دانلود رمان گرگم به هوا از مریم روح پرور

دانلود رمان گرگم به هوا از مریم روح پرور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان گرگم به هوا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

همه چیز از سفر تفریحی شروع شد. سفری که با گم شدن وکیل پایه یک دادگستری غزل شکیبا در جزیره کیش همه را به وحشت انداخت. با خراب شدن قایق وسط دریا همه چیز بهم ریخت. ۱۲ روز دوری و بی خبری، ۱۲ روز تنهایی با مرد قایق ران در جزیره ای کوچک و پرت وسط دریا…

خلاصه رمان گرگم به هوا

سهیل نیش خند زد و گفت: فکر میکنه؟! باید بگی صدم ثانیه ای هست که به غزل فکر نکنه. خنده ای کرد و گفت: آریاس دیگه، متفاوته جایی می رفتی؟ نه… یعنی آره می خواستم ماست بخرم.بیا بریم یکم دیگه خودم میرم میخرم. آریا جلو رفت و به آرین که لباس هایش را در کمد می گذاشت نگاه کرد و گفت: چرا قبول کردی بیای؟ قبول؟ مگه مامانت نگفت بیای؟ آرین نیش خند زد تیشرتش را در آورد و آریا به تتوهای دستش نگاه کرد.

ازم نخواست، خودم خواستم بیام آریا چشم ریز کرد و گفت: بابا گفت مامان گفته میخواد تو رو بفرسته اینجا. مامان من مامان تو هم هستا…بحث عوض نکن. نه کسی نخواست اما من تازه فهمیدم چی شده، این همه مدت کسی به من حرفی نزد. آریا نیش خند زد و گفت: واسه اینه که زیاد با بابات حرف میزنی. حالا هر چی وقتی فهمیدم گفتم میرم ایران. به همین سادگی ؟ ساده که هم نبود به قول تو قید همه چیزو زدم و اومدم چی بشه؟

کنارت باشم که تنها نباشی، که برادرمی برادر…آریا نیشخند زد و کاپشنش را درآورد، سمت اتاقش رفت و گفت: آریا کلافه لبه ی تخت نشست گوشی را روشن کرد و دید فرهاد دارد با شهریار حرف می زند، صدا را بلند کرد و گوش سپرد. یعنی چهارده روز دیگه جلسه بعدیه؟ آره اگر بتونم سهارو راضی کنم جلسه نیاد، همه چی تمومه آره اما با این غزل ممکنه؟ غزل فعلا گند زده همه اعتبارش رو به نابودیه، الان قدرت اینو ندارن به کسی بگه چی کارکن و این بهترین زمان واسه توئه که مخ سهارو بزنی ببینم چکار میکنم امشب میای بریم ویلای کامیار؟

دانلود رمان گرگم به هوا از مریم روح پرور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان اربابم باش (فصل اول) از دنیا دوستی

دانلود رمان اربابم باش (فصل اول) از دنیا دوستی pdf بدون سانسور

دانلود رمان اربابم باش (فصل اول) از دنیا دوستی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختری به نام آرام و گل فروش که به خاطر بدهی مادرش به امیر خان مردی که مبتلا به بیماری پارانوئید و بسیار شکاک و خشنه میشه و آرام مجبوره تا برای امیر خان وارث بیاره در صورتی که امیر خان…

خلاصه رمان اربابم باش

با سر درد چشمام رو باز کردم تو اتاقم بونم روی تخت نشستم و به اطراف نگاه کردم. تیشرت و شلواری تنم بود کمرم به شرت درد می کرد و بازوهام کبود بود بغضم گرفت. حتی دانشگاه هم نمیتونم برم باید با امیر خان حرف بزنم هر و کاری بخواد میکنم اما باید بزاره من به درسم ادامه بدم من که چیزی ندارم حداقل سواد دار بشم ابروم نره. با درد بلند شدم و پایین رفته همه در مرز مشغول صبحانه خوردن بودند با صدای گرفته ای سلام دادم. سام و مطهره با مهربانی جواب سلامم رو دانند و امیر خان به تکون دادن سر

