دانلود رمان پنجمین نفر از هدیه_الف

دانلود رمان پنجمین نفر از هدیه_الف رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان پنجمین نفر از هدیه_الف با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نیکا یه شب که همراه جوان های خانواده داخل ویلایی در شمال بودن، اتفاقات ترسناکی براشون می افته و تو آینه چیزی می بینه که هیچ وقت نمی تونه ازش جدا بشه و در همین حین توی دانشگاه با یه پسری آشنا می شه که حرکات مرموز و مشکوکی داره…

خلاصه رمان پنجمین نفر

نسیم خنکی می وزید و به زور چند تار موهای فرفریم رو که از مقنعه بیرون بود رو به بازی می گرفت. گوشیم رو از جیبم بیرون کشیدم و تایپ کردم: تو که گفتی تا کلاس ۴ می رسونی خودتو… پس کجایی؟؟ و برای پریسا فر ستادم. دو تا دختر کنارم روی نیمکت نشستن و با خودم فکر کردم که دیگه حوصله م سر نمیره چون می تونم حرفای این دو تارو گوش کنم و لبخندی موذیانه روی لبم جای گرفت. من کلا آدم شلوغ و شیطونی بودم اما یه اخلاق خیلی بد داشتم اونم این بود که وقتی تو یه جمعی تنها بودم به طرز غیر قابل باوری خجالت می کشیدم، طوری که کسی باورش نمیشد من همون آدمم!

گوشیم که زنگ خورد و اسـم پرپری روی گوشیم افتاد با خوشحالی جواب دادم و پریسا گفت: کجایی؟؟ من تو محوطه دانشگام.. بعد یه هو گفت: سلام مرسی.. با عصبانیت گفتم: با کی حرف می زنی؟؟ می دونی چقدر از این کارت بدم میاد ها… خنده ای شیطانی کرد و گفت: کاوه بود بهم سلام کرد… هل شدم و گفتم: کاوه ؟؟ کجایی ؟؟ منم میام اونجا… خیلی جدی گفت: نمی خواد رفت… میام جات کجایی؟؟ – کنار سلف. لحظاتی بعد با چهره ای خندون رو به روم ظاهر شد و وقتی دید ناراحتم گفت: اخماتو باز کن نیکا.. می دونی که مجبور بودم برم، مثلا نی نی خواهرم به دنیا اومد ها…

بعد اومد جلو و گفت: ازم ناراحت نباش… با لبخندی یه هویی و گشاد گفتم: باشه… کاوه رو دیدی؟؟ با کی بود؟ چرا من امروز ندیدمش!؟ اخماشو تو هم کشید و گفت: اععععععع… بازم کاوه… کشتی مارو. بعد بی تفاوت به من گفت: کلاسمون کجاست؟ – دستم رو گرفت و همونطور که به سمت ساختمون می رفتیم گفت: نیکا .. ناراحت نشو. اما من طاقت دوباره ضربه خوردنتو ندارم و هیچ وقت یادم نمی ره چی کشیدم تا دوباره این بشی.. – می شه خاطرات اون عوضی رو یادم نیاری؟؟ پریسا – می خوام یادت بیارم، پسرا همه شون مثه همن… فکر نکن الان این کاوه با سامان فرق داره…

دانلود رمان پنجمین نفر از هدیه_الف رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان بوسه با طعم خون از کوثر شاهینی فر

دانلود رمان بوسه با طعم خون از کوثر شاهینی فر pdf بدون سانسور

دانلود رمان بوسه با طعم خون از کوثر شاهینی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه… شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره و آتش کینه ای به پا میکنه که دودش فقط چشم شمیم رو میسوزونه… این وسط عشقی که جوونه می زنه و بوسه های طعمه خونی که اسمش شکنجه س ! تقاص پس دادن شمیم و دلدادگی پرهام… نفرتِ زانیار… عشقِ شیما !… پیچ و تاب زندگی های مختلفی که به هم گره می خوره… انتهای این تاریکی مبهمه!

