؟ قصد اطاعت نداشت من هم قصد عقب نشینی نداشتم. کنارش روی تخت نشستم و بدون اینکه غوغای درونم را آشکار کنم گفتم:مربوطه و برام مهم نیست چقدر بخوای پسم بزنی اما وقتی کاری ازم برمیاد نمیتونم بی تفاوت باشم. برای همین … به نرمی دست روی شانه اش قرار دادم که بی حوصله مچ دستانم را گرفت و با غیض به سمتم چرخید و غرید: سرت به تنت زیادی میکنه؟ باید گردنتو بشکنم تا یاد بگیری تو هرچیزی دخالت نکنی؟

دانلود رمان خرمن ماه (سه جلد در یک فایل) از زهرا pdf بدون سانسور

دانلود رمان ایمان شیطان از صبا

دانلود رمان ایمان شیطان از صبا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان ایمان شیطان از صبا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پسری که برای جایگزینی پدرش پیش زن و مردی پولداری میره با فراز و نشیب های زیادی دچار میشه…

خلاصه رمان ایمان شیطان

سوم شخص: بی پروا بود و شَر ،اول جوانیش بود و مثل یک اسب چموش رام نشده می دوید. خنده ها بلند بودند و رسا بی توجه به هرکس بی خیال دنیا می خندید.. یک بار دیگه اون کوله پر از کتاب و به بالا و پرتاب کرد و دوباره تو هوا گرفتش… یکی از بازی های همشیگیش تو سالن دانشگاه بود. دیگه همه تو سالن دانشگاه به این گونه پسرا عادت کرده بودن.. خودشو رو سنگ های دانشگاه سُر می داد… این یکی فرق داشت اون ایمان بود… از دور به شانه های افتاده

محسن زل زد. پا تند کرد و به طور ناگهان ضربه ای از پشت و برابر با ریختن تمام وسایل محسن… این کارا فقط از یکی بر میومد.. به پشت برگشت: تو آدم نمیشی مگه نه ایمان… بیشعور تموم زهرم ترکید. تخص ابرو بالا انداخت: نوچ… منو میشناسی که بهم میگن شیطون رجیم.. خم شد جزواتش تا جمع کنه همینجوری حرف زد: امشب پایه ای دیگه.. با بچه ها و چند تا از دخترا بریم گردش و صفا سیتی پشت گردنش و خاروند: آره بابا، کی دیدی نباشم… محسن پوکر از پایین به بالا نگاش کرد:

همیشه دیدم. چشم چرخوند: خوب حالا، می خواستم اول برم زیارت آقا یک سلام بدم… محسن سری تکون داد: اومم، خوب بعدش چی؟ هستی دیگه.به نیت کمک به محسن خم شد و در گوشش گفت: میدونی که پس فردا ولنتاینه… شاید با خودم آرزو هم آوردم برای ببینم چی خوشش میاد.. دوباره جزوه ها از دست محسن افتاد، هرکدوم از اون کاغذای پر از اعداد و ارقام یک جا پرت شد. مثل سکته ای ها به ایمان زل زد و وسط سالن چهار زانو نشست و دو دستی زد تو سرش : وای ایمان …

دانلود رمان ایمان شیطان از صبا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان بعد قصه ها از مژگان فخار

دانلود رمان بعد قصه ها از مژگان فخار رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان بعد قصه ها از مژگان فخار با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

روایتگر یک زندگی با تمام پستی ها و بلندی هایش در سال های متوالی است. روایتگر زندگی دختری به نام ماریا. ماریایی که سعی می کند با روزگار و سختی هایش با قسمت و قضا و قدر بجنگد… ماریایی که عاشق می شود… دل می بندد… اما روزگار نمی خواهد که به عشقش برسد.