اکتفا کرد با ترس کنار امیر خان نشستم و گفتم: +امیرخان. نیم نگاهی بهم انداخت و همونطور که تون دست توی دهنش رو میجوید سر تکون داد اینم که لاله امروز نه به دیشب نه به الآن. +میخواستم حرف بزنیم – ابرویی بالا انداخت و گفت: بزنیم. +اینجا نمیشه. پوزخندی زد و گفت: چه حرفی داری با من دوباره دلت میخواد زهر دستمو بچشی؟ -لبامو با زبونم تر کردم و گفتم: امیر خان حرفم واجبه! سری تکون داد دستمالی برداشت و لبشو پاک کرد و بلند شد و منم دنبالش راه افتادم به اتاقش رفت و منم داخل

رفتم: خب بگو! +خب چطور بگم… لطفا بزارید برم دانشگاه. – پوزخند مسخره ای زد و سمت در راه افتاد. بازوشو گرفتم، امیرخان توروخدا هر کاری باید انجام میدم. تیز نگاهم کرد و گفت: _هر چی؟ +خب خب نه هر چیزی… تا بیام ادامه حرفمو بزنم محکم زد تخت سینم که افتادم روی تخت. جیغ خفه ای کشیدم و تا خواستم خودم و جمع و جور کنم روم خیمه زد. _بگو ببینم چه کاری میتونی برام انجام بدی؟ -انگشترشو روی لبم تا ترقوم کشید، بگو دیگه چطوری میخوای هزینه رو باهام تسویه کنی؟ چی داری بهم بدی…

دانلود رمان اربابم باش (فصل اول) از دنیا دوستی pdf بدون سانسور

دانلود رمان اجه هست برایت بمیرم از ه هست برایت بمیرم  شیما آبیان

دانلود رمان اجه هست برایت بمیرم از ه هست برایت بمیرم شیما آبیان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان اجازه هست برایت بمیرم از شیما آبیان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رو به قاضی کردوگفت: من به اون بچه ى تو شکمش شک دارم! اون بچه من نیست! با صورتی کش اومده بهش زل زدم و با ناباوری گفتم: یعنی چی؟؟ منظورت چیه؟! میفهمی داری چی میگی؟! وکیل روبه قاضی کرد و گفت: من میخام با موکلم خصوصی حرف بزنم. قاضی دستی به ریشش کشید و گفت: حتما اقای دلباز! میتونیدبا موکلتون خصوصی حرف بزنید. در حالی که هنوز توشوک حرف فرهاد بودم، بهمراه وکیلم از اتاق خارج شدم…

خلاصه رمان اجازه هست برایت بمیرم

“دلباز” شماره ى فرهاد رو گرفتم : سلام اقای سرمدی. نمیدونم صدامو شناخت یا شماره امو داشت: امرتون جناب دلباز؟! __ من همه موضوع رو میدونم. __ چه موضوعی؟!  خیلی پررو و وقیح بود!… چرا همچین مردهایى وجودخارجى دارند!… واقعا گاهى اوقات به موکل هاى بیچاره ام حق می دادم طرفشونو بکشند! نفس عمیقى کشیدم و در حالی که سعى می کردم خودمو در برابر این بی غیرت کنترل کنم، گفتم: دست درازی دوستتون به همسر سابقتون !… باتوجه به تاریخ خروج اقا ارش و شما از ایران و تاریخ طلاق توافقی خانم سرمدی میتونیم از شما شکایت کنیم. اما ما میخوایم کاملا دوستانه

همه چی تموم بشه. نظرتون چیه؟؟؟ __ داری بچه گول میزنی؟؟؟ شما مدرکى ندارین که ارش ب دنیا دست درازی کرده باشه! __ بله .شما درست میگین. اما اینو هم باید بدونید دیگه وقتى من به شما تهمت زدم و شکایت کنم و شما بگین نه! شما باید دنبال مدرک واس اثبات خودتون باشین نه من! باشه پس تو دادگاه همدیگه رو میبینم ! اما بازم اگه نظرت عوض شد، راه حل خوبی دارم ک کار به جاهای باریک تر کشیده نشه!… از سکوت فرهاد کاملا مشخص بود ک حسابى غافلگیرش کردم. _ با اجازه اقای سرمدی. _صبرکن. _ جانم؟ __ باید چیکار کنم؟؟ __ فردا من و شما و دنیا خانم میریم و آزمایش دی ان ای میدیم!

