دانلود رمان چند وجهی از مهدیه شکری  

دانلود رمان چند وجهی از مهدیه شکری   بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان چند وجهی از مهدیه شکری با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

چشم هایم را کمی باز کردم. از همان باریکه ی بین پلک هایم، جز آسمان بدون اَبر چیز دیگری ندیدم. لمسِ شن های گرم بین انگشتانم، باعث شد به یاد آورم از دیروز در کویر بوده ام. پلک های سنگین و خسته ام باز روی هم افتاد. به آرامی نفس کشیدم و سعی کر دم موقعیتی که در آن هستم را بفهمم. دلیل دراز کشیدن روی شن های کویر، برایم مشخص نبود. هیچ ایده ای نداشتم. سعی کردم اتفاق های شب گذشته را به یاد آورم…

خلاصه رمان چند وجهی

کوهیار «من از آن روز که در بند توام آزادم ، پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم ، ولی افسوس که اون راه دلت باز نیست ، توی اون بانک دلت هیچ پس انداز نیست ، هیهات هیهات ، هیهات هیهات». نگاهی به نیم رخش انداختم. در حال رانندگی با انگشت هایش روی فرمان ضرب گرفته بود و با صدای بلند آهنگ را می خواند. به قول خودش مخاطب خاصش هم من هستم. با خنده صورتش را به سمتم برگرداند : «چهچه بلبل ما به میل استاد نیست، هیهات، هیهات.» از قصد کلمه استاد را کش داد و خندید .

دست هایش را موقع گفتن هیهات از روی فرمان برداشت به چپ و راست تکان داد. با اخم های درهم نگاهی به سرتا پای همیشه آشفته اش انداختم، به موهایی که دورش را آنقدر کوتاه کرده بود که پوست سرش دیده می شد و بقیه جاهایش بلند بود. – «تا کی میخوای به این مسخره بازیات ادامه بدی مهدیار؟» دستم را به سمت ضبط بردم و آن را خاموش کردم. دلخور شد: « ای بابا چرا ضدحال میزنی؟! تازه اوجش مونده بود! داشتم برای شما میخوندم استاد!»

– «هر چقدر زمان بهت میدم، هیچ اتفاق خاصی نمی افته، هر روز ازت ناامید تر میشم! صد هزار مرتبه بهت گفتم اگر لطف میکنی و میای دنبال من با این ریخت نیا، با این شلوارهای پاره پوره و این تیشرت هایی که هیچ فلسفه ای پشتش نیست. فقط یک مشت عکس و شکل بی محتوا روشون هک شده، باز چرا موهاتو این مدلی کردی؟» نفسش را با صد ا بیرون داد: آخیش، بالاخره صداش دراومد . من نوکرتم، بیا خط کشِ بلندِ فلزی بردار سیاهم کن ولی ارواح خاک مامان حرف بزن…

دانلود رمان چند وجهی از مهدیه شکری   بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان نوبت عاشقی از تکین حمزه لو

دانلود رمان نوبت عاشقی از تکین حمزه لو pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نوبت عاشقی از تکین حمزه لو با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

با حسرت از ان سوی خیابان به تابلوی بزرگ و زیبای کتاب فروشی نگاه کرد و یاد روزهایی افتاد که در فضای خنک ومطبوع که انباشته از بوی کاغذ وصحافی بود کتاب ها را نگاه می کرد و از دنیای رنگارنگ جلدها به ورق های سفید وخطوط ریز وسیاه سرک می کشید. اه کشید وسر برگرداند تا سوار ماشینش شود اما با انگیزه ای ناگهانی از خیابان گذشت. چر باید عجله می کرد؟ چکار مهم وبزرگی داشت؟ آن او که هیچ دلش نمی خواست به خانه برگردد…

خلاصه رمان نوبت عاشقی

مرجان آهی از سر آسودگی کشید و یکی دو عنوان کتابی که انتخاب کرده بود را روی میز کنار صندوق گذاشت، همانطور که پول هایش را از کیف چرم کوچکش بیرون می کشید فکر کرد: خدا چه قدر منو دوست داشته دوباره راحله رو پیدا کردم، خصایص اخلاقی خوب وزیبای راحله چیزی مثل گنج بود به خصوص برای مرجان که چنین دوستی نداشت وقتی از کتاب فروشی بیرون زد به نظرش رسید ناگهان چه روز زیبایی از کار درآمده به آسمان ک چند تکه ابر شطرنجی اش کرده بود نگاه کرد و بی اختیار لبخند زد. همان لحظه گوشی کوچکش را از کیفش بیرون کشید و یکی دو دکمه را فشار داد.