خلاصه رمان بعد قصه ها

ساعت نه صبح بود و این صدای کوبیدن پای بابا روی کف سالن بزرگ دادگاه بود که روی اعصابم بود. از صندلی بلند میشم و به کنار علی آقا میرم امروز رای دادگاه معلوم میشه!! _می دونستین اون دوست برادرتون رو هفته پیش اعدام کردن. – نه، خب یعنی چی؟؟ _یعنی برای ختم این پرونده خود دادگاه هم عجله داره همین امروز رای اون ها معلوم میشه. -توروخدا علی آقا امیدم فقط به شماست. _بد به دلتون راه ندین برادرتون هم اومد. بابا با دیدن مجید از جاش بلند میشه و بغلش میکنه که با حرف سرباز مجبور میشه ازش فاصله بگیره. فقط از دور لبخندی برای مجید میزنم‌. _شما اینجا منتظر باشین،

دادگاه بدون حضور افراد غیر برگزار میشه باشه. با هر اجباری بود بابا رو راضی به نشستن کردم توی دلم پشت سر هم آیه الکرسی می خوندم و نگاهم به عقربه های ساعت بزرگ و سفید چسبیده به دیوار بود. کند می گذشت. ساعت یازده شده بود. یازده شده بود و بالاخره مجید دست بند زده از اتاق بیرون میاد لبخندی میزنه. امید توی دلم روشن میشه. با سرباز کنارش میره. على اقا با کلی برگه توی دستش به بیرون میاد. با عجله میپرسم. _چی شد؟؟ _جلسه خوب بود. خداروشکر. لبخندی میزنم به بابا نگاهی میکنم اون هم خوشحال بود. _ماریا خانم چند لحظه. رو میکنم به بابا. -شما برین تو حیاط

خسته شدی اینقدر اینجا موندی. با رفتن بابا به کنار علی آقا میرم. _متاسفانه جلسه هیچ خوب نبود فقط به خواست آقا مجید رعایت حال پدرتونو کردم و دروغ گفتم… _جلسه خوب نبود؟؟ یعنی چی؟؟ -یعنی رای دادگاه برنگشت یعنی همون حکم قبلی. دستم روی دیوار خشک میشه و نگاهم تار میشه و سر میخورم روی زمین. -ماریا خانم؟؟ حالتون خوبه؟؟ کنارم خم میشه زمزمه میکنم. _اعدام یعنی مجید میمیره؟ یعنی مجید دیگه نیست؟؟ علی آقا با لحنی ناراحتی میگه: بله. سری تکون میده. _بلند شین لطفا برادرتون میخواد شما رو ببینه، به زور تونستم براتون یه وقت ملاقات بگیرم…

دانلود رمان بعد قصه ها از مژگان فخار رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان مهربانگ از بنفشه موحد

دانلود رمان مهربانگ از بنفشه موحد pdf بدون سانسور

دانلود رمان مهربانگ از بنفشه موحد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

کیاشا رادمان… مردی که مدتهاست به دور از خانواده و حواشی‌شان آن سر شهر زندگی مجردی برای خودش ترتیب داده است با قتل برادرش بر سر ناموس،دوباره بازمیگردد مردی کینه ای و انتقام جو که هدفش تنها خواهر بیگناه قاتل است…روژان اخوان مهربانگ….فریاد عشق…

خلاصه رمان مهربانگ

ناراحت شده بود!!!! دلیلی نداشت ولی خب حس بدی به این صحبت ها گرفته بود… جوری که دیگر حوصله ی گوش سپردن به ادامه ی مکالمه را نداشت… با خداحافظی کیا و آن دخترک لعنتی گوشی را خاموش کرد و به داخل بازگشت… نگاهی به کاناپه ی مزخرف انداخت و رویش دراز کشید… او…همسرش بود و کیاشا با دختران دیگر قرار میگذاشت!!! همسر!!!!!همسر زوری و اجباری!!!! هرچی!!!!در قسمت مشخصات همسر شناسنامه ی کیا…نام روژان خورده بود… به حرمت آن هم که شده باید بعد از طلاقشان کثافت کاری میکرد…