_کجا بریم؟؟؟ _ هر ازمایشگاهى که بتونن این کارو انجام بدن! __ من ازمایشگاه رو انتخاب میکنم ! چون می دونم اون بچه از من نیست! می دونستم پست تر از این  حرفاست اما گفتم شاید بفهمه بچه از خودشه دلش یکم نسبت به بچه نرم بشه! _مسئله ای نیست قبوله بدون اینکه خداحافظی کنه، تلفن رو قطع کرد. حیف از دنیا!… “فرهاد” تلفن رو بدست گرفتم و شماره الناز و پیداکردم: سلام عشقم. __ شما؟ __مگه چند نفر بهت میگن عشقم که نشناختی بلا! __ توروحت ! خودتی فرهاد؟! __ جووووووون نفس فرهاد! خوبی توله؟! __خوبم پدرسوخته! چ عجب یادی از عشق قدیمیت کردی؟!

 

دانلود رمان اجه هست برایت بمیرم از ه هست برایت بمیرم شیما آبیان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان شروق از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان شروق از نیلوفر قائمی فر pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شروق از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درباره ی یه دختریه ک قد خیلیییی کوتاهی داره. عاشق یه پسری میشه که حامله میشه. بعد برای کمک میره پیشه دایی اردوان که اسمش ادیب کاتب و…

خلاصه رمان شروق

فریده بالشت بغلیشو برداشت… یعنی شهرام و ادیب اینجا می خوابن؟ به تشک ها که ردیفی کنار هم انداخته شده بود نگاه کردم. یعنی چی؟! صنم هم روی تشکش دراز کشید و خوابید. برای اینا مهم نیست کی کجا بخوابه؟! شهرام گوشیشو به شارژ زد و گفت: -بچه ها good night و رفت بین صنم و فریده خوابید. اینطوری که پتو روی سرش کشید و صاف انکارد شده خوابید. ادیب – یه چای بزنیم؟ فریده چای می خوای؟ فریده نه نوش شب بخیر. فریده پشت به شهرام کرد و خوابید، یکه خورده با صدای آروم گفتم: همه اینجا اینطوری بغل هم می خوابید؟ ادیب به جمع نگاه کرد و گفت: آره دیگه،

پایین که کسی خوابش نمی بره، صدای عرفانو که می شنوی، بیرونم که الان سرده همه الان با پتوییم، دیگه جایی نیست. دوباره به جمع نگاه کردم – پس من اونجا می خوابم. به جلوی دستشویی اشاره کردم که با بقیه فاصله داشت. ادیب یه آن سکوت کرد و بعد گفت نه چرا تو اونجا بخوابی؟ تشک آخرو کشید به همون سمتی که اشاره کرده بودم و گفت: این جای من، تو پیش فریده بخواب حله؟ -ببخشید آقا ادیب، خیلی اذیتت کردم. ادیب لبشو به دندون گرفت و ابروهاشو بالا داد و گفت: نه نه، بریم توی تراس بچه ها با صدای حرف بیدار نشن، یه پتو هم بردار سردت نشه. چرا اردوان به این دایی نرفته؟!