خلاصه رمان بوسه با طعم خون

خیره به لوستر بزرگی که توی سالن پذیراییه به این فکر میکنم… دست کم سر و ته زندگی خودمو مامان با شیما رو بزنم نمی تونم قیمته این لوستر رو جور کنم… چه برسه به استخر بزرگ توی باغ خونه شون یا مجسمه های ریز و درشتی که انگار اصلا از جنس چیزایی که تا حالا دیدم و شنیدم نیست… با خودم میگم امکانش خیلی کمه که پرهام از یلدا بخواد که حساب کتاب اون همه پول رو پس بده… از ظواهر امر و خونه و شرکت و تیپشون پیداست که از پس ده تا اون مبلغ هم برمیان… یلدا که جلوم خم میشه و سینی که ۴ تا لیوان آب میوه روش هست رو مقابلم نگه میداره… نگام رو از لوستر میگیرم و

یه دونه از لیوانا رو برمیدارم… خنکی بدنه ش حالم رو جا میاره… به هومن و پرهام هم تعارف میکنه و سینی رو روی میز می ذاره… اخرین لیوان رو برمیداره و می گه: به خونه ی ما خوش اومدین ! تا نوک زبونم میاد تا بگم خونه نه، ویلا…. قصر…. مقر پادشاهی!.. اما در عوض لبخند نصف نیمه ای میزنم و میگم: ممنونم… پرهام بی حرف بلند میشه و هومنم دنبالش راه می افته با یلدا تنها میشم و کمی از مقررات خونه باهام حرف میزنه… می دونم که اونم دلش نمی خواد به عنوان خدمت کار اینجا مشغول بشم، اما من اینطوری راحت ترم….. صدای قهقهه های بلندی گوشم رو پُر می کنه… از جا بلند میشم…

سنگینم… انگاری دو برابر شدم… این حس برام آشناس… این حسیه که خیلی وقت پیش اندازه ی ۹ ماه تجربه ش کردم !… دستم رو روی شکمم می کشم… برآمده س… ناباور به خودم نگاه میکنم… به شکمم.. به بچه م… بچه م؟… مرده بود.. بغض میکنم… از خوشی… شکلش با اون بغض فرق می کنه… بغضی که وقتی به هوش اومدم و بُرده بودنش… خوشحال از اتاق بیرون میرم… از پله ها پایین می رم… پله های خونه ی شهریاره… یه جمع بزرگ دور هم جمع شدن و صدای بلند خندیدنشون گوش ادم رو کر میکنه… به من نگاه میکنن و با هم حرف میزنن و بلند میخندن… به من می خندن؟…

دانلود رمان بوسه با طعم خون از کوثر شاهینی فر pdf بدون سانسور

دانلود رمان حال من خوب است اما از شیرین نور نژاد

دانلود رمان حال من خوب است اما از شیرین نور نژاد pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان حال من خوب است اما از شیرین نور نژاد با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

راجب یه دختر و پسر ک تو دانشگاه باهمن دختره خیلی خوشگله واس همین خیلی خودشو بالا میگیره پسره هم بد خرابش میکنه…

خلاصه رمان حال من خوب است اما

پشتم رو به ماشین خیس از بارون تکیه دادم…نگاهم به آسمون ابری و خالی از بارون… بارون بند اومده… شاید بیشتر از نیم ساعت… شاید هم بیشتر… مهم نیست… بارون بند اومدن و نیومدنش بی اهمیت ترین فکریه که حالا… دقیقا همین حالا از ذهنم می گذره… از بارون خوشم می اومد… یک روزی… سیگار از دستم روی زمین افتاد انگار! این رو فقط از صدای خواستنی خاکستری که توی آب خاموش میشه، می فهمم. “جیسس،… مهم نیست… تسکینم نداد… پس مهم نیست…

دود سیگار توی دهنم حبس شده… مثل نفسی که گره خورده و نمی تونه بیرون بیاد… امروز من برنده میشم… شاید هم بازنده… احمقانه است که خودم رو برنده می دونم، وقتی همه حماقتم رو… خریتم رو… و نامردیم رو به رخ می کشند… شاید هم بی غیرتیم رو… دست مشت شده ام رو به ماشین می کوبم… آروم پر از تشویش… دوباره… دوباره و دوباره… اگر قبول کنه… می بازم… انقدر دوستش داره که قبول کنه؟! سیگار دیگه ای روشن شده… دود سیگار حلقم رو می سوزونه…

