دانلود رمان لابیرنت از مهین عبدی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دو دوست… دو پلیس… دو برادر… درگیر عشقی سوزان… بوی مرگ و خون در شعله های سوزنده باندی مهلک… داستانی که همچون نامش،پیچیدگی بسیار دارد…
خلاصه رمان لابیرنت
(فلش بک، سه ماه قبل، هدف عملیات: نابودی شغال ها! ) _علی حواست هست؟ پسر کجایی؟ شاهین به عقاب. _عقاب به گوشم، علی کجایی؟ چه خبر؟ مگسک اسلحه اش را دقیق تر روی هدف نشانه گیری می کند!. هدف در دسترسمه! منتظر دستورم حمید دستی به پیشانی اش می کشد با همان جدیت و لحن سفت و سخت قاطع و صدای به شدت جذبه دار و بم همیشگی اش می گوید: _علی شش دنگ حواست رو بده بهش یادت باشه اگه به قله داریم می رسیم در کنارش یه دره عمیق هست یکم بی حواسی پرتمون کرده اون ته …
دانه های عرق از زیر نقاب مشکی اش خودشان را به شقیقه هایش می رسانند. نفس های عمیق و مداوم می کشد گرمای خورشید و هوای تابستان با وجود لباس های مشکی اش تمام بدن ورزیده و ورزشکاری اش را داغ کرده و به این فکر می کند اگر از این عملیات جان سالم به در برد، فور اً خودش را به دوش آب گرم برساند. انگشت اشاره اش روی ماشه نشسته و فقط منتظر دستور شلیک است اما حرف های حمید و ظله گرما دست به دست هم داده و کلافه اش می کنند.
می داند که سرهنگ می شنود اما از صرف گفتن حرفش نمی گذرد که با توپی پر به حمیدی که درون ون نشسته و دورادور پیگیر ماجراست می توپد. _کم از اون جمله های فیلسوفانت به کار ببر حمید… یه ساعت زیر این آفتاب موندم فقط دارم این لاشخور رو دید می زنم که برا خودش بساط عیش و نوش به راه انداخته تو اون استخر کوفتی! پس اون هادی چرا نمیاد از اون خراب شده بیرون من کار رو یک سر کنم؟ حمید دستی به ریشش می کشد و کمی بیشتر روی ریش هایش مکث می کند…