چند لحظه ای منتظر ماند و بعد سلام کرد، صدایش از شادی لبریز بود شناختی؟ منم مرجان… آره خودمم… خوبم شما چطوری؟ خداروشکر… کارو بار چطوره؟ راستش نمیخوام زیاد مزاحم بشم،می دونم الان سرکاری وسرت شلوغه ولی بیت قضیه استخدام زنگ زدم خواستم بدونم کسی رو گرفتی یا نه؟… چه خوب، پس من این رفیقم رو بفرستم بیاد… همکلاسی خودمونه..‌. البته شاید نشناسی چون بچه بی سروصدایی بود… اما از اون نابعه هاست همه ی ما به جون کندن نه ترم رو تموم کردیم. این هفت ترم و به ختمش کرد، آره… میدونم… اگه این آدم رو استخدام کنی دیگه نباید نگران هیچی باشی…

از بس که با عرضه وبا لیاقته… چنان شرکت و منظم ومرتب میکنه که وسوسه بشی پست مدیریت رو بهش پیشنهاد بدی… آره بابا خیالت راحت… میشناسم که میگم حتی از خودم بیشتر بهش اطمینان دارم. شک نکن که بهترینه… از بابت همه چیز خیالت راحت… فردا میفرستمش بیاد… نه، امروز که گذشت… اسمش راحله افروزه… پس منم خیالم راحت که استخدامه هان؟ سنگ رو یخم نکنی… باشه… خیلی ممنون از بابت خرید ماه پیشتون هم خیالت راحت. من ترتیب تخفیفش رو میدم… آره مراحل اداریش بگذره تمومه… خیلی ممنون خداحافظ.  بعد با دقت به خیابان پهن و شلوغ نگاه کرد و دوباره خندید…

دانلود رمان نوبت عاشقی از تکین حمزه لو pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان لحظه س عاشقی از عاشقی  نغمه کیانی راد

دانلود رمان لحظه س عاشقی از عاشقی نغمه کیانی راد رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان لحظه ساز عاشقی از نغمه کیانی راد با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

با نوازش نسیم، پلک هایم را به نرمی می گشایم، نگاهم در لابلای ابرهای خاکستری سرگردان می شود و در خلوت دلگیر آن غوطه ور می ماند. در فراسوی ابرها مرز خیال درهم می شکند و واقعیتی تلخ، جان می گیرد. هاله ای از سکوت سرد وجودم را می پوشاند. ناگاه ترنم نرم قطرات باران بر وجود تشنه ام می بارد و من، حریصانه و با ولع آن را به روح خسته ام پیشکش می کنم تا سیراب شود…

خلاصه رمان لحظه ساز عاشقی

آرمیتا چشم از خواب نیمروزی گشود. از روی تخت بلند شد و پرده را کنار زد تا هوای تازه را که با باران بهاری همراه بود به اتاقش دعوت کند. دقیق تر به آن چه که از پشت پنجره می دید نگریست. پدرش با شهیاد مشغول صحبت بود پاکت سفید رنگی در دست پدر توجه آرمیتا را به خود جلب کرد. آقای راکفلر دست شهیاد را فشرد و از او خداحافظی کرد آرمیتا با عجله از اتاق خارج شد. پدر وارد سالن شد و پاکت را به طرف آرمیتا گرفت. _ فکر نکنم بتونی حدس بزنی، بیا خودت بخونش!