ادیب حداقل که خوب بلد بود حرمت مهمون نگه داره به تراس رفتیم و ادیب چای آورد و روی میز گذاشت. پشت میز نشستم و ادیب ایستاده بود. انگار منتظر بود ببینه نشستن روی اون نیمکت که از صندلی سخت بود چون پشتی داشت نه جای پا، برام امکان پذیره یا نه، وقتی نشستم رفت روی صندلی روبروم نشست و استکان چای رو مقابلم گذاشت و گفت: – سرتاپا گوشم. لبخند تلخی زدم و گفتم: دوست نداشتم اینطوری با شما آشنا بشم، اردوان همیشه می گفت داییم شبیه غول چراغ جادوئه و همه چی توی کوله بار زندگیش هست. ادیب پوزخندی زد و گفت: نه خانم شایعه است، اون نقل منفعت خودش بوده…

دانلود رمان شروق از نیلوفر قائمی فر pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نامزدبی با آقای بریجرتون (جلد چهارم) از ی با آقای بریجرتون (جلد چهارم)  جولیا کوین

دانلود رمان نامزدبی با آقای بریجرتون (جلد چهارم) از ی با آقای بریجرتون (جلد چهارم) جولیا کوین pdf بدون سانسور

دانلود رمان نامزدبازی با آقای بریجرتون (جلد چهارم) از جولیا کوین با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پنه‌لوپه دختر مو قرمز و ساده‌ای است که هیچ وقت در جشن‌ها دیده نمی‌شود. از طرفی سال‌هاست که عاشق کولین است! جذاب‌ترین پسر لندن! کسی که پنه‌لوپه برایش مثل خواهرش است. تا اینکه روزی…

خلاصه رمان نامزدبازی با آقای بریجرتو

کولین بریجرتون درحالی که جرعه ای نوشیدنی اش را مینوشید، فکر کرد برگشتن به انگلیس خوب بود. عجیب بود همانقدر که دوست داشت به خانه بگردد که دوست داشت از آن دور شود. چند ماه دیگر، حداکثر شش ماه دیگر، برای دوباره رفتن بی تاب می شود اما برای الان، انگلیس در ماه آپریل کاملا عالی بود. -خوبه. مگه نه؟ کولین سرش را بالا برد. برادرش آنتونی به جلوی میز ماهونی اش تکیه داد بود و با لیوان برندی اش به او اشاره می کرد. کولین سرش را تکان داد: تا وقتی که برنگشتم نفهمیده بودم که چقدر عالیه. اوزو هم جذابیت های خودش رو داره…

لیوانش را بالا برد: اما این خود بهشته… آنتونی لبخند خشکی زد: و این بار چقدر میخوای بمونی؟کولین به طرف پنجره رفت و وانمود کرد بیرون را نگاه می کند. برادر بزرگترش تلاشی برای پوشاندن بی صبری اش نسبت به سفر دوستی او نمی کرد. گاهی اوقات نامه دادن به خانه سخت بود و به نظرش خانواده اش اغلب اوقات باید یکی دو ماهی باید صبر کنند تا خبری از او بگیرند. و با اینکه می دانست نمی خواست جای آن ها باشد اینکه ندانی یکی از عزیزانت مرده است یا زنده و مدام منتظر باشی قاصدی در را بزند، اما این موضوع برای اینکه او را در

انگلیس نگه دارد، کافی نبود. هرچند وقت یکبار باید دور میشد. نمی توانست توضیحش بدهد. باید از تُن که فکر می کرد او فقط یک ولگرد جذاب است نه چیز دیگری، از انگلستانی که پسران جوانتر را تشویق می کرد تا در ارتش و یا حوزه روحانیت که هیچ کدام به روحیه او نمی خورد، فعالیت کنند، دور میشد. حتی از خانوادهاش که بیچون و چرا او را دوست داشتند اما اصلا نمی دانستند که واقعاً چه می خواهد و با اینکه در عمق وجودش کاری وجود داشت که باید بکند هم باید دور میشد. برادر بزرگترش آنتونی مقام وایکنت را داشت که به همراهش…

دانلود رمان نامزدبی با آقای بریجرتون (جلد چهارم) از ی با آقای بریجرتون (جلد چهارم) جولیا کوین pdf بدون سانسور

دانلود رمان آچمز از عادله حسینی

دانلود رمان آچمز از عادله حسینی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان آچمز از عادله حسینی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به دختر فردی که حقش را ناحق کرده خارج از برنامه هایش است اما مردانه دل می دهد و حالا امیر نه قصد دارد نه از حقش بگذرد و نه نیتی برای گذشتن از دلارام دارد. این ماجرا به کجا ختم میشه…