دستی به گردنم می کشم… گردن خشک شده و خیس از عرقم… اگه هم قبول نکنه… باز هم می بازم… انقدر از من متنفره که قبول نکنه؟ چشم های تنگ شده م هنوز هم به اون در بزرگ سبز رنگ خیره شده… انگشت هام رو دوباره روی پلک هام فشردم… چشمام جند شبه که بسته نشده… سوزش چشم هام به تمام تنم سرایت کرده… توی خیابون خلوت و درندشتی که گاهی ماشین هایی با سرعت رد میشند… درست روبروی همون در سبز رنگ منتظر اومدنشم… من میخوام تک تک لحظه هایی که می بینمش رو توی ذهنم ثبت کنم…

دانلود رمان حال من خوب است اما از شیرین نور نژاد pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان پیش مرگ ارباب از Taranom_25

دانلود رمان پیش مرگ ارباب از Taranom_25 رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان پیش مرگ ارباب از Taranom_25 با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

هوراد ارباب جوون قصه است که غرور و نخوت تمام وجودش رو پر کرده… بلوط دختر یکی از خدمتکاران ارباب جوان هست که بازی سرنوشت مسیر زندگی این دو نفر رو بهم پیوند میزنه البته نه از نوع یک پیوند عاشقانه تنها یک رابطه ارباب و رعیتی… و در این بین بلوط قصه ما عاشق میشه… عشقی که با گوشه ای از یک حقیقت پنهان برباد میره و تنها کسی که از این زوال سود میبره کسی نیست جز ارباب جوان…

خلاصه رمان پیش مرگ ارباب

بلوط با چشمان بی فروغش سینی استکان ها را به آشپزخانه برد و روی میز گذاشت. از در مخفی آشپزخانه به حیاط رفت و رو به روی درخت بلوطی که حالا همسن او بود و با ۱۲ سال سن هنوز هم میوه نداده بود نشست. چشمانش خیس از اشک بود و غبار خاطرات پنجره ی چشمانش را لحظه به لحظه کدر تر می کرد. چقدر زود گذشت آن روزها که با همایون خان زیر همین درخت می نشست و درد و دل می کرد . گله می کرد. از اذیت و آزار های هوراد می گفت و همایون خان دست نرمی روی سرش می کشید و می گفت : ” – بلوط من غصه نخور.

هوراد چیزی تو دلش نیست ” اما چیزی در دلش بود و این را بلوط با تمام بچگی اش می فهمید. بلوط بعد از مادرش باز هم تنها شده بود . ۴۰ روز از نبود همایون خان می گذشت و داغ دل بلوطکِ مهربان هر روز تازه تر از دیروز می شد. چقدر زود باز هم غم و غصه از دیوارهای بلند این خانه بالا رفت و چقدر زود دوباره همه در ماتم عزیزی دیگر عزانشین شدند. و چه مهربان بود هوتنی که با تمام درد های خودش ، که با تمام داغ های در سینه اش برای فراق پدر باز هم حواسش در پی بلوط بود و بس. آهسته به سمت بلوطی که در کنار درخت بلند کِز کرده بود به راه افتاد.

این قلب چه ریتم دار در سینه اش بالا و پایین می شد و آری هوتن عاشق بلوط مهربان بود. با همان خونسردی ذاتی اش در کنار بلوط نشست و این دخترک مهربان با این چشم های قرمز شده از گریه چه زیباتر و خواستنی تر می شد. -چرا اینجا نشستی؟ بیا بریم پیش مهمونا. بلوط تنها سرش را به چپ و راست تکان داد. نمی خواست شاید هم نمی توانست از خاطره های همایون خان که زیر آن درخت جا خوش کرده بودند دل بکند. هوتن کمی به بلوط نزدیک تر شد و گفت: -دیگه باید به نبودش عادت کنیم. بلوط جان بابا همایون رفته انقدر خودت و عذاب نده…

