دانلود رمان آسمان دیشب آسمان امشب از مهسا نجف زاده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سارا دختری که خاصه، عاشق نجومه عادت های خاصی داره و علیرضا کسی که وارد زندگیش میشه و تنها کسی که به سارا بیشتر از همه نزدیک میشه… رمان فوق العادست، اولش ممکنه فکر کنی چرته ولی باید اجازه بدی بگذره یکم. عاشقونس، بطور کلی رمان خاص ک مخاطبای خاص هم می طلبه …
خلاصه رمان آسمان دیشب آسمان امشب
گوشی را روی تخت انداختم دراز کشیدم علی رضا حس خوبی بود رفت، حس خوبی نبود. آسمان، حس خوبی بود. آدم ها حس خوبی نبود. بچه کیانا هم نمی توانست حس خوبی باشد. چشمانم را بستم کسی در زد پلک هایم را به هم فشار دادم. _سارا؟ صدای باز شدن در را شنیدم. _چیزی می خوری برات بیارم؟ _نه، می خوام بخوابم، می خوام تنها باشم. _من می تونم بمونم؟ چرا نمی رفت؟ می خواستم تنها باشم. _مشکلی نیست فقط … چشمانم را باز کردم و به شکمش خیره شدم.
اصلا بزرگ نبود. _اون چطوریه؟ منظورم اینه که.. مهم نیست، می تونی بری چشمانم را دوباره بستم. صدای بسته شدن در را نشنیدم در عوض تخت تکان خورد. کیانا گفت: اون هنوز خیلی کوچولوئه، من هنوز نمیتونم حسش کنم، فقط خیلی خوشحالم که هست. تکانی خوردم و پاهایم را درون شکم جمع کردم. وقتی کمی بزرگتر بشه اون هم همین طوری تو شیکمم خودش را جمع می کنه. نمی دانستم چه حسی دارم گیج شده بودم چیزی که مرتب در ذهنم تداعی می شد، تصاویر باشکوه تولد
یک ستاره بود درسا باردار بود، کیانا باردار بود. _تنهام بذار می خوام… برو بیرون. نیمه شب که بیدار شدم کیانا روی همان چند کوسن به خواب فرورفته بود کمی دورتر روی مبل نشستم و به چهره اش خیره شدم لبخند محوی بر لب داشت. او از داشتن یک بچه خوشحال بود. چرا؟ نمی فهمیدم چرا باید از جای دادن یک موجود دیگر در درون خود خوشحال باشد؟ به پهلو غلت زد و کمی خود را جمع کرد برجستگی شکم زن ها چیز جالب توجهی برایم نبود. بچه ها برای من چیزی بیشتر از آن موجودات کوچکی نبودند که گاهی آن ها را از پشت شیشه های …