دانلود رمان خوشه گندم از مریم پیروند با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گندم دختری که توی بچگی هم بازیهاش دو برادر بودن. دوبرادر که یکیش شر و شیطون بود و اون یکی تخس و مغرور که مدام اشک گندم رو در میآورد. شونزده سال از اون روزها گذشته و گندم با کوله باری از خاطره و عشق به دورانِ بچگیش، برگشته پیش هم بازیهاش و کنارشون یه خونه گرفته. ولی بعد میفهمه مهرادی که تمام این سالها بهش فکر میکرده، نامزد داره اما مهرسام همیشه مشتاقِ اومدنش بوده… این در حالیه که مهراد و گندم هر دو پزشکی خوندن و به صورت تصادفی توی یه بیمارستان کنار هم مشغول به کار میشن…
خلاصه رمان خوشه گندم
از پل هها که پایین آمدم قدم گذاشتم توی سالن و گَرد امید و نوی د روزهای خو ش آینده روی سرم پاشیده شد. آرام قدم برداشتم و به این فکر کردم دوباره برگشتم به جایی که روزگاری زادگاه من بود و سالها به خاطر تحصیل از خاک و دیارم دور مانده بودم. هوای اردیبهشتماه را حتی پشت این درهای بسته و فضای گرفته نفس کشیدم. لهله میزدم برای استشمام بوی شهرم… هوای روزهایی که توی باغ خان همان با جوجه های رنگیم و عروسک هایم بازی میکردم. چشمانم برای پیدا کردن شخص خاصی توی سالن چرخیدند.
بابا گفته بود با عمو رضا هماهنگ کرده و به محض نشستن پروازم دنبالم می آید. نگاهم را دور تا دور سالن و شیشه چرخاندم و بالاخره دیدمش. پشت شیشه با تابلوی اسم من ایستاده بود. ” گندم معتمد” صورتش را ا ز این فاصله نمیدیدم ولی احتمال می دادم عمو رضا باشد که به دنبالم آمده است. دوست دیرینه ی بابا، که زمانی با هم حسابی مچ و عیاق بودند. البته الان هم رفاقتشان به شور و صمیمیت همان سال ها مانده بود. چرا که بابا میان این همه فامیل و دوست و آشنای نزدیک، سفارشم را به عمو رضا کرده تا هوایم را داشته باشد…