آرمیتا پاکت را گشود و کارت زیبایی را از داخل آن خارج کرد پدر ادامه داد: _ دعوت شدیم به جشن ورود آقا و خانم فرزام، تو که می یای، مگه نه؟ آرمیتا نگاهی به کارت انداخت و بی تفاوت آن را روی میز گذاشت هیچ دلش نمی خواست در آن جشن شرکت کند. پدر کنارش نشست و دست دخترکش را به دست گرفت و گفت: _اگه تو نخوای مجبور نیستیم بریم. مطمئن باش. آرمیتا نگاه اشک آلودش را به پدر دوخت. به نظرش شکسته تر شده بود. دوش آب سرد، انرژی تازه ای به او بخشید.

آرایشگر نگاهی موشکافانه به او انداخت و گفت: _ من چطور این تابلو رو نقاشی کنم تا به زیبایی طبیعیش لطمه ای نخوره؟ آرمیتا رویش را به طرف لباسی که پدرش به تازگی از فرانسه آورده بود برگرداند زیبایی چشم گیری داشت. آرایشگر گفت: _ لباست بسیار زیباست درست مثل خودت! آرمیتا روی راحتی جابه جا شد و نشان داد که آماده است ولی در دلش غوغائی برپا بود. آرایش مو و صورتش در کمتر از یک ساعت به پایان رسید، چشم های آرایشگر از رضایت می درخشید. _ خب، تموم شد. بهتره لباستو بپوشی که دیر به جشن نرسین…

دانلود رمان لحظه س عاشقی از عاشقی نغمه کیانی راد رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نیمی  من و این شهر دیوانه  گلن از من و این شهر دیوانه  گلن فرخ نیا

دانلود رمان نیمی من و این شهر دیوانه گلن از من و این شهر دیوانه گلن فرخ نیا pdf بدون سانسور

دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه از گلناز فرخ نیا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دانلود رمان نیمی من و این شهر دیوانه گلن از من و این شهر دیوانه گلن فرخ نیا pdf بدون سانسور

دانلود رمان شوق انتقام از شیوا الماسی

دانلود رمان شوق انتقام از شیوا الماسی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان شوق انتقام از شیوا الماسی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رمان درمورد دختری به اسم پارمیداست که عاشق پسری به اسم شایان میشه و می فهمه عشقش دوطرفه‌ست باهم دوست می شن بعد یه مدت شایان مجبور میشه پارمیدا رو ترک کنه و به خارج از کشور بره! حالا بعد از چندین سال قراره پارمیس خواهر پارمیدا، با نامزدش از خارج برگرده و نامزد کی می تونه باشه جز… عشقی به تلخی زهر و به شیرینی عسل و به ممنوعیه سیب حوا

خلاصه رمان شوق انتقام

پارمیدا امروز زود از خواب بلند شدم، تا کارهام رو انجام بدم. با این که حالم خیلی خوب شده بود، بابا اجازه نمی داد برم سرکار می گفت باید استراحت کنی، من هم پرونده ها رو آوردم خونه و همین جا بهشون رسیدگی می کنم. می خواستم یکی از پرونده ها رو به شایان نشون بدم. رفتم در اتاقشون رو زدم، که صدای پارمیس اومد: -بیا داخل. رفتم داخل، اما شایان نبود و پارمیس تنها بود. برای همین سوالی نگاهش کردم و گفتم: شایان نیست؟ در حالی که جلوی آینه ایستاده بود و آرایش می کرد گفت: نه، کارش داری؟

-آره می خواستم این پرونده رو نشونش بدم. نگاهی بهم انداخت و گفت: -این چه سر و قیافه ایه؟ بیا بریم دستی به سر و روت بکشم. دستم رو کشید بردم سمت اتاقم، دیگه کلافه شدم و دستم رو بیرون کشیدم و گفتم: -ولم کن پارمیس! اخماش رو توی هم کشید و گفت: -یعنی چی ولم کن! امشب مهمون داریم دوست شایان داره میاد. با چشمام به پرونده های توی دستم اشاره کردم و گفتم: -خوب من کار دارم. – شایان انجام میده، حالا بیا اینجا! لباس هام رو عوض کردم آرایش ملایمی هم کردم.