اعصاب خوردش…مانع خوابش میشد… هایکا هم در خواب به سر میبرد…وگرنه که واسه آرامش اعصابش بهترین دارو بود … سعی کرد چشم ببندد…احتمالا فردا روز شلوغی میشد برایش…باید سر در میاورد از کار پسرک!!!! با سر و صداهای آرام کیاشا چشم باز کرد …روی کاناپه نشست و به او زل زد…. کیاشا هم دست از کارش کشید : _بیدارت کردم؟!…. ببخشید… روژان با یادآوری مکالمه ی دیشب پوکر فیس نگاهش کرد و پشت به او شد و دوباره دراز کشید… کیاشا از رفتارش شانه ای بالا انداخت…

برعکس همه ی روزها خودش صبحانه را آماده کرد خورد ولی روژان همچنان به کاناپه چسبیده بود… لباس هایش را تن زد و از اتاق بیرون رفت… دخترک بدون کوچک ترین توجهی به او سمت آشپزخانه رفت… چای ساز را روشن کرد…کتری هنوز داغ بود ولی حتی دوست نداشت از چای درست شده ی توسط کیاشا بخورد!!!! کیاشا از درگاه آشپزخانه وارد شد: _چای داغه هنوز…تازه دمش کردم… پوزخندی به او زد و بدون نیم نگاهی به چهره اش از کنارش از آشپزخانه بیرون زد…

کیاشا متفکرانه به این که چه کار بدی از نصف شب تا به الان انجام داده وسط آشپزخانه ایستاد… مغزش که نتیجه گیری نکرد!!!! به سالن برگشت … صورت خیس آب روژان که پی دستمال برای خشک کردن میگشت را دید و دستمال کاغذی را سمتش گرفت… دخترک دستمال را پس زد و سمت دیگر سالن رفت ولی در آخر بازویش بود که اسیر خشم کیاشا شد: _چه مرگته ؟!…. روژان دلگیر نگاهش کرد…

دانلود رمان مهربانگ از بنفشه موحد pdf بدون سانسور

دانلود رمان حبس بهشت از بهاره غفرانی

دانلود رمان حبس بهشت از بهاره غفرانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان حبس بهشت از بهاره غفرانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بهشته نویان، گوینده مشهور رادیو نمایش، عاشق مسیح که به نوعی برادرشه شده و از اون طرف مسیح دل باخته گیسو هستش و قصد ازدواج باهم رو دارن! بهشته برای فرار از عشق یک طرفه‌ش نسبت به مسیح، می‌خواد برای خوانندگی همراه ترانه سرای معروف، یارا معین به دُبی بره و دستخوش مخالفت و غیرت بازی های آقا مسیح روی بهشته ای که مثل جهنم می‌سوزه اما با پیشنهاد مادربزرگ مسیح همه ی برنامه ریزی ها بهم می‌خوره!

خلاصه رمان حبس بهشت

حالا قلب ایستاده و مُردهام داشت با سریعترین حالت ممکن می تپید. جملات ضد و نقیضش حالم را بد کرده بود و با جمله ی آخرش ضربه فنی شدم. به گوشهایم شک کردم. گفت مرا دوست دارد؟ گفت مرا خیلی زیاد دوست دارد؟ نکند خواب هستم؟! انگشتانم را سمت بازوی دست دیگرم بردم و نیشگون گرفتم. بیدار و هوشیار بودم و حواسم کاملاً جمع بود. می خواستم از خوشحالی جیغ بکشم که افزود : – من تو رو جای خواهر نداشته ام و به اندازه ی یه رفیق صمیمی دوست دارم. انگار نه انگار که دختری.

رفیقمی، دوستمی… نزدیکترین دوستم از بچگی تا حالا. جنسیتت اصلاً واسم مهم نیست. من تو رو فارغ از جنسیتت دوست دارم. تو رو خدا از فکر حرفی که زدم بیرون بیا بهشت. معذرت می خوام واقعاً . کاش اسمم بهشته نبود، که این بهشت وقتی تَنگ دوزخ کلامشان می نشست، دلم دچار مرگ میشد. قلبم درد گرفته بود. دست رویش گذاشتم و به سختی زمزمه کردم :- خداحافظ ! – صبر کن آدری، ببین من… مهلتش ندادم و تماس را قطع و گوشی ام را خاموش کردم.

