دانلود رمان قربانی یک عشق از مهسا باقری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من به معجزه باور ندارم چون دوازده سال از قربانی شدن من گذشته! دوازده سال از زمانی که قلبم دیگه برای کسی نمیزنه! شاید فراموش کرده که یه آدم برای ادامه حیات به عشق نیاز داره! شاید خدا هم منو از یاد برده! من عادت کردم به ندیدن خودم. دوازده ساله که برای آدم های دیگه ای زنده ام. تا قلب کسانی رو نجات بدم که بیشتر از من به زندگی امید دارن! من فقط یه قربانی ام دوازده ساله که قربانی یک عشقم!
خلاصه رمان قربانی یک عشق
نیمه های شب بود که با صدای زنگ موبایلم از جا پریدم… از بیمارستان بود… سریع لباس عوض کردم و بیرون زدم… تقریبا نزدیک صبح بود که از کار فارغ شدم و کمی استراحت کردم… در حال نوشتن داروهای جدید بودم که خانم چاوشی گفت: خانوم دکتر… اون دختر جوونی که عصر آوردن اورژانس و خودتون بهش رسیدگی کردید یادتونه؟ قلبم ریخت…. نکند؟ سریع سرم را بالا گرفتم:خب؟ مشکلی براش پیش اومده؟ انگار فهمید خراب کرده که گفت: نه نه. منظورم این بود که می
دونستید خواهر دکتر رادفر هستن؟ _نه. +خود دکتر دیشب بالای سرشون بودند بعد هم رفتند!! خواستم بپرسم پس الان چه کسی کنار خواهرش مانده اما منصرف شدم. چند دقیقه بعد بلند شدم که به خانه برگردم اما ناخواسته به سمت اورژانس کشیده شدم. بالای سرش که رسیدم پسر جوانی را دیدم که کنارش روی صندلی خوابش برده بود. اول فکر کردم خود دکتر است اما دقت که کردم دیدم فقط شباهت زیادی به او دارد… به احتمال زیاد برادرش بود… اما خواهرشان که
شبیه شان نبود. درحال چک کردنش بودم که برادرش از خواب پرید و مقابلم ایستاد چیشده؟ _هیس آروم باشید… مشکلی نیست! +حالش خوبه؟ _بله! قد بلند بود. درست شبیه برادرش با آن چشمان قهوه ای.. اما نافذ بودن. نگاه او را نداشت! نگاهم را گرفتم و پرونده را برداشتم… بعد از چند لحظه صدایش را شنیدم: -خانوم دکتر امیری؟ اتیکتم دنبالم نبود… از کجا مرا شناخت؟ -خودم هستم!! _خوشبختم. منم بهنام رادفر هستم!! دیدی گفتم برادرند… اما چرا خودش را معرفی کرد؟ …