با پارمیس رفتیم آشپزخونه و با هم میز رو چیدیم. پارسا با عصبانیت وارد خونه شد و در رو بهم کوبید. مامان و پارمیس که توی آشپزخونه بودن هول شده اومدن بیرون، که مامان نگران گفت: -دخترم کی بود؟ -پارسا، من برم ببینم چشه! دویدم سمت اتاقش و رفتم داخل، ولو شده بود روی تخت و چشماش هم بسته بود، که صداش زدم: -پارسا؟ بدون این که نگاهم کنه گفت: -چیه؟ موهام پشت گوشم انداختم و لبام رو تر کردم و گفتم: -نگرانت شدم، چیزی شده؟ یکم صداش رو بالا برد و گفت: -چیزی نشده…

دانلود رمان شوق انتقام از شیوا الماسی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نها از بهجت باسلیقه

دانلود رمان نها از بهجت باسلیقه pdf بدون سانسور

دانلود رمان نها از بهجت باسلیقه با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نارمینا آریامنش،به همراه همسرش در عمارت بزرگی که برایش به ارث رسیده، زندگی می کند. او به تازگی پدربزرگ و مادربزرگش را در سانحه ای از دست داده است و همین موضوع باعث شده است که نبود پدر و مادرش برایش پررنگ تر شود به طوری که یک جعبه از خاطرات کودکی اش را از انبار بیرون کشیده و در اتاقشان قرار می دهد. در بین آن وسایل قدیمی عروسکی است به اسم نِها. ورود نها به عمارت اتفاقات عجیبی را به دنبال دارد ولی، تمامِ ماجرا این نیست.

خلاصه رمان نها

حال بچه ای را داشت که برای اولین بار، با سلیقه ی خودش برایش لباس خریده بودند. ذوق زده بود و لبخند از لب هایش محو نمی شد. می توانست دنیایش را با همین اتفاقات معمولی، رنگ کند. فریبا اطلاع داده بود که شب را به عمارت نمی آید و به خاطر تصادف ناگهانی خاله اش باید شب را در بیمارستان سپری کند. انگار مشکل فقط شکستگی پای خانم سعیدی بود. به فریبا گفته بود اگر کمکی از دستش برمی آید حتماً خبرش کند. البه که فردا صبح سری به بیمارستان می زد.

امیدوار بود مشکل خانم سعیدی خیلی جدی نباشد و زود بتواند به زندگی عادی برگردد. بعد از نیامدن فریبا، پریسا خیلی جدی، گفت که مهمان است و غذای آماده هم دلش نمی خواهد. غذای ناری پز می خواهد. هر دو به آشپزخانه رفته بودند. پریسا پشت میز نشسته بود و به تلاشش برای پختن ماکارونی، کلی خندیده بود. خودش نیز پا به پای پریسا صدای خنده اش بلند شده بود. آخر سر خود پریسا به دادش رسیده بود و ماکارونی را دم داده بود. -پریس، خوشمزه ترین ماکارونی بود که خوردم.

دارم می ترکم. -منم ناری. می دونی، همیشه دلم می خواست یه خواهر داشته باشم بعد کلی با هم روزای خوب بسازیم. الان نمی دونی چه حس فوق العاده ای دارم. من با سه تا داداش همیشه عادت کرده بودم با آقایون راحت تر از خانم ها ارتباط برقرار کنم. ناری خودتم می دونی تو تنها دختری بودی توی دانشگاه که باهاش دوست بودم. سیبی را که قاچ کرده بود، کنار پرتقال پوست کنده گذاشت و بشقاب را وسطشان روی مبل قرار داد. -می دونم. راستش پریسا یه چیزی بگم؟! می
دونی…

دانلود رمان نها از بهجت باسلیقه pdf بدون سانسور

دانلود رمان آخرین دفاع از آذر یوسفی

دانلود رمان آخرین دفاع از آذر یوسفی pdf بدون سانسور

دانلود رمان آخرین دفاع از آذر یوسفی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رهامِ مغرور، برای انتقام از منصورِ ارجمند، دست روی دخترِ دردونه اش نازگل می ذاره. نازگلِ بی تجربه و ۱۸ ساله رو به شدت عاشقِ خودش می کنه و توی اوجِ عاشقی، با وجودِ اینکه قلبش برای نازگل لرزیده، ترکش می کنه. درست لحظه ای که فکر میکنه با نابود کردن نازگل، از منصورِ ارجمند انتقام گرفته، خبرِ نامزدیِ نازگل رو می شنوه و این در حالیه که نامزد نازگل، برادرِ دوقلوی خودشه!