دانلود رمان پیش مرگ ارباب از Taranom_25 رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نمیزارم بری از ببار بارون

دانلود رمان نمیزارم بری از ببار بارون بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان نمیزارم بری از ببار بارون با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان، داستان عشق است. مهتا دختری جوان اسیر عشق پسردایی تحصیل کرده اش رامتین است… غافل از اینکه رامتین از او متنفر است… روزها میگذرد… ماه ها و سال ها… روزگار دست این دو جوان را در دست هم میگذارد اما… این احبار حاصلی جز شب های غمگین و محزون مهتا و روزهای پرکار و خشمگین رامتین ندارد… اما! زمان همه چیز را حل می کند. گذر زمان عشق مهتا را همچون جوانه ای در قلب رامتین کاشت و به دنیا امدن دو فرشته ی کوچک از جنس بهشت و با آمدن بهار عاشقی این جوانه رشد کرد و تبدیل شد به عشقی جنون آمیز…

خلاصه رمان نمیزارم بری

روی تختم دراز کشیده بودم و با موهام ور می رفتم. طبق معمول بهش فکر می کردم. یاد لبخنداش که می افتادم، یه جوری میشدم… انگار از ارتفاع چندصد متری پرتاب شده باشم، ته دلم خالی میشد. صدای مامانم رشته ی افکارم رو بهم ریخت. _مهتا؟ دخترم؟؟ کجایی؟؟ _تو اتاقم مامان. با دو اومد تو اتاق و بدون اجازه در رو باز کرد. _اِ مامان باز شما در نزدی؟ بابا شاید من لخت باشم. _خوب حالا من محرمتم دیگه. زود باش اماده شو، آقاجون و دایی جون اینا دارن میان اینجا.

با اینکه خوشحال شده بودم اما برای اینکه ذوقم رو نشون ندم،گفتم: _ خوب چرا؟؟ مناسبتی داره؟؟ _وااا! نه مادر مگه قراره مناسبتی داشته باشه تا بیان اینجا؟؟ همین طوری اومدن. _اوهوم. _لباسات رو عوض کن دیگه. _خیله خب شما که اینجایی نمی تونم عوض کنم. برید بیرون تا عوض کنم. سرش رو تکون داد و خارج شد. با خوشحالی تو جام پریدم. امشب بازم می بینمش. لباسام رو اماده کردم و رفتم تو حموم. یه دوش ده دقیقه ای گرفتم و رفتم سراغ لباسام.

تو خونواده ای بزرگ نشدم که خیلی سنتی باشن ولی خوب پدربزرگم یه خورده سخت میگیره و چون خیلی دوسش دارم نمی خوام عذابش بدم. بنابراین یه سارافون مشکی حلقه ای تا یه وجب بالای ساقم آماده کردم، یه کت چهارخونه سفید مشکی هم گرفتم که آستیناش روی آرنجم تنگ میشد. جوراب شلواری مشکیم رو هم آماده کردم و نشستم پشت میز آرایش. موهای بلندم رو که تا زیر باسنم میرسید، رو سشوار کشیدم.یه رژ صورتی دخترونه به لبای درشت و قلوه ایم زدم و….

دانلود رمان نمیزارم بری از ببار بارون بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان نخستین عشق از ایوان تورگینف

دانلود رمان نخستین عشق از ایوان تورگینف رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نخستین عشق از ایوان تورگینف با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

این کتاب عشق بین یک دختر ۲۱ ساله و یک پسر ۱۶ ساله را بیان می‌کند و یکی از آثار مشهور ادبی جهان است. در «نخستین عشق» چند دوست در یک شب‌نشینی تصمیم می‌گیرند که شرح اولین عشق خود را بگویند. بر عکس تصوری که می‌کنند هیچ کدام حرف خاصی در مورد این موضوع ندارند. در نهایت همه از ولادیمیر پترویچ که مردی چهل ساله با موهای رو به سفیدی است می‌خواهند که شرح اولین عشقش را بگوید…
رمان نخستین عشق
ن.ن چنین می گفت: _در آن زمان بیست و پنج ساله بودم،چنان که میبیند مدتها از آنروزها گذشته است. من تازه آزادی و استقلالی به دست آورده بودم که سفری به خارج کردم، ولی نه برای «اتمام پرورش خود»، چنان‌که آن وقت ها می گفتند، بلکه فقط برای تماشای ملک خدا. جوانی بودم تندرست و دلخوش، پولم به ته نمی کشید، غم و غصه ای هنوز به سراغم نیامده بود.
بی اعتنا به همه چیز، هر چه می خواستم می کردم،