خلاصه رمان آچمز

از کلاس بیرون می زند و وارد محوطه ی دانشگاه می شود. شلوغی فضای اطرافش، کار را برایش سخت کرده است. یک دور دور خودش می چرخد و دقیقا روی نیمکت های زیر درختان کاج پیدایش می کند. سر به زیر افتاده ی نهال، گوشه ی لبش را به سمت بالا می کشد. قبل از اینکه نهال متوجه ی حضورش بشود کنارش می نشیند و با بالا آمدن سرش می گوید: -به جای اینکه اینجا فاز آدمای افسرده رو بگیری جلوی اون زبون سرختو می گرفتی تا این سر هایلات شده ات رو به باد نده. نهال بی حوصله برو بابایی می گوید و صاف می نشیند:

-حالا هم چیزی رو از دست ندادم! تفریح کنان می گوید: -نه از دست ندادی. اصلا حذف درس اقتصاد برای یه دانشجوی ارشد ام بی ای که چیزی نیست! نهال روی نیمکت به سمتش می چرخد و شاکی می غرد: -حالا که چی فکر می کنی خودم نمی دونم؟ فکر می کنی همه مثل خودتن که همه چی رو ببینن بریزن تو خودشون؟ نخیر دلارام خانم من یکی آدمش نیستم. دو تا بخورم تا چهار تا جواب ندم طرفم رو ول نمی کنم! اون سعیدی خرفت تو جوونیش همه غلطی کرده حالا سر کلاس اقتصاد به من درس عفت و پاک دامنی میده!

به اون چه که ظاهر من مناسب محیط دانشگاه نیست! اصلا اگه این همه براش این قضیه مهمه چرا کاسه کوزشو جمع نمی کنه بره تو حراست بشینه؟ دلارام در سکوت نگاهش را بر نمی دارد. «فکر کردی همه مثل خودتن؟» دلیل حضور این جمله را در میان بحث موجود نمی فهمد! -الانم که رفتم حذف کردم مطمئن باش یه سر سوزن ناراحت نیستم. حداقلش اینه که حرفمو زدم. روی نیمکت به سمت دلارام می چرخد و انگشت اشاره اش را به سمت او می گیرد: -یادت باشه دلارام بعضی وقتا نجابت زیاد کثافته!…

دانلود رمان آچمز از عادله حسینی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان هم قفس  سان از سان فرجی

دانلود رمان هم قفس سان از سان فرجی pdf بدون سانسور

دانلود رمان هم قفس از ساناز فرجی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

صندوق پست خانه اش با نامه هایی برخورد می کند که برای او جالب است او کم کم عاشق نویسند نامه ها می شود. در هر جا می تواند دنبال نشانی از او می گردد. هیوا درتحقیقاتی که می کند می فهمد نام آن پسر افشین است که عاشق دختری به نامه ستاره بود و این عشق او را تا اوج می رسانده ولی روزی می فهمد که ستاره به او خیانت کرده و از همه زنان متنفر می شود. هیوا که دانشجوی پزشکی بوده روزی با بیماری مواجه می شود که پدر افشین است. هیوا طرح دوستی با خواهر افشین را می ریزد و قصد برقراری ارتباط با افشین را دارد ولی…

خلاصه رمان هم قفس

چند ساعتی همون طوری توی ماشین نشستم و بعدش بی هدف ماشین رو روشن کردم و از این خیابون به اون خیابون رفتم. فکرم خیلی مشغول بود. اتفاقی بود که افتاده بود و من نمی تونستم جلوشو بگیرم. شب بود که با خودم کنار اومدم و این قضیه رو برای خودم حل کردم. به جای خالی مهرداد نگاه کردم، دو تا ساندویچ دست نخورده روی صندلی مونده بود. ناراحت شدم. نباید این جوری بهش می گفتم که تنهام بذاره. خیال می کرد با بودنش می تونه بهم آرامش بده. کارم اصلا درست نبود، رفتم در خونه شون. ساعت نه و نیم بود. زنگ در رو زدم. پدرش اف اف رو برداشت: _سلام، معذرت