خلاصه رمان آخرین دفاع

دست هایم را از دو طرف باز کرده بودم و روی جدول های کنارِ خیابان راه می رفتم. از بچگی عاشقِ این کار بودم. این که باد، موهای بلند و قهوه ای رنگم را در هوا به رقص در آورد و من فارغ از تمامِ تنهایی ها و غصه هایم، دست هایم را باز کنم و در شبی پر ستاره و مهتابی روی جدول های کنارِ خیابان راه بروم و برای خودم شعر بخوانم. حالا، نه بادی بود و نه موهای بلند و قهوه ای رنگی، و نه فارغ بودن از تمامِ غصه هایی، و نه حتی شبِ پر ستاره و شعرِ بلند بالایی! امشب هیچ کدام از این ها نبود و فقط یک چیز بود. مردی که با حالتی خنثی به بچه بازی هایم نگاه می کرد. فقط و فقط نگاه می کرد و هیچ چیز نمی گفت!

نمی دانم درباره ام چه فکری می کرد و البته، اهمیتی هم نداشت. یک طرفم جوبِ عمیقی بود و طرفِ دیگرم آسفالتِ خیابان. سرعتم را زیاد کردم و با ذوق سعی می کردم پایم روی خط ها نرود. به یک باره نفهمیدم چه شد. کنترلم را از دست دادم و به سمتِ جوب متمایل شدم. دیگر خودم را کنارِ موش ها و گربه ها می دیدم که همان لحظه دست هایی کمرم را به شدت در بر گرفت و من را به سمتِ خود کشید. کمرم را به تنش تکیه دادم و نفسم را پر قدرت بیرون فرستاد. اگر می افتادم آبرویم می رفت! صدای آرامش من را از غرق شدن بینِ افکارم نجات داد: -مواظب باش!

دست هایش انگار قصدِ جدا شدن از کمرم را نداشتند و گرما همه ی وجودم را فرا گرفته بود! لعنتی تنش کوره ی آتش بود. به سختی خودم را کنار کشیدم و با لبخندِ کوچکی گفتم: -ممنون. شروع به راه رفتن کردم که صدایش را نزدیک به خودم شنیدم: -چه قدر کنار اومدن با بچه ها سخته! لبخندِ کوچکم، محو شد! با حرص گفتم: خودت مگه چند سالته که به من میگی بچه؟ ها؟ در حالی که کنارم قدم بر می داشت، یکی از ابروهایش را بالا فرستاد و با نگاهی خیره گفت: -۱۱ سال ازت بزرگترم! با تعجب نگاهش کردم. او مگر می دانست من چند ساله ام؟ -تو از کجا می دونی من چند سالمه که میگی ۱۱ سال ازم بزرگتری؟…

دانلود رمان آخرین دفاع از آذر یوسفی pdf بدون سانسور

دانلود رمان ژینکو از بهاره غفرانی

دانلود رمان ژینکو از بهاره غفرانی pdf بدون سانسور

دانلود رمان ژینکو از بهاره غفرانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آسمان غفوری که پدر و مادرش را در سال گذشته از دست داده است، با برادر خود که به اختلال اوتیسم دچار است، در خانه‌ای حیاط‌ مشترک و در همسایگی نامزدش حبیب زندگی می‌کند. او و نامزدش برای امرار معاش مجبور به دست فروشی در مترو هستند تا این که حبیب راننده‌ی زنی به نام کاملیا می‌شود و…

خلاصه رمان ژینکو

غروب بود و آسمان داشت در درست کردن ترشی به زیور کمک می کرد که حبیب آمد. زیور که اول از همه او را دید، گفت: ـ خوب شد اومدی مادر. اون دبه ها رو از زیرزمین بیار بیزحمت… دست و پنجولت طلا. آسمان سمت حبیب چرخید و چشم هایش درخشید. از جایش برخاست و با لبخند به او سلام داد. حبیب جلو رفت و در آبی چشمان آسمان غرق شد. ـ سلام خانم خانما. خسته نباشی. گونه های آسمان گل انداخت. حبیب عادت نداشت جلوی کسی به او ابراز علاقه کند. آن روز حسابی خوشحال بود که داشت عشق میورزید. ـ تو هم خسته نباشی.