خلاصه رمان نخستین عشق

ن.ن چنین می گفت: _در آن زمان بیست و پنج ساله بودم،چنان که میبیند مدتها از آنروزها گذشته است. من تازه آزادی و استقلالی به دست آورده بودم که سفری به خارج کردم، ولی نه برای «اتمام پرورش خود»، چنان‌که آن وقت ها می گفتند، بلکه فقط برای تماشای ملک خدا. جوانی بودم تندرست و دلخوش، پولم به ته نمی کشید، غم و غصه ای هنوز به سراغم نیامده بود.

بی اعتنا به همه چیز، هر چه می خواستم می کردم، خلاصه در رشد و نمو بودم. اما آن وقت ها هیچ این به سرم نمی افتاد که انسان رستنی نیست و نمی تواند دیر زمانی در رشد و نمد باشد. خوراک نوجوانی شیرینی زرین است و می پندارد که این همانا نان ضروری روزانه است، اما زمانی می رسد که از نان بیات هم نمی گذرد. ولی از بحث در این باره چه فایده…

دانلود رمان نخستین عشق از ایوان تورگینف رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان یغما از مریم عباسقلی

دانلود رمان یغما از مریم عباسقلی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان یغما از مریم عباسقلی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یغما برای انتقام پس ازشش سال به ایران برمی‌گرده. نزدیک به عمران و هامون می‌شه و تنها سلاحش دلبری‌های زنانه‌ای هستن که خوب یاد گرفته ازشون استفاده کنه. غافل از این‌که این دلبری‌ها باعث می‌شه تا عمران…

خلاصه رمان یغما

گاهی دلم که میگیرد، از آدم و عالم، از خودی و غریبه، از زمین و آسمان، که برای زندگی ام میبارد، خودم را در پستوهای آشپزخانه، دفن میکنم. می گویند باید در غذا عشق ریخت تا خوشمزه شود، اما من آنقدر غم درش میریزم که همیشه فکر میکنم هر کس از غذاهایم بخورد، تا مدت ها غمگین می شود! آخر میدانید؟ غم هم واگیر دارد، مثل غم عمو عنایت الله که به دلم ریخت و حالا من در آشپزخانه اشک میریزم و بادمجان سرخ میکنم و روغن داغ به دستم میپاشد و بخار برنج دستم را می سوزاند اما من حس

میکنم سوزشش از سوزش دل عمویم کمتر است. پیرمرد هربار که بی اختیار خودش را خراب می کند، هزار بار میمیرد و زنده می شود. هزار بار میمیریم و زنده می شویم. شرم نگاهش، آه از آن شرم نگاهش! ترلان میگوید: _کاش اختلال حواس داشت اینجوری الاقل کمتر خجالت می کشید. اما من میگویم: _کاش قبل ترها انقدر جلال و جبروت نداشت! نمیدانم چرا دنیا آنقدر سخت از بعضی هایمان انتقام میگیرد، شاید هم عنایت الله خان تاوان روزهایی را پس می دهد که زن عمو به رد زخم هایی که بر اثر اصابت

ضربات محکم و درناک کمربند روی پهلو و شکم و کمر و پاهایش، روغن دمبه میمالید تا زودتر خوب شوند. اما من خوب یادم است، هربار که مرا با خودش به حمام میبرد، میدیدم که رد زخم ها هنوز هم روی بدن توپول و سبزه اش خودنمایی می کند. عنایت الله خان را دوست ندارم،عاشقش هستم، اصلا اگر بگویند جانت را بده تا او خوب شود و دوباره با همان اقتدار سبیل هایش را تاب بدهد و نگاه های زیرچشمی ای بندازد که طرفش بر خود بلرزد، میدهم. اما چه کنم که میدانم تاوان بدی هایش را پس می دهد…