جنس دل از چه بود که به یکباره می گرفت و ول می کرد و دوباره…؟ نفسم بالا نمی آمد و درد قلب دیوانه ام تا مغر استخوانم ریشه دوانده بود. انگار که مسیح پشت قفسه ی سینه ی سمت چپم حبس بود، انگشتان دستانش را دور میله های استخوانی گره کرده و تکان می داد. داد میزد و عربده میک شید تا او را از آنجا آزاد کنم.  می خواستم قفسه ی سینه ی بی صاحبم را بشکنم تا او پرواز کند، پر بکشد و برود. زورم نمی رسید. ضعیف بودم و ناتوان. نمی توانستم او را از بند سینه آزاد کنم. چه
عاشق مفلوکی بودم…

دانلود رمان حبس بهشت از بهاره غفرانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نه فرشته ام نه شیطان از فرین فخرآبادی

دانلود رمان نه فرشته ام نه شیطان از فرین فخرآبادی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان نه فرشته ام نه شیطان از فرین فخرآبادی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

تیرداد میرفتاح، تک نوه پسری خاندان میرفتاح، برای انتقام زندگی از دست رفته مادرش با اسم مستعار امیر همایون راد نزدیک شکوفه ای میشه که شکوفه زندگی پدرشه. شکوفه ای که ندونسته وارد بازی خطرناکی میشه و تقاص این ندونستن رو با ترک شدن توی روز عروسیش، درست زمانی که باردار بوده، پس می‌ده. قلبی که لرزید، زنی که ترک شد، فرزندی ناخواسته، که به دنیا اومد. سرنوشتی یکسان برای دو زن از دو نسل متفاوت…

خلاصه رمان نه فرشته ام نه شیطان

بهمن ماه ۱۴۰۲ شکوفه، شکوفه، حالت خوبه؟ دختر چی شده؟ چرا خشکت زده؟ خوبی؟ حالم…خوبه؟ ؟ نمیدونم…فکر نکنم خوب باشم… هر کسی هم جای من بود حالش خوب نبود. حالم خوب نیست مگه میشه کسی کابوس شباش و جلوی چشم هاش ببینه و خوب باشه. چشم هام و محکم روی هم فشار میدم به امید اینکه وقتی چشم هام رو باز کنم اونجا نباشه… به امید اینکه مثل تمام این پنج سال که دچار اوهام شدم و اون و دیدم و چشم هام رو بستم و باز کردم و نبود این دفعه هم نباشه.

نباشه تا ریتم تند شده قلبم دوباره کند شده. احمقانه است که با تمام بلا هایی که سرم آورد بازم قلب دیوونه من حتی از دیدن تصویر خیالیش هم ضربانش تند میشه. چشمام رو با ز کردم… باز کردم تا به قلب زبون نفهمم بفهمونم که بازم یه تصویر خیالی بود… که بفهمه امکان نداره بتونه دوباره اون رو ببینه… که اون آدم رفته و قرار نیست هیچ وقت برگرده. به این امید چشمام رو بستم که وقتی دوباره بازش کنم اثری از اون مرد نباشه… به این امید که تصویر رو به روم وهم محض باشه…

اما نبود…هنوز همونجا بود، پشتش به من بود اما اون قدر حفظ بودمش که بفهمم خودشه… خود خودشه… نه تصویر خیالی… شکوفه خوبی؟؟…چی شدی یهویی آخه؟؟ خانم سیفی میشه لطفا یه آب قندی چیزی بیارین. بله، بله حتما میارم، میخواین زنگ بزنم اورژانس. رنگشون خیلی پریده. با شنیدن صدای نگران منشی برگشت. برگشت تا ببینه چه خبرهشده اما قبل از اینکه نگاهش به منشی برسه نگاهش قفل نگاه قفل شده من شد. نگاهم روش قفل کرده بود و نگاه اونم روی من…

دانلود رمان نه فرشته ام نه شیطان از فرین فخرآبادی بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بندر رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.