دانلود رمان سلطان از میم. صحرا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نفس که به همراه پدرش در عمارت بزرگ پاشا خدمت کار بود،بامرگ پدرش همه چیز تو زندگیش تغییر می کنه،پاشا ازش می خواد که زن دوم پسرش مهران بشه،و اون چاره ای نداره جز قبول این شرط ولی همسراول مهران نفس رو متقاعد می کنه که ازعمارت فرارکنه… نفس شبانه به کمک زن مهران از امارت فرا می کنه و به روستای رقیب می ره اما از شانس بد یا شایدم خوبش،به دست افراد سلطان می اوفته…
خلاصه رمان سلطان
دراین میان راز هایی مگویی وجود داره که نفس از اون ها بی خبره… سلطان که قدرت و شهامتش چشم خیلی هارو ترسونده ونفس که همیشه به این مرد به چشم دشمن نگاه کرده وحالا بهش پناه میاره از دست گرگ های آشنایی که می خوان تن و بدنش رو بدرن،فقط به جرم اینکه بی کس و بی پناه… وافراد پاشا که سرسختانه به دنبال این بچه راعیتن که برش گردونن به عمارت… این وسط اسرار ناگفته ای وجود داره که نفس ازاون ها بی خبره…
ناگاه درگیر بازی وحشتناکی میشه که رهایی ازش به این آسونی ها نیست… سلطان جلوی بخار ی کوچیک گوشه ی اتاقم چمباتمه زدم… دستای یخ زده ام رو جلو بردم و تقریبا به بدنه ی بخار ی چسبوندم! کمی گرم شدم،باحس خوب گرما که به دست های یخ زدم منتقل شد،لبخندرضایت مندی زدم وچشم هام رو بستم. انقدر خسته بودم،که نفهمیدم کی خواب سخاوتمندانه به روم آغوشش رو بازکرد. ومن باز هم نشسته خوابم برد…