حبیب همراه با تبسمی، چشمک زد و به سمت زیر زمین رفت. دبه ها را بیرون آورد و جلوی آسمان و زیور گذاشت. سپس خطاب به آسمان گفت: ـ تو برو زیورآلاتتو درست کن. من به مامان کمک میکنم. زیور هم به آسمان نگاه کرد و روی گونه اش کوفت. ـ خدا مرگم بده. تو هزار تا کار داری و من ازت خواستم بیای به من کمک کنی. برو عزیزم. حبیب راست میگه برو به کارات برس. آسمان خجالت زده عذرخواهی کرد و سمت اتاقشان رفت. وقتی رسید و در را بست، مانتو و روسری اش را درآورد و روی تشک هایی که مرتب و منظم روی هم چیده شده بودند، انداخت.

آرمان داشت شام می خورد و آسمان هم چند قاشقی با او شریک شد. بعد هم ملحفه ای روی زمین پهن کرد و با دقت مشغول ساخت زیورآلات شد. از اینکه دیگر در مترو کار نمی کند، ذوق داشت. کمتر به او توهین میشد و کمتر برچسب دزدی به پیشانی اش می زدند. در نظرش همین هم جای شکر داشت. پاسی از شب گذشته بود که کارش به حد نصاب برای فروش رسید. خمیازه ای کشید و
همان جا کنار بساطش خوابید. صبح زود با صدای حبیب از خواب بیدار شد. صدایش از پشت پنجره می آمد. ـآسی؟ نمیخوای بیدار شی؟ بیا اون زلمزیمبوها رو بده…

دانلود رمان ژینکو از بهاره غفرانی pdf بدون سانسور

دانلود رمان نگارگر خاموش (جلد اول) از نیلوفر پورحسین

دانلود رمان نگارگر خاموش (جلد اول) از نیلوفر پورحسین pdf بدون سانسور

دانلود رمان نگارگر خاموش (جلد اول) از نیلوفر پورحسین با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختری خاموش به اسم همسا، با وجود محدودیتی که در برقراری ارتباط دارد، دوستانی بامعرفت و صمیمی پیدا کرده است. رابطه‌ی دوستانه و جدید او با الهام، که یکی از شاگردانش در آموزشگاه نقاشی است و آشنایی او با اشکان، برادر تندزبان و پرخاشگر الهام، باعث روبرو شدن همسا با تجربه‌های جدید و لمس حس‌های ناب و متفاوت می‌شود، اما مشکل جدید همسا این است که چه‌طور از پس زبان تند و تیز اشکان برآید…

خلاصه رمان نگارگر خاموش

تنور زمستان داغ داغ بود. چشمانش دانه های درشت برف را از آسمان تا روی زمین همراهی می کرد. گونه اش به سرخی می رفت و نوک بینی اش لمس شده بود. آهنگ همیشگی اش با صدای کم در گوشش مینواخت. دقیق به درختان پوشیده شده از برف نگاه می کرد و قدم بر می داشت. شاید خیال روی کاغذ آوردنشان را داشت تا یک بار دیگر اثری بی همتا خلق کند. و با لذت محو تردد عابرین بود و با آرامشی خالص مسیرش را طی می کرد. با هر بازدم، وقتی بخار دهانش در هوا پخش می شد.

لبخندی روی لب هایش نقش می بست. ذهنش را از هر دغدغه ای تمیز کرده بود. قدم زدن در این برف و سرمای استخوان سوز آرامش می کرد. نگاهش به پرنده ای افتاد که پر زد و روی شاخه اش نشست، شاخه تکانی خورد و تمام برفهای انباشته شده روی آن به زمین سقوط کرد. به جوی آب خیابان ولیعصر چشم دوخت که حالا از سرمای زیاد صدای فریادش بلند شده بود و این صدا باعث نفوذ بیشتر سرما در تار و پود رگهایش می شد. سعی کرد به صدای آن توجه ای نکند.