دانلود رمان یغما از مریم عباسقلی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تاروت از سرو روحی

دانلود رمان تاروت از سرو روحی pdf بدون سانسور

دانلود رمان تاروت از سرو روحی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار میشه که درنهایت بعداز مخالفت هر دو خانواده به ازدواج رازک و صاحب شرکت منتهی میشه درست زمانیکه رازک طرحی برای یه پروژه به شرکت ارائه میده که باعث سود دهی بالا و پیشرفت شرکت میشه با پاپوشی که مادرشوهر مستبدش براش رقم میزنه به زندان میافته و حکم طلاق غیابی بدستش میرسه…

خلاصه رمان تاروت

“ساعت سه بعداز ظهر – ۰۰:۳ pm” اینجا جای دنجی نیست، البته هست اما نه برای من برای آدم های اهل دوسیب و موهیتو… اینجا به درد کسایی میخوره که دلشون میخواد مخلوط بوهای اسپرسو و موکا و فرانسه رو با توتون و تنباکوهای معطر به اسانس های دوزاری استشمام کنن! اما من لای این همه دود داشتم خفه می شدم، اگر مجبور نبودم ، به ایستگاه سلامت سر نبش خیابون رفته بودم و یه آب طالبی پر از شکر وکف سفارش می دادم.

اما اینجا روی این صندلی ناراحت لهستانی که احتمالا رویه ی چوبیش هر کیس دیگه ای رو برای سلفی های پشت سر هم منقلب می کرد، مجبور بودم به ژله ای که کنار بستنیم نقش دکور رو بازی میکرد خیره بشم. ساعت سه و پنج دقیقه ی بعد از ظهر – ۰۵:۳ pm”” کنار پیشخون، دو تا صندلی پایه بلند بود، یه قفسه ی کتاب کوچیک هم درست وسط پایه های صندلی، زیر پیشخون تعبیه شده بود. سهراب… شاملو… حسین پناهی! شریعتی… مارلون براندو ! الفرد هیچکاک…

انیشتین با زبون بیرون اومده… و فروغ و پروین… پوسترهای ده در ده، مربعی ای بودند که درست زیر پیشخون به طرز نامرتبی چیده شده بودند. روی دیوار کاه گلی وتاریک کافه هم گل های خشک اویزون بود و بساط فنگ شویی…. دایره های متصل به پر… ماسک های خندان و گریان… مجسمه های افریقایی که با لبهای سرخ و گوشواره های پهن بیشتر شبیه یه وسیله ی شکنجه بودند تا عاملین دکورهای لوکس و روشن فکر گرایانه!

دانلود رمان تاروت از سرو روحی pdf بدون سانسور

دانلود رمان حاجی منم شریک از عاطفه منجزی

دانلود رمان حاجی منم شریک از عاطفه منجزی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان حاجی منم شریک از عاطفه منجزی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آوا ایت( دختر صدا پیشه و هنر مند) و هادی خان ایت در مالکیت خانه مسکونی شان نصف نصف شریک هستند. ولی چه حیف که پدر سهم خود را به مبلغ ناچیزی به صدرالدین فروخته و او می خواهد آوا را مجبور کند که سهم خود را هم به همان قیمت ناچیز بفروشد ولی آوا نمی گذارد! یعنی حتی شده مدتی با ترس هاش یعنی موش و دیو و منگلوسی هم خانه شود…

خلاصه رمان حاجی منم شریک

سر مست از حرکت موزون پاها و موج برداشتن هوای اطرافم، گرد خود چرخیرم و چرخیدم و دامن لباسم در هوا پر گشود! سرم به دوران افتاده بود که مقابل آینه از حرکت ایستادم و دست پر نوازشی به دامن لباس سپیدم کشیدم تا بر اندامم ثابت شود. سرم را بالا گرفتم و به چهره ی عروس زیبای درون قاب آینه، لبخند زدم. نگاهم در تصویر، ستاره باران بود که صدای زنگ دار سوگند از پشت سرم بلند شد: _امشب از همیشه خوشگل تر شدی! چشمات… انگار پروژکتور توی نگات روشن کردن!