می خوام مزاحم شدم مهرداد خونه اس؟ _شما؟ _من افشینم، هم کلاسیش. _تشریف بیارید تو. در باز شد. رفتم تو، لحن صدای آقای بردبار یه جوری بود که انگار می خواست دزد بگیره. حیاط نسبتا بزرگی بود که نمای یه ساختمون قدیمی توش بود، از پله ها رفتم بالا که دیدم آقای بردبار جلوی در ورودی ایستاده. تا به حال پدر مهرداد رو ندیده بودم. سن نسبتا زیادی داشت. خیلی مرموزانه نگاهم می کرد. دعوتم کرد توی اتاق پذیرایی و خودش درست روبروم نشست، رفتارش به نظرم عجیب بود. _شما گفتید هم کلاسی مهرداد هستید؟ _بله، خودش خونه نیست؟ _چرا، خونه اس، نگفته بود امشب مهمون داره!

_من قرار نبود مزاحم بشم، حقیقتش اومدم تا با مهرداد شام بریم بیرون، البته با اجازه شما. _شام، فکر نمی کنید برای شام خیلی دیر باشه؟ لبخند گنگی زدم. اصلا نمی فهمیدم این سوال ها برای چیه! پدر مهرداد طوری حرف می زدکه انگار می خواد مچ منو رو بگیره. خیره شده بود تو چشمام و سوال می کرد. انگار می خواست با نگاهش به راست و دروغ بودن حرف هام پی ببره. منم درست مثل یه برده مسخ شده فقط جوابش رو می دادم. ناخودآگاه مواظب حرف زدنم بودم، می ترسیدم یه چیزی بگم که از کوره در بره. رفتارش نشون می‌ داد که منتظر همچین خبریه! _از سر و وضعت پیداست آدم حسابی هستی…

دانلود رمان هم قفس سان از سان فرجی pdf بدون سانسور

دانلود رمان فرصتی دیگر از اکرم امیدوار

دانلود رمان فرصتی دیگر از اکرم امیدوار pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان فرصتی دیگر از اکرم امیدوار با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان دختری است که از دارایی دنیا یک مادر دارد! زلزله ای رخ می دهد. او داخل آسانسور است. صدای یک آشنا او را فرا می خواند…

خلاصه رمان فرصتی دیگر

انگار چیزی تکان خورد، شاید هم نخورد! ولی بهانه ای شد تا چشمانش را بگشاید و حجم عظیم تاریکی را یک جا به کام خسته ی خود بکشد تاریکی شدیدی از جنس همان تاریکی، تاریکی که در پس زمینه های ذهنش جا خوش کرده بود و تا ابدیت همراهی اش می نمود، همان پس زمینه هایی که هیچ وقت پس زمینه نشده بودند و همیشه بولد خورده و بر رنگ در لا به لای حس و فکرش جا خوش کرده بودند در گوشه ی کج شده ی آسانسور، سر بر دیوار نهاده و با زانوانی که تا شکم خم شده بودند جا مانده بود، چه صحنه آشنایی! دخترکی چهار ساله و شاید هم پنج ساله، در کنج دورترین دیوار ممکن،

دورترین نقطه به در، دورترین نقطه به پنجره، کز کرده سرش بر روی زانویش بوده و قادر نیست روشنایی را دوباره به اتاق کوچکشان برگرداند و خورشید ظالمانه خود را از وجود او مخفی کرده است دستان کوچک دختر، قد یک متری او قادر به رسیدن به کلید نیست دستش کوتاه از روشن کردن تنها لامپ موجود در فراستی دیگر  وسط اتاق است و چون بسیاری از مواقع دیگر، فراموش شده است می ترسد، می ترسد حتی از همان بالش تکیه داده شده بر کنار دیوار دم دستش می ترسد در روستایی سفید است با گل هایی ریز قرمز، اما حالا سیاه است هم خودش، هم گلش و هم بالش لم داده بر دیوار نیز ترسناک است.