صدای آهنگ را زیاد کرد و به روبه رو خیره شد. انتهای خیابان تصویر زیبایی برایش ساخته بود. انگار درختان خیابان را در آغوش گرفته بودند تا احساس سرما نکنند. گویی همه چیز دست به دست هم داده بود تا او برای دقایقی احساس آرامش کند. صدای جیک جیک پرندگان عبور مردم تردد ماشین ها لباس سفید درختان همه این ها برایش معنای جریان زندگی داشت. هوای پرسوز و پاک را بلعید و در دل گفت: اگه این همه زیبایی در دنیا وجود نداشت، دیگه تو دنیا دلیلی برای زندگی نبود…

دانلود رمان نگارگر خاموش (جلد اول) از نیلوفر پورحسین pdf بدون سانسور

دانلود رمان دوست مجی از ی  چیکسای

دانلود رمان دوست مجی از ی چیکسای بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان دوست مجازی از چیکسای با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

باران دختری اهل شعر و کتاب می باشد که دانشجوی رشته روانشناسی است. او سال ها در قالب ونوس دوست صمیمی اش از طریق ایمیل با آرش که در آمریکا زندگی می کند، در ارتباط بوده است. حال بعد از ۱۱ سال آرش تصمیم گرفته است که برای ازدواج با ونوس به ایران بازگردد…

خلاصه رمان دوست مجازی

بزرگترها غذایشان را خورده اند و به هال پذیرایی رفته اند. من روبه روی آرش نشسته ام و دست هایم را به زیر چانه ام زده ام و منتظر هستم او غذایش را تمام کند تا ظرف ها را جمع کنم. در نامه هایش نوشته بود بسیار پر خور است و می تواند یک بره را یکجا بخورد ولی باور نمی کردم. بلاخره غذایش را تمام کرد. اضافه غذاها را داخل قابلمه ها برمیگردانم. ظرف های کثیف را داخل ظرفشویی می گذارم. حضور آرش را در کنارم حس میکنم و بوی ادوکلونش در بینی ام میپیچد. آرش: میتونم کمکتون کنم؟ قاشق ها از دستم به داخل سینک می افتند. به او نگاه میکنم فاصله صورتش با من یک وجب است.

گرمای نفس هایش به صورتم می خورد. هجوم خون را درگونه هایم احساس میکنم. حس شیرینی آمیخته با تعجب و ترس مرا فرا گرفته است. با سرعت قاشق ها رو جمع میکنم و به سمت ماشین ظرفشویی می روم و آن ها را در سبد مخصوصشان می گذارم. صدایش را از پشت سر می شنوم. – شما خیلی عوض شدید. با تعجب بهش نگاه میکنم! ادامه می دهد: چیزی که از شما به یاد دارم یک دختر خجالتی و تپل و گوشه گیر بود با رنگ پوستی سبزه و موهای کوتاه پسرانه که فقط از تفریحات کودکانه کتاب خواندن را بلد بود. – حالا این عوض شدن زشته یا زیبا؟ – هیچ فکر نمی کردم که قدتان به این

بلندی و اندامتان به این کشیدگی باشه. رنگ پوستتان هم نشان دهنده هزینه بسیار زیادی است که دکتر شکوهی به سالن های سولاریوم داده . لخت کردن موهایتان هم که جای خود دارد. بدون در نظر گرفتن رنگ موها و چشم هایتان٬ قیافه و تیپتان کاملا متفاوت از قیافه دخترهای شرقی است. همیشه از سلیقه دخترهای ایرانی در تغییر قیافشان لذت میبرم. از نوع تعریفش خوشم نیامد بیشتر حالت مسخره کردن داشت تا تحسین کردن. هرچند که او را دوست دارم ولی نباید، به او اجازه نمی دهم که هر طور دوست دارد در مورد من قضاوت کند. در حالی که گره ای در وسط پیشانیم انداخته بودم…

دانلود رمان دوست مجی از ی چیکسای بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بندر رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.