خوشحالی سها؟… حمید واقعا همون مرد رویاهاته! مگه نه؟!… بگو آره تا نفس راحت بکشم! چشم از تصویر گرفتم و با همان لبخندی که انگار چسب صورتم شده بود، پر شوق برگشتم تا نگاهم به چشمانش افتاد. آرام دو سه باری پلک زدم و با لحنی که تمام حسم را در خودش جا داده بود، جواب دادم: _حمید مرد منه! کسی که فقط واسه خودم منو خواسته با موهای آشفته… با صورت متورم و اشکی… با پلک های پف کرده و چشمای سرخ… توی بی ریخت ترین لباس ها…

بدترین موقعیت ها منو دیده… ولی بازم انتخابش همین دختر آشفته حال و بدریخت بوده!… حمید مردیه که دستشو به طرفم دراز کرده تا شریک همه عمرش باشم، نفس به نفس… قدم به قدم… شونه به شونه! قدر شونه هاشو دارم! قدر نفس های گرمی که زیر گوشم بهم دلداری می ده… قدر این که هیچ وقت پشتمو خالی نکرده و پا به پام اومده… و صدای باز شدن دری! سر برگرداندم و نگاهم زوم مردی شد که در لباس دامادی و از میان قاب در، براندازم می کرد…

دانلود رمان حاجی منم شریک از عاطفه منجزی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نیمه پنهان ماه از صنم_A

دانلود رمان نیمه پنهان ماه از صنم_A pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نیمه پنهان ماه از صنم_A  با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان راجب یه خانواده شاد و ثروتمنده که یه طوفان این خوانواده رو از هم میپاشه، بعد از سال ها پسری طرد شده از خانواده برمیگرده تا سهم خودشو پس بگیره اما …

خلاصه رمان نیمه پنهان ماه

بین دوراهی مونده بودم… بلند شدم نگاهی به ساعت انداختم از ۱۰ شب گذشته بود… فکر نکنم خواب باشه… لباسم رو عوض کردم از اتاق بیرون رفتم… نگام کشیده شد سمت انتهای راهرو که اتاقش قرار داشت.. پوف.. سختترین کار دنیا معذرت خواهی، ای کود حیوانی برسرت ارسین.. رفتم سمت در اتاقش قبل اینکه شیطون پشیمونم کنه تقی به در زدم… با شنیدن صدای آمتی تازه یادم اومد اصلا میخوام برم بهش چی بگم… اخه پسر من بهت چی بگم.. قد مورچه ام عقل تو سرت نیست.

ولش میرم یچی سر هم میکنم به خوردش میدم. اره همین خوبه. دستگیرو پایین کشیدم درو باز کردم. روی صندلی پشت به در رو به روی پنجره نشسته بود… موهای بلندش روی شونه های ظریفش ریخته بود… یه چیزی ته دلم لرزید… چشمام رو بستم به خودم تشری زدم… باصدای آمتیس به خودم اومدم…  _سوسن امشب حوصله هیچ رو ندارم برو بیرون. پس متوجه حضورم نشده بود هنوز، فکر می کرد خدمتکارشم… پووف شانس ما رو باش همه رو برق میگیره ما رو چراغ نفتی…

کمی که گذشت آمتیس باشک گفت. -سوسن تویی؟ هنوز تو اتاقی؟! رفتم روی تختش نشستم دستی به رو تختی کشیدم و گفتم… _اخه کجا من با این هیکل به اون دختر ریزه میزه میخورم… با تعجب سر برگردوند.. ابر و توهم کشید. – از اتاق من برو بیرون. -برم؟ ببین امتیس من اومدم حرف بزنم برای جنگ و دعوا نیومدم تو از خر شیطون همین یه شب رو بپر پایین بزار ماجرا به خوبی و خوشی تموم بشه خواهر گلم… بلند شد تقریبا باصدای جیغ جیغوش داد زد: من باهات حرفی ندارم …

دانلود رمان نیمه پنهان ماه از صنم_A pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بندر رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.