سایه ی سیاهی هست که در فکر کوچک دخترک می تواند او را بخورد.. درسته چشمانش را می بندد و سرش را که روی زانوان کوچکش قرار دارد سفت تر بر روی زانویش می فشارد نخواهد گشود، آن دو دریچه کوچک زیبا را که همه به داشتن آن غبطه می خورند نخواهد گشود تا نور دوباره برگردد، تا تنها امید زندگی اش برگردد یک دوست دارد، تنها یک دوست اعروسک مو فرفری قهوه ای رنگی که برایش بهترین و با وفاترین همراه دنیاست آن را نیز به آغوش کوچکش می فشارد، حتمی او نیز می ترسد، چه خوب که تنها نیست در تاریکی هزار صدا می شنود صداهایی که احاطه اش کرده اند…

دانلود رمان فرصتی دیگر از اکرم امیدوار pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان بی گناه و شوالیه از سام کرسکنت

دانلود رمان بی گناه و شوالیه از سام کرسکنت بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان بی گناه و شوالیه از سام کرسکنت با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

وایپر ملقب به آدم شریر و بد نهاد، یه کابوس، و مرگ برای استخدام شدن بوده. اون به خاطر کشتار های سریعش شناخته شده‌ ست، بنابراین وقتی یه مبلغ هفت رقمی برای ضربه جدیدی بهش پیشنهاد میشه تعجب نمی‌کنه. اون باید سریع پیداش کنه و همه چیز رو از بین ببره. وقتی علامت گذاری اون برای کُشتن معلوم میشه که یه دختر بچه بیست‌ ساله معصوم با چشم های آبی بزرگه، اون نباید به یکی از این چیزها اهمیت بده، ولی اون این کار رو می‌کنه. وایپر میخواد اون دختر رو واسه خودش نگه داره. پدر ناتنی پِپر مادرش رو کشته و از اون زمان به بعد پپر در حال فرار کردن بوده.

خلاصه رمان بی گناه و شوالیه

رئیس پرسید: تو فکر میکنی میتونی از پسش بر بیای؟ وایپر به اون طرف پارکینگ خیره شد. امروز خیلی از مشتری و کاسب ها مشغول گشت و گذار و بی هدف گشتن بودن و زندگی رقت انگیز خودشون رو ادامه می دادن و معتقد بودن که اون ها مهمترین چیز توی جهان هستن. هیچ یک از اونها تصور نمی کردن که یکی از کشنده ترین قاتلان جهان در میان اونها باشه. وایپر بخشی از یه گروه نخبه آدم کش های سفارشی بود. اون به خاطر پول می کشت. هر کسی بالاترین جایزه رو ارائه بده، اون این جایزه رو می گرفت.

اون هیچوقت سوالی نمی پرسید، و هیچوقت هم به افرادی که کشته بود اهمیت نمی داد. این واسه اون شغلی بود، کاری که توش مهارت داشت. _چرا نتونم از عهده اش بر بیام؟ یه عکس از اون دختر برام بفرست و بقیه کارها رو میکنم. _اون باید به دلایل طبیعی بمیره. وایپر خرناسی کشید و هوا را با خشم و تمسخر از دماغش بیرون داد. _مشکلی نیست. اون یه ماه فرصت داشت تا زنی رو پیدا کنه و به زندگیش پایان بده. خیلی آسونه. اون راه های زیادی برای کشتن یه زن داشت و این یکی هم تفاوتی نخواهد داشت.

_پول رو واسم واریز کن، در صورو نیاز بیشتر باهات تماس می گیرم. وایپر وقتی به سمت ماشینش حرکت کرد سوت میزد. مواد غذایی رو با یه صدای تالاپ توی صندوق عقب گذاشت، پشت فرامان نشست و منتظر موند. عکس اون دختر توی موبایلش فرستاده شد و اون به دختر مورد نظر خیره شد. اون نمی تونست پانزده سال سن بیشتر داشته باشه اما طبق اون چه که رئیس بهش گفته بود، اون تقریبا بیست و یک ساله بود و نزدیک به شش ماه بود که فرار می کرد، عجیبه…

