دانلود رمان آواز آیه ها از اسما چنگایی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آیه دختر موفق و مستقلی که تولیدی لباس داره… و مهیار مردی که مجبوره از شغل خودش استعفا بده تا تولیدی ورشکسته ی پدرش رو سر پا کنه و برای این کار مجبور به شراکت با آیه است. دختری که باهم یه گذشته ی مشترک دارن اما مهیار انگار این گذشته رو یادش نمیاد تا اینکه…
خلاصه رمان آواز آیه ها
جسمم آنجا بود و به عادت همیشه کمک مریم و خورشید بسته ها را در آسانسور می گذاشتم تا به پارکینگ ببرند اما حواسم در گذشته چرخ میزد. دنبال خاطراتی که بیشتر از صدهزار بار مرور شده بودند و ذهنم به این بازی عادت کرده بود انگار که وقت و بیوقت پایشان را وسط می کشید. هربار هم فکر می کردم به اینکه چه شد به اینجا رسیدم، سوالم بی جواب میماند. ما زندگی خوبی داشتیم. البته فکر می کردم که زندگی خوبی داریم. یک خانواده ی ضعیف مثلا شاد! از آن هایی که معتقدند پول خوشبختی نمی آورد و با حقوق بنایی بابا روز را شب می کردیم.
بچه بودم و فکر می کردم که همه چیز خوب است. زندگیمان در بالا خانه ی آقاجون و بازی با دو پسر عمو کاظم که از من دو سه سال کوچکتر بودند، سپری میشد بدون اینکه بدانیم اطرافمان چه خبر است. اما هرچه زمان گذشت، اختلافات مامان و بابا بیشتر خودش را نشان داد. _دختر اقدس نصف منم قیافه نداره اما شوهرشو دیدی؟ سرتا پاشو طلا گرفته. حالا تو چی؟! لباس تنمونم عاریه است. هنوز هم صدای سرکوفت های مامان در گوشم زنگ میزند انگار که همین حالا داشت یک ریز غر میزد و رگ و ریشه ام را با می سوزاند. همیشه همین بود. زنی زیاده خواه که
چشمش به زندگی این و آن بود و فکر می کرد که باید با همه رقابت کند. اما نه پولش را داشت و نه سلیقه ی درست و حسابی و هرچه را که بابا به دست می آورد به بدترین شکل ممکن خرج می کرد. برای همین هم همیشه ی خدا دعوایشان بود. اصلا همین چیزها بابا را پیر کرد وگرنه با سن کمی که او داشت نباید موهایش سفید میشد. مامان اما کوتاه نمی آمد. چپ و راست تیکه بارش می کرد و هرچه می گفتم که طفلکی قلب ضعیفی دارد، به گوشش نمی رفت که نمی رفت. همین هم شد که بالاخره یک روز آن همه زهر کار خودش را کرد و قلب مهربان بابا برای همیشه ایستاد…