دانلود رمان بی گناه و شوالیه از سام کرسکنت بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان بگردانده شده (جلد دوم) از گردانده شده (جلد دوم)  جیمن ایو

دانلود رمان بگردانده شده (جلد دوم) از گردانده شده (جلد دوم) جیمن ایو pdf بدون سانسور

دانلود رمان بازگردانده شده (جلد دوم) از جیمن ایو با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

اون‌ها همشون مرتکب یه اشتباه بزرگ شدن.‌ اشتباهی که باید بخاطرش تاوان سنگینی پس بدن! در طی ده سال گذشته، با من مثل یه قربانی رفتار شد. یه قربانی برای گرگینه‌های گروهم… یه قربانی برای جفت واقعیم کسی که به بی‌رحمانه‌ ترین شکل ممکن منو از خودش طرد کرد. و یه قربانی برای سایه‌ی وحشی کسی که برای رسیدن به اهدافش، از من سواستفاده کرد. یا شاید… واقعا سایه با من همچین کاری کرده؟ سایه‌… مردی که پر از راز و معماست و هرگز حاضر نمیشه افکار و نقشه‌هاش رو فاش کنه… اما من از یه چیز مطمئنم! تو مدتی که در کنار این مرد زندگی کردم، حسابی عوض شدم.

خلاصه رمان بازگردانده شده

من سایه رو برای به مدت نامعلوم میشناسم اما میدونم که اگه بخوام بر اساس زمانی که تو زمین سپری میشه تخمین بزنم حدودا یه ساله که از دنیای خودم دور بودم و تو این مدت هرگز ندیدم که سایه تا این حد سریع حرکت کنه… غیب شدنش تو اون لحظه اصلا عادی نبود دقیقا تو یه لحظه اینجا ایستاده بود و یه لحظه بعد، عملا محو شده بود و به جز هاله ای دود مانند، هیچ چیز دیگه ای ازش به جا نموند. اگه بخوام حدس بزنم… گمونم دودهای تیره ای که سایه کنترلشون می کرده این مرد رو با خودشون برده بودن… تا اینطوری بتونه هرچه سریعتر خودش رو به کتابخونه ی دانش برسونه

لوسین و ریس هم مثل سایه و تقریبا به همون سرعت غیبشون زده بود و من هنوز مثل برق گرفته ها، با فکی که پخش زمین شده بود به جای خالی اون سه نفر که همین یه لحظه پیش همشون اینجا ایستاده بودن نگاه می کردم. دختر فرشته منو تنها نذاشت و وقتی من لنگ لنگان به سمت کتابخونه و درگاه سرزمین سایه راه افتادم، دستش رو محکمتر دورم حلقه کرد تا پخش زمین نشم دستم رو به سمت جلو تکون دادم و گفتم. _برو برو و بهشون کمک کن من تا یه دقیقه دیگه خودم رو به کتابخونه می رسونم. -نه! جواب دختر فرشته کوتاه و قاطع بود طوری که جای هیچ بحثی باقی نمیموند.

اما با لحن سرزنشگری خطابش کردم -دختر فرشته. همونطور که سعی می کردم به قدم هام سرعت ببخشم، گفتم: -تو یه جنگجویی برو بجنگ یا هر کار دیگه ای که باید انجام بدى من فقط باعث میشم که سرعتت کند بشه. دختر فرشته خرخر آرومی سر داد و از شدت انقباض ماهیچه های شونه اش کاسته شد. گفت: ماکنار هم میمونیم! دخترا کنار هم میجنگیم! یادته؟ این حرف ها رو خودت بهم گفتی. من هرگز دوستم رو پشت سرم رها نمیکنم و بذار بهت بگم که لازم نیست نگران باشی طلسم روی درگاه سرزمین سایه فقط چند دقیقه هست که شکسته شده و تو این مدت کوتاه هیچ موجودی از اون درگاه عبور نکرده…

دانلود رمان بگردانده شده (جلد دوم) از گردانده شده (جلد دوم) جیمن ایو pